نثر نوین

نثر و تقاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر نوین

نثر و تقاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر صرفا به دنبال کشف پیچیدگی های روایی نیست بلکه تشخیص سطوح مختلف ، فرافکنی حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی نسبت به محور عمودی تلویحی نیز هست . این حلقه ها حول محور زبان در کل اثر با تکیه بر
تفکر نویسنده و بیان سوژه مورد نظر اتفاق می افتد . بنابراین در نثر به دنبال جهانی هستیم تحت سلطه معنا .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
$________$$$$$$$$$$$____$$$$$$___
#جلسه_بیستم
#انجمن_ادبی_شعر_باران 
#آموزش_شعروقوالب
#مدیریت_برنامه ؛
#بانو_مریم_راد 
#مورخ:۹۹/۳/۱۳
🌸🌺🍃
ـــــــــــــــــ
سلام دوستان و عزیزانم . 
با جلسه ای دیگر از کارگاه شعر و قوالب در خدمت شما هستم
#خیام میگه . 
♦️اسرار ازل را نه تو دانی و نه من 
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من 
هست در پس پرده گفتگوی من و تو 
چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من .
با یک #رباعی از خیام جلسه امروز را آغاز کردم که بگم 
موضوع بحث امروز 
رباعی ست .
در این جلسه و جلسه آینده سعی داریم از رباعی صحبت کنیم .
همانطور که می دانید 
رباعی یکی از قالب های شعری پر کاربرد است
به معنی #چهارگان . 
درواقع به هر چیزی که چهار جز باشد می توان رباعی گفت .
به تعبیر دیگر 
رباعی با 《ی نسبت 》در ادبیات یعنی شعری که چهار مصراع دارد .
در بسیاری از کتاب ها 
رودکی را واضع این شعر می دانند .
که وزن آن را از ترانه های دوران کودکی خود وام گرفته .
از انجایی که رباعی متشکل از دو بیت یا چهار مصراع است. 
رعایت قافیه در مصراع های نخست ; دوم ; چهارم الزامی ست .
و در #مصراع سوم اختیاری
البته شعرای اولیه که رباعی می سرودند در هر چهار مصراع قافیه را رعایت می کردند
در کتاب #بدایع_الافکار امده 
که این نوع شعر از مخترعات بحر هزج است
اگر مصرع سوم نیز مقفی باشد ان را رباعی و اگر مصرع سوم بی قافیه باشد آن را خصی می خوانند .
#خیام میگه: 
🔹می نوش که عمر جاودانی اینست 
خود حاصلت از دور جوانی اینست 
هنگام گل و باده و یاران سرمست 
خوش باش دمی که زندگانی اینست .
یا باز هم از خیام  
🔹این قافله عمر عجب می کذرد 
دریاب دمی که با طرب می گذرد 
ساقی غم فردای حریفان چه خوری 
پیش آر پیاله را که شب می گذرد .
رباعی های قدیم از نظر موضوع به #سه دسته تقسیم می شوند
♾الف/  رباعی عاشقانه مثل رباعیات خیام
♾ب/ رباعی صوفیانه 
مثل رباعی ابو سعید ابوالخیر ; عطار ;مولوی
#ابو_سعید_بوالخیر میگه :
بازا باز آ هرآنچه هستی باز آ 
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست 
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
♾ج/رباعی فلسفی 
مثل رباعیات خیام
#مولوی میگه :
🔹جز من اگر عاشق و شیداست بگو 
ور میل دلت به جانت ماست بگو 
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو 
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
#عطار میگه: 
🔹یک روی به صد روی همی باید دید 
یک چیز زهر سوی همی باید دید 
پس هجده هزار عالم و هر چه در اوست 
اندر سر یک موی همی باید دید
رباعی سرایان معروف :
مثل خیام 
عطار . اوحدی کرمانی 
بابا افضل کاشانی 
ابوسعید ابوالخیر 
سنایی
 بیدل دهلوی و ...
در دوران #معاصر هم 
نیما یوشیج 
منصور اوجی 
سیاوش کسرایی 
سید حسن حسینی 
