گم شده
- دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۴۱ ب.ظ
، دلم می خواهد که بنویسم،
از چه ؟ نمی دانم.
فقط حسی مثل حس نوشتن در وجودم شعله گرفته است . گاهی وقت ها از درد پر می شوم و احساسم، جایی درون هزاران غم، تنهایی، نا امنی گم می شود.
می گردم و می گردم.
دوباره احساسم جان می گیرد، اما باز هم یک گوشه قلبم تک مضراب می زند . باز هم تک مضراب... یعنی که در یک گوشه قلبم انقدر خـلا وجود داره که باید با منطقی، پر کنم.
اول عشق، آخر هم عشق. "عشق یعنی همه چیز" پس، عشق را جایگزین می کنم، اما باز هم خلا وجودم را احساس می کنم.
شاید در این خلا باید به خود برسم. گم می کنم خود را، در اندوه هزار غریبه، و دوباره پیدا می کنم.
اما هنوز یک گوشه قلبم تک مضراب می زند. یعنی که عشق، اگرچه همه چیز است اما جای آن درون قلبم خالی ست یا شاید این بار ساز دلم نا کوک شده که همچنان تک مضراب می زند.
لحظه به لحظه می گذرد و دل همچنان مضراب می نوازد.
عزمم را جزم می کنم، از دل خواهم پرسید، چه وقت ساز نا کوکت، کوک می شود؟
اما، جوابی نیست.
با ساز نا کوک دلم چه کنم؟
عشق، پول، موقعیت، شهرت، روشنفکری، جنجال، کتاب های خوانده شده و خوانده نشده، ولع فهمیدن، خانواده، فرزند، و. و. هزاران نکته ای که در لحظه مهم می شوند...یک نفر بیاید و بگوید که منه گم شده ام به دنبال چیست؟ چه می خواهد؟
خوشحالی کجاست؟ خوشبختی چیست؟
هر روز به جستجوی چیزی از خواب بیدار بر می خیزم بلکه منه گم شده ام را به گونه ای دیگر بیابم. اما هر بار گم می کنم خودم را و دوباره پیدا می کنم، اما نه آنطور که می خواهم.
گاهی میان درد گم می شوم، گاهی میان هزار رذالت، گاهی میان عشق، گاهی میان جدایی، و پیدا می شوم میان هزاران غم، اندوه تنهایی و درد.
اما ثانیه های زندگی همچنان ادامه دارند، صدای ثانیه ها ممتد می نوازند، مثل چشم های دیگری، که به دنبال منه گم شده اش، مدام کنکاش می کند. به یک گم شده مثل خودش می رسد ، دایره وار می چرخد و می چرخد بلکه منه گم شده اش را در وجودم بیابد. غافل از اینکه این خانه سال هاست که اشغال شده.
اما دست هایم، همچنان تنهاست، چشم هایم همچنان تنهاست و راه را، تنها می پیمایم. ای کاش کسی می آمد و منه گم شده ام را به من پس می داد.
انگار زندگی من یک زندگی انفرادی است. من گم شده ی خودم هستم.
با عشق، با مهر " واژه "
@ashenayeeshgh
http://nasrenovin.blog.ir
- ۹۷/۰۶/۱۲