نظر مولانا در مورد دل
- يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۷ ق.ظ
maryam rad:
نظر مولانا در مورد دل
مولانا معتقد است دل محل نور الهی ست.
ارزش انسان در پرداختن به دل و صاحبدل بودن اوست و صاحبدلی انسان در تحصیل انقطاع از اغیار و متوجه کردن قلب به سوی حضرت حق است و ارباب قلوب میدانند که قلب با انقطاع در مقام سلوک مصداق واقعی «عرش رحمان» میگردد.
دل لطیفهای است ربانی و جوهر مجردی نورانی که به قلب جسمانی نوعی تعلق و وابستگی دارد؛ اما گویی که مغز و باطن آدمی است که در مقابل ظاهر شیء قرار دارد، ظاهر شیء همیشه دال بر باطن آن نیست، زیرا انسان آنچه که در دل دارد پنهان میکند؛ زیرا ممکن است که در ظاهر آرام و در باطن مضطرب باشد و یا بر عکس آن. به راستی این دل چیست که اینگونه توجه همگان را به خود جلب کرده است؟ و پهنه گسترده ادب، حکمت و عرفان را جولانگاه حضور و تقلب احوال خود نموده است. رؤیت حضوری و تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط میشود و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب و دل نسبت داده میشود به گونهای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای «قلب سلیم» باشد؛ ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام میپذیرد و هرگاه عمل ادراک را انجام نداد؛ دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
حالات انفعالی (احساسات باطنی)؛ از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده میشود و در زمره آثار قلب بشمار میآید حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی است. اموری از قبیل «ترس، اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، خشوع، لینت، رأفت، رحمت، اخبات».
حالات دیگری نظیر «غفلت، اثم، ذکر، توجه، انابه» و نیز «قصد و عمد»، «اطمینان و سکینه» و «تثبیت» نیز صفاتی هستند که در قرآن در وصف قلب آمدهاند.
دامنه گستردهای برای مفهوم این کلمه لحاظ شده، به نحوی که هم مقوله ادراک، هم مقوله انفعال و احساس و هم مقوله فعل و عمل، هر سه به قلب منسوب است، بر این اساس، باید مفهوم قلب را همسنگ مفهوم «نفس» گرفت؛ زیرا این سه مقوله، مظاهر اساسی نفس آدمی هستند و شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب، همان روح و نفس انسانی است که میتواند منشأ همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد، چنانکه همین قلب میتواند منشأ سقوط و رذایل انسانی باشد.
پیامبر اسلام(ص) میفرماید:در جسم فرزند آدم تکه گوشتی است که اگر به صلاح آید بقیه جسم نیز به صلاح آید و اگر به فساد گراید بقیه جسم نیز اینچنین و آن چیزی نیست جز قلب .
پس صلاح و فساد مملکت بدن، منوط به صلاح و فساد تخت دل و پادشاه روح است.
انسان باید که سعی و اجتهاد در عمارت دل نماید و دل را به حیات طیبه ایمان و علم و معرفت زنده گرداند.
امام باقر(ع) قلب مؤمن را تابناک و نورانی و مظهر انوار الهی میداند. قلبها سهگونهاند: یکی قلب وارونه که هیچ خیر و خوبی ندارد و آن عبارت است از قلب کافر و دوم قلبی است که نکته سیاهی در آن هست و خوبی و بدی به آن توارد میکنند پس هرکدام از خوبی و بدی از آن سر زد بر آن غلبه میکند و سوم عبارت است از قلب باز شده و گسترش یافته که در آن چراغهایی پر نور و تابناک وجود دارد و نور آن تا روز قیامت خاموش نگردد و آن قلب مؤمن است.
جرجانی در تعریف این واژه میگوید:قلب لطیفهای است ربانی، که به این قلب جسمانی صنوبری شکل که در طرف چپ سینه قرار داده شده تعلق دارد. آن حقیقت انسان است، حکیم آن را (نفس ناطقه) میخواند، روح باطن آن است، نفس حیوانی مرکب آن، و در انسان مدرک عالم، مخاطب و مطالب و معاتب هم اوست.