قیصر امین پور 
و دبعد در ادامه 
در دهه هشتاد 
بیژن ارژن 
ایرج زبردست و ....
#بیژن ارژن میگه: 
🔹باران آمد و تو اسیرم کردی 
بید مجنون سر به زیرم کردی 
ای عشق مگر چه کرده بودم با تو 
سالی دو هزار سال پیرم کردی
یا #قیصر_امین_پور میگه 
🔹اسطوره ی بی بال و پریدن ماییم 
پروانه ی بی پریم و بی پرواییم 
لا گوی خدایان بلی گوی خدا 
ماییم که در حجم زمان تنهاییم .
اجازه بدید 
وزن  #رباعی و تفاوت ان با #دو_بیتی را جلسه آینده توضیح دهم .
اگر سوالی نیست 
خسته نباشید و شب خوش
https://t.me/amouzeshe_shear
$_$$$$$$_______$$$$$$$$$$______$$$$$$
🌺🌸🍃
#جلسه_نوزدهم
#انجمن_ادبی_شعر_باران 
#آموزش_شعروقوالب
#مدیریت_برنامه ؛
#بانو_مریم_راد 
#مورخ:۹۹/۳/۶
ـــــــــــــــ
سلام و عرض ادب دارم خدمت عزیزانم
با جلسه ای دیگر از کارگاه شعر و قوالب در خدمت عزیزانم هستم
🔹انوری میگه :
هر که سعی بد کند در حق خلق 
همچو سعی خویش بد بیند جزا 
همچو فرمود ایزد در نبی 
لیس للانسان الا ما سعی
همانطور که از شکل اثر پیداست موضوع کارگاه امشب 
#قطعه است . 
قرار است در مورد قطعه صحبت کنیم
قطعه در لغت به #معنای تکه ای از چیزی ست . 
و در اصطلاح ادبی نوع ابیاتی ست که بدون مطلع باشد . یعنی 
مصراع اول د ربیت اول .قافیه ندارد
و فقط مصرع های زوج هم قافیه اند
پیدایش قطعه به زمان رودکی باز می گردد.
در قطعه همه ی ابیات از اول تا آخر همه مربوط به یکدیگر و راجع به یک موضوع اخلاقی ، حکایت ، پند و اندرز ، مدح و یا هجو . تهنیت و یا تعزیت و امثال آن باشد . 
درواقع قطعه در ادبیات قالبی ست که برای بیان موضوعاتی ست
که در نثر بیان می شده 
مثل حسب و حال
🔹حافظ میگه ؛
با تو نیک و بد خود هم از خود بپرس 
چرا بایدت دیگری محتسب 
و من یتق الله یجعل له 
و یرزقه من لا حیث لا یحتسب
قطعه را به این اعتبار که بخشی از اواسط یک قصیده می تواند باشد به این صورت نام گذاری کرده اند
به ان مقطعات هم گفته اند
از نظر محتوایی هم بیشتر شبیه محتوای اخلاقی 
اجتماعی 
اموزشی و تعلیمی
مدح و هجو 
پرداخته شده
🔹سعدی میگه: 
گر مرا بی تو در بهشت برند 
دیده از دیدنش بخواهم دوخت 
کاین چنینم خدای وعده نکرد 
که مرا در بهشت باید سوخت
تعداد ابیات قطعه 
حداقل ۲ بیت و حداکثر ۱۵ الی ۱۶ بیت است اما بر حسب ضرورت تا ۴۰ الی ۵۰ بیت هم سروده شده
قطعه از قوالبی ست که از ان برای هر شیوه ای می توان بهره گرفت
از قطعه پردازان معروف هم می توان 
انوری 
ابن یمین 
پروین اعتصامی را نام برد .
شاید در ذهن شما هم یک سوال اساسی و مهم ایجاد شده باشه .
تفاوت قطعه با دو بیتی و رباعی چیست ؟
باید عرض کنم 
در صورتیکه قطعه دارای دو بیت باشد و مصرع اول ان نیز با دو مصرع زوج هم قافیه باشد 
و وزن ان هم 
مفاعیلن مفاعیلن فعولن باشد 
دو بیتی ست 
و اگر 
وزن ان وزن رباعی یا همان مفعول مفاعلن مفاعیلن فع باشد رباعی 
در غیر اینصورت قطعه است .
چطور تشخیص دهیم که اثری قطعه است ؟ 
باید عرض کنم که تمام بیت های قطعه توالی منطقی دارد 
چرا؟ 
چون به بیان موضوعی واحد می پردازد .
🔹حافظ میگه 
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار 
تا تن خاکی من عین بقا گردانی 
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست 
بر سر خواجه که تا ان ندهی نستانی
اگر سوالی در این خصوص 
در ارتباط با مبحث امشب هست . 
در خدمتم .
اگر سوالی نیست . 
خسته نباشید و شب خوش .
@amouzeshe_shear
_$$$$$$$$__________$$$$$$$$$$$$_$$$$