عبدالرحمان جامی، در شرح کلمه شعیبیه به بیان تعریف قلب پرداخته است، وی منظور از قلب را، قلب عارف بالله میداند و معتقد است که قلب غیر آن، در عرف عارفین قلب شمرده نمیشود مگر بهصورت مجاز، چنانکه گفته شده است:«دل» یکی منظری است ربانی
ابنجوزی قلب را به انواعی تقسیم کرده و ضمن آنکه قلب را به حیات و ضد آن ـ یعنی ممات ـ وصف میکند آن را به سه قسم تقسیم میکند:قلب صحیح: آن قلب سلیمی است که روز قیامت نجات نمییابد مگر خدای تعالی به او روی آورد، چنانکه میفرماید:یوْمَ لَا ینْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بقَلْبٍ سَلِیم ٍ. (شعراء / 88 و 89)و سلیم یعنی سالم و قلب سلیم آن قلبی است که از غیر خدا بری باشد و عبادت و بندگی ناب خدای ـ تعالی ـ نماید.قلب مرده (میت): که ضد قلب سلیم است یعنی قلبی که دارای حیات نباشد، پس آن قلب خدایش را نمیشناسد و اوامر او را بندگی نمینماید، هوای نفس امام او و شهوت پیشوایش میباشد.. قلب مریض: و آن قلبی است که دارای حیات است ولی مریض است، آن قلب مادام در حالت شک و تردید است، یعنی هم محبت خدای حق تعالی در آن وجود دارد ـ که موجب حیات اوست ـ و هم شهوات و حرص به کسب مطامع دنیوی ـ که موجب هلاکت اوست ـ در آن قلب جای دارد، پس قلب سلیم قلب زنده و لطیف و قلب مرده قلب خشک و یابس و قلب مریض، قلبی است که یا به سوی سلامت نزدیک میشود و یا به سوی هلاکت میرود.
دل آدمی در نهایت لغزش، تقلب
و تغییر است که در هر لحظه امکان غفلت و استتار حقیقت از قلب وی میباشد، بنابراین بر اوست که همیشه مراقب احوال خویش باشد و از ارکان این مراقبه به ذکر خدای تعالی مشغول گشتن است.
نجمالدین رازی معتقد است که دل جایگاه خداوند است و محل اشراق نور الهی. آن هنگام این فضیلت را در مییابد که از رذایل پست و هواجس نفسانی زدوده شود. دل را عرش الهی میداند که فقط صاحبدلان و سالکان راه الی الله بدین عرش توانند رسید.دل را مرکَّب از هفت طور میداند که هر طور، خاصیت خود را دارد و طور هفتم که «مهجة القلب» است معدن ظهور تجلیهای صفات خداوندی است و تمامی صفای دل را در آن میداند:بدان که حقتعالی از ملکوت ارواح راهی به دل بنده گشاده است و از دل راهی به نفس نهاده و از نفس راهی بهصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب به روح رسد، از روح به دل رسد و از دل نصیبی به نفس رسد و از نفس اثری به قالب رسد، بر قالب عملی مناسب آن پدید آید و اگر بهصورت قالب، عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت به نفس رسد و از نفس کدورتی بر دل رسد و از دل غشاوتی به روح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند. همچون هالهها که گرد ماه در آید و به قدر آن حجاب راه روح به عالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد.
بدانکه دل در تن آدمی به مثابه عرش است جهان را و چنانکه عرش محل ظهور استوای صفت رحمانیت است در عالم کبری، دل محل ظهور استوای روحانیت است در عالم صغری. همچنین دل آدمی را یک روی در عالم روحانیت است و یک روی در عالم قالب؛ و دل را از این وجه قلب خوانند که در قلب دو عالم جسمانی و روحانی است تا هر مدد فیض که از روح میستاند دل مقسم آن بود و از دل به هر عنصری، عروقی باریک پیوسته است تا مدد فیض روح بدان مجاری به جمله اعضا میرسد و حس و حرکت مییابد و اگر مدد آن از یک عضو منقطع شود، به سبب سدهای که در عروق ـ که مجاری فیض است ـ پدید آید آن عضو از حرکت فرو ماند و مفلوج شود.
این مطلب را خوندم .خلاصه کردم وگفتم با شما قسمت کنم.