📝مبحث شعر و قوالب آن 

📌سلسله نشست هایهفتگی 

 

🔹بنام خداوند مهر،خداوند نیک. 

اولین مبحث شعر و قوالب آن را آغاز می کنم.  

 

آنچه در تعریف لغوی شعر موجود است این است که 

شعر در لغت به معنی دانش و فهم و ادراک است که چامه، سرود نیز،خوانده شده.

 

در تعاریف گفته اند شعر کلامی است موزون و مقفی که دارای معنی باشد

از نگاه دیگر در بررسی های به عمل آمده، درواقع از روزی که انسان شعر را شناخته آن را ملازم وزن یافته ،همچنین عمدتاً شعر را مقابل نثر نیز قرار داده

 

ابوعلی سینا می  گوید شعر سخنی است خیال انگیز که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد. 

 

یکی از مسائل مهم و مطرح در شعر،تفاوت شعر و نظم است. 

 

ارسطو معتقد است اصطلاح شعر را باید در معنی و مضمون آن یافت و صورت شکلی را که مقید به وزن و قواعد دیگر نظم است جز ماهیت آن نمی داند.

 

از طرف دیگر افلاطون شعر را تقلید طبیعت می داند.  چون جهان طبیعت را سایه و تصویر می داند.  

درواقع تقلیدی که شعر از عالم طبیعت می کند هرگز آن را تادرجه تصویر ساده فرود نمی آورد. 

 

می توان گفت ؛آنچه از لطف و زیبایی در جهان هستی پدید نیامده است، خیال شاعر همان را می آفریند، اما چون وسیله و ابزاری که شعر برای تجسم و تصویر طبیعت بکار می،برد مقید و محدود است از این  رو آنچه در شعر تقلید طبیعت محسوب می شود درواقع آن نیست بلکه رویا یا شبح خیال انگیزی از آن است

 

در این رابطه مولوی می گوید : 

 

هیچ چیز ثابت و بر جای نیست 

جمله در تغییر و سیر و سرمدی ست 

 

ذره ها پیوسته شد با ذره ها 

تا پدید آمد همه ارض و سما 

 

تا که ما آن جمله را بشناختیم 

بهر هریک اسم و معنی ساختیم 

(در حال حاضر هدف ما ایدئولوژی یا رسالت شاعر از بیان ابیات بالا نیست.  

در وقت خود حتماً تفسیر خواهم کرد. )  

 

هدفم از این مثال بکارگیری طبیعت و هرآنچه که به طبیعت مربوط می شود، است. 

 

یا حافظ مثال دیگری دارد: 

 

آن همه ناز تنعم که خزان می،فرمود 

عاقبت در قدم باد  بهار آخر شد

 

فیلسوف آلمانی، هگل معتقد است، در شعر انواع توصیف و آنچه به تجسم و تصویر می پردازد، می توان گفت تقلید وجود دارد، اما درواقع تقلیدی که تمام نیست و هنرمند می کوشد که خود را به طبیعت نزدیک کند و آن را ادراک و بیان نماید.

 

بنابراین هنرمند یا جهان دیگری می آفریند و.یا شکل تازه و خاصی از طبیعت را تصویر می کند.  بنابراین شاعر فرمانبردار طبیعت نیست بلکه می توان گفت شاعر همکار و دستیار طبیعت است.

 

قریحه ی شاعر در ایجاد شعر برای مبنای  دو  عامل است.  

 

یکی آنکه ماده و مضمون را از جهان خارج می گیرد و دیگر آنکه مواد را به تبعیت از اصل احساس که در نهاد انسان قرار دارد 

به هم پیوند می دهد.

 

افلاطون شعر را مولود شوق و الهام می داند، اما فراموش نشود که این شوق و الهام خود تعبیر عارفانه ای از تخیل  است.

 

می توان گفت الهام عبارت است از ضرورتی که نویسنده و شاعر را بکار وا می دارد همراه با اخلاصی که او را وادار به مداومت می کند. 

از طرف دیگر الهام در شعر، حتی تقلید در شعر 

همچنانکه می تواند زاییده ی طبیعت و تقلید از طبیعت باشد، می تواند زاییده ی تخیل هم باشد.  

لزوم تخیل داشتن الگو نیست.  اما به همان اندازه شما آزاد هستید و در تخیل شما می توانید از چند الگو کمک بگیرید و یک الگوی تازه بیافرینید.  

یعنی در تخیل خلاقیت وجود دارد.

عمدتاً خیال برای درک بهتر وجوه انسانی را به خود جذب می کنه.  

یعنی،عمدتا خیال برای ادامه مسیر و پذیرش مخاطب نیاز به زندگی دارد. و برای زندگی نیاز داره که زنده باشد. حیات در آن در جریان باشد. 

خیال ها عمدتا نوعی موتیف را با خود حمل می کنند.  

به همین سبب قابل درک می شوند.

در ارتباط با الهام باید عرض کنم که، الهام حالتی ست که متعاقب جذبه و مکاشفه در شاعر پدید  می آید. چون در آن هنگام شعور فردی او در پرده ای از  ابهام قرار می گیرد.  

می توان گفت قطعاً الهام نمی تواند مولود اراده انسان باشد. 

در حقیقت می توان الهام را معرفتی دانست که به. مقدمات  علمی مبتنی نباشد و یا به عبارت دیگر آنان را عبارت دانست از ادراک اشیا بدون ظهور عوامل و مقدمات آنها.  

درواقع الهام حالتی نفسانی است که طی آن ذهن هنرمند 

مقاصد و وسایل را با هم و در یک نظر اجمالی ادراک می کند 

و کل را قبل از وقوف بر اجزا بوجود می آورد.

از طرف دیگر، یک شعر برای تاثیر گذاری بیشتر، از جهت اینکه شعر به سبب شعر بودنش به وزن و قافیه احتیاج دارد. پس از جهت کلام نیازمند آن است که توانسته  در نفوس انسانی تاثیر بگذارد 

در واقع تاثیر در نفوس از شروط مهم شعر است که سحر بیان را سبب می شود.

#مریم_راد_واژه 

P:1

ادامه دارد 👇👇

@ashenayeeshgh

http://nasrenovin.blog.ir

 

P:2.        ادامه مبحث 

👆👆👆

 

مولانا چقدر مثالی زیبا  دارد 

 

شد ز غمت خانه سودا دلم 

در طلبت رفت به هر جا  دلم 

 

در طلبت زهره رخ ماه رو 

می نگرد جانب بالا دلم 

 

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت 

رفت بر این سقف مصفا دلم 

 

آه که امروز دلم را چه شد 

دوش چه گفته است کسی با دلم 

 

در طلبت گوهر گویای عشق 

موج زند موج چون.دریا دلم

 

و ادامه.. 