یا حق
#مریم_راد_واژه
#واژه
@ashenayeeshgh
نظر مولانا در مورد دل
مولانا معتقد است دل محل نور الهی ست.
ارزش انسان در پرداختن به دل و صاحبدل بودن اوست و صاحبدلی انسان در تحصیل انقطاع از اغیار و متوجه کردن قلب به سوی حضرت حق است و ارباب قلوب میدانند که قلب با انقطاع در مقام سلوک مصداق واقعی «عرش رحمان» میگردد.
دل لطیفهای است ربانی و جوهر مجردی نورانی که به قلب جسمانی نوعی تعلق و وابستگی دارد؛ اما گویی که مغز و باطن آدمی است که در مقابل ظاهر شیء قرار دارد، ظاهر شیء همیشه دال بر باطن آن نیست، زیرا انسان آنچه که در دل دارد پنهان میکند؛ زیرا ممکن است که در ظاهر آرام و در باطن مضطرب باشد و یا بر عکس آن. به راستی این دل چیست که اینگونه توجه همگان را به خود جلب کرده است؟ و پهنه گسترده ادب، حکمت و عرفان را جولانگاه حضور و تقلب احوال خود نموده است. رؤیت حضوری و تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط میشود و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب و دل نسبت داده میشود به گونهای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای «قلب سلیم» باشد؛ ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام میپذیرد و هرگاه عمل ادراک را انجام نداد؛ دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
حالات انفعالی (احساسات باطنی)؛ از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده میشود و در زمره آثار قلب بشمار میآید حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی است. اموری از قبیل «ترس، اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، خشوع، لینت، رأفت، رحمت، اخبات».
حالات دیگری نظیر «غفلت، اثم، ذکر، توجه، انابه» و نیز «قصد و عمد»، «اطمینان و سکینه» و «تثبیت» نیز صفاتی هستند که در قرآن در وصف قلب آمدهاند.
دامنه گستردهای برای مفهوم این کلمه لحاظ شده، به نحوی که هم مقوله ادراک، هم مقوله انفعال و احساس و هم مقوله فعل و عمل، هر سه به قلب منسوب است، بر این اساس، باید مفهوم قلب را همسنگ مفهوم «نفس» گرفت؛ زیرا این سه مقوله، مظاهر اساسی نفس آدمی هستند و شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب، همان روح و نفس انسانی است که میتواند منشأ همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد، چنانکه همین قلب میتواند منشأ سقوط و رذایل انسانی باشد.
پیامبر اسلام(ص) میفرماید:در جسم فرزند آدم تکه گوشتی است که اگر به صلاح آید بقیه جسم نیز به صلاح آید و اگر به فساد گراید بقیه جسم نیز اینچنین و آن چیزی نیست جز قلب .
پس صلاح و فساد مملکت بدن، منوط به صلاح و فساد تخت دل و پادشاه روح است.
انسان باید که سعی و اجتهاد در عمارت دل نماید و دل را به حیات طیبه ایمان و علم و معرفت زنده گرداند.
امام باقر(ع) قلب مؤمن را تابناک و نورانی و مظهر انوار الهی میداند. قلبها سهگونهاند: یکی قلب وارونه که هیچ خیر و خوبی ندارد و آن عبارت است از قلب کافر و دوم قلبی است که نکته سیاهی در آن هست و خوبی و بدی به آن توارد میکنند پس هرکدام از خوبی و بدی از آن سر زد بر آن غلبه میکند و سوم عبارت است از قلب باز شده و گسترش یافته که در آن چراغهایی پر نور و تابناک وجود دارد و نور آن تا روز قیامت خاموش نگردد و آن قلب مؤمن است.
جرجانی در تعریف این واژه میگوید:قلب لطیفهای است ربانی، که به این قلب جسمانی صنوبری شکل که در طرف چپ سینه قرار داده شده تعلق دارد. آن حقیقت انسان است، حکیم آن را (نفس ناطقه) میخواند، روح باطن آن است، نفس حیوانی مرکب آن، و در انسان مدرک عالم، مخاطب و مطالب و معاتب هم اوست.