 

عناصر اصلی شعر عبارت است از 

زبان، موسیقی و تصویر 

یعنی زبان در قلمرو شعر در دو مورد صرف و نحو قابل گسترش است 

و هر نوع انحرافی را در حوزه زبان، می تواند سبب سبک تازه ای بشود.  

درواقع تغییرات در نرم زبان ایجاد می  شود. بنابراین می توان معتقد بود که قلمرو اصلی سبک را شاید حوزه بیان و تصویر می سازد که در آنجا انحراف از نرم بی نهایت است.

از طرف دیگر هر شعر به عنوان یک پدیده جهانی در عین حال ملی و محلی میزان توفیق و.ماندگاری آن به میزان بهرمندی از موسیقی بستگی دارد.  

در حقیقت گوینده شعر با خود شعر عملی را در زبان انجام می دهد که خواننده میان زبان شعری او و زبانگ روزمره و عادی یا به قول ساختگرایان زبان اتوماتیکی تمایزی احساس می کنند و این عمل می تواند شناخته شده یا غیر قابل شناخت باشد.

 

حضرت حافظ مثالی دارد : 

 

آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب 

کشته ی غمزه ی خود را به نماز آمده ای

 

 

یا فریدون مشیری  هم مثال دیگری دارد 

 

بوی سبزه بوی باران بوی خاک 

شاخه های شسته باران خورده باک 

 

و در ادامه 

خوش به حال غنچه های نیمه باز 

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز 

 

خوش به حال جام لبریز از شراب 

خوش به حال آفتاب

 

تعاریف سنتی درباره شعر بیشتر. ناظر به عناصر صوری و فیزیکی هستند نه جوهر درونی و متافیزیکی آن،

 حقیقت درونی شعر نه تعریف پذیر است و نه ترجمه پذیر 

به این معنی که شعر خود تجربه ی زیستن است 

مثل قصاید ناصرخسرو، 

مثل غزلیات سعدی، حافظ 

که سراسر شوق و شعور و.هیجان هستند

#مریم_راد_واژه 

🔴این مبحث ادامه دارد 

@ashenayeeshgh 

http://nasrenovin.blog.ir

 

🔰جلسه دوم 

سلسله نشست های هفتگی 

شعر و قوالب آن 

 

 

در این جلسه هم می خواهم  از شعر و چیستی آن بگویم.  

 

 

برای  درک چیستی شعر 

دکتر خانلری عقیده دارند"شعر سخنی ست مخیل که در دل نشیند و حالتی،از غم یا شادی و..   را برانگیزد" 

 

در این رابطه. حسین منزوی چقدر زیبا گفته 

 

(ناز تنم رنجش از دیوانگی هایم خطا ست 

عشق را همواره با دیوانگی پیوند ها ست 

شاید اینها  امتحان ماست با دستور عشق 

ور نه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست) 

 

یا مثالی از حافظ می زنم.

  

(ترسم که اشک در غم ما پرده در شود 

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود) 

 

عده ای در مقایسه شعر و نثر را با هم می سنجند بماند که صحیح نیست اما این مقایسه بی سبب و بی علت هم نیست 

زیرا شعر با کلمه سرو کار دارد

 

"کلمه یعنی لفظی که نشانه یا معنی خاص دارد 

یعنی دقیقا همان دست مایه ساخت نثر. 

 

درواقع خویشاوندی شعر و نثر هم از همین کلمات ناشی می شود.

 

اما چیزی که حائز اهمیت است و اسباب تفاوت این دو را فراهم می کند درواقع شیوه و غرض کلمات است.

 

سعدی در گلستان آورده 

 

 

"شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد چنان بیخود از جای جستم که چراغم به آستین کشته شد." 

 

یا حسین منزوی میگه : 

 

(بی تو به سامان نرسم ای سرو سامان همه تو 

ای به تو زنده همه من ای  به تنم جان همه تو.) 

کاملاً مشخص است شیوه و غرض کلمات در شعر و نثر دو مقوله جدا از هم هستند.  