عبدالرحمان جامی، در شرح کلمه شعیبیه به بیان تعریف قلب پرداخته است، وی منظور از قلب را، قلب عارف بالله میداند و معتقد است که قلب غیر آن، در عرف عارفین قلب شمرده نمیشود مگر بهصورت مجاز، چنانکه گفته شده است:«دل» یکی منظری است ربانی
ابنجوزی قلب را به انواعی تقسیم کرده و ضمن آنکه قلب را به حیات و ضد آن ـ یعنی ممات ـ وصف میکند آن را به سه قسم تقسیم میکند:قلب صحیح: آن قلب سلیمی است که روز قیامت نجات نمییابد مگر خدای تعالی به او روی آورد، چنانکه میفرماید:یوْمَ لَا ینْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بقَلْبٍ سَلِیم ٍ. (شعراء / 88 و 89)و سلیم یعنی سالم و قلب سلیم آن قلبی است که از غیر خدا بری باشد و عبادت و بندگی ناب خدای ـ تعالی ـ نماید.قلب مرده (میت): که ضد قلب سلیم است یعنی قلبی که دارای حیات نباشد، پس آن قلب خدایش را نمیشناسد و اوامر او را بندگی نمینماید، هوای نفس امام او و شهوت پیشوایش میباشد.. قلب مریض: و آن قلبی است که دارای حیات است ولی مریض است، آن قلب مادام در حالت شک و تردید است، یعنی هم محبت خدای حق تعالی در آن وجود دارد ـ که موجب حیات اوست ـ و هم شهوات و حرص به کسب مطامع دنیوی ـ که موجب هلاکت اوست ـ در آن قلب جای دارد، پس قلب سلیم قلب زنده و لطیف و قلب مرده قلب خشک و یابس و قلب مریض، قلبی است که یا به سوی سلامت نزدیک میشود و یا به سوی هلاکت میرود.
دل آدمی در نهایت لغزش، تقلب
و تغییر است که در هر لحظه امکان غفلت و استتار حقیقت از قلب وی میباشد، بنابراین بر اوست که همیشه مراقب احوال خویش باشد و از ارکان این مراقبه به ذکر خدای تعالی مشغول گشتن است.
نجمالدین رازی معتقد است که دل جایگاه خداوند است و محل اشراق نور الهی. آن هنگام این فضیلت را در مییابد که از رذایل پست و هواجس نفسانی زدوده شود. دل را عرش الهی میداند که فقط صاحبدلان و سالکان راه الی الله بدین عرش توانند رسید.دل را مرکَّب از هفت طور میداند که هر طور، خاصیت خود را دارد و طور هفتم که «مهجة القلب» است معدن ظهور تجلیهای صفات خداوندی است و تمامی صفای دل را در آن میداند:بدان که حقتعالی از ملکوت ارواح راهی به دل بنده گشاده است و از دل راهی به نفس نهاده و از نفس راهی بهصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب به روح رسد، از روح به دل رسد و از دل نصیبی به نفس رسد و از نفس اثری به قالب رسد، بر قالب عملی مناسب آن پدید آید و اگر بهصورت قالب، عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت به نفس رسد و از نفس کدورتی بر دل رسد و از دل غشاوتی به روح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند. همچون هالهها که گرد ماه در آید و به قدر آن حجاب راه روح به عالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد.
بدانکه دل در تن آدمی به مثابه عرش است جهان را و چنانکه عرش محل ظهور استوای صفت رحمانیت است در عالم کبری، دل محل ظهور استوای روحانیت است در عالم صغری. همچنین دل آدمی را یک روی در عالم روحانیت است و یک روی در عالم قالب؛ و دل را از این وجه قلب خوانند که در قلب دو عالم جسمانی و روحانی است تا هر مدد فیض که از روح میستاند دل مقسم آن بود و از دل به هر عنصری، عروقی باریک پیوسته است تا مدد فیض روح بدان مجاری به جمله اعضا میرسد و حس و حرکت مییابد و اگر مدد آن از یک عضو منقطع شود، به سبب سدهای که در عروق ـ که مجاری فیض است ـ پدید آید آن عضو از حرکت فرو ماند و مفلوج شود.
این مطلب را خوندم .خلاصه کردم وگفتم با شما قسمت کنم.
یا حق
#مریم_راد_واژه
#واژه
@ashenayeeshgh
- ۹۸/۰۴/۰۹