 

نثر بر حسب تعریف برای اثبات امری یا بیان حقیقتی یا ارسال خبری بکار می رود. 

زبانش همان زبان گفتار است.  

اما زبان شعر کاملا متفاوت از نثر  است.

 

زبان در شعر سه لایه دارد.  

لایه اول :که در سطح رویی قرار دارد از صنایع بدیع مانند جناس ها، سجع ها، واج آرایی و موسیقی چندگانه به جز موسیقی معنوی و......  بهره می گیرد.

 

لایه دوم : در مورد لایه میانی 

همه صنایع شعری که در علم بیان وجود دارد 

مانند مجاز ها،  استعاره ها، تشبیهات.  کنایه ها و.... در این سطح زبان قرار دارند.

 

در این سطح دقیقاً تفاوت زبان شعر و زبان روزمره وجود دارد.

 

در زبان روزمره سعی بر آن می شود که معنا را روشن کنند و ابهام ها را بزدایند.

اما زبان شعر سعی در پنهان کردن معنا دارد.

یعنی زبان شعر مایل است ابهام زایی کند نه ابهام زدایی. 

 

نکته حائز اهمیت اینجاست که 

عمدتا شاعران در این بخش زیاده رویی می کنند.  

یعنی یا حذف و یا تزلزل در معنا ایجاد می کنند  و یا انقدر در این بخش غلیظ عمل می کنند که معنا،  در هاله ای از ابهام قرار می گیرد و قابل درک نخواهد بود.

 

لایه سوم:  هسته مرکزی، دقیقا جایی ست که معنا در آن ظهور می کند،. 

اما فراموش نشود که این سه لایه یا سطح همزمان اتفاق می افتند و جدا از هم نیستند 

اگرچه به صورت مجزا قابل بررسی اند.

 

بنابراین در این سه لایه شاعر در ابتدا موسیقی را در اثر کامل می کند سپس به ایماژها می پردازد ودر نهایت جنبه های عاطفی ومعنایی را ساخته و پرداخته می کند. 

 

درواقع شاعر در زبان شعری باید و باید هماهنگی ایجاد کند.

 

همان مثالی که همیشه از استاد سخن  سعدی می زنم.   

 

(ای ساربان آهسته ران کارام  جانم می رود 

وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود 

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او 

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود) 

 

بنابراین می توان معتقد بود که شاعر زبان خود را می سازد.  

زیرا آزادی و انتخاب شاعر در بکارگیری و جایگزینی الفاظ به او مجال می دهد که کلمات را نه صرفا برای معنا بلکه از جهت صورت نیز انتخاب کند.

 

یعنی زبان شعر زبانی ست کار کرده و صیقل یافته ودر آن هیچ سهل انگاری و مسامحه ای روا  نیست.  زیرا هم  هدف و هم غرض بسیار دقیق و با باریک اندیشی بیشتری نسبت به نثر وجود دارد.

 

اینجاست، که بعد اندیشگانی شاعر با توجه به معنای واقعی، خلق زیبایی در لایه سوم که همان هسته ی زبان شعر است شکل می گیرد.  از این جهت بسیار حائز اهمیت است

 

قاصدک اخوان را اگر مطالعه کرده باشید می بینید که اخوان چقدر زیبا زبان شعری را بکار گرفته، یا سهراب سپهری در شعر صدای پای آب. 

 

شهریار هم به همین  صورت

 

از شهریار مثالی می زنم. 

(آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا) 

 

استاد lamborn در تعریف موسیقی شعر می گوید :

"موسیقی که در شعر پیدا می شود از وزن و نظم وسیع تر است و چه بسا شعر هایی از نظر نت موسیقی مساوی اند از نظر اصوات کلمات و موسیقی درونی متفاوت اند." 

 

موسیقی در شعر عبارت است از هارمونی آوایی و صوتی که در کلام پدید می آید. در واقع شعر سنتی هارمونی موسیقایی خود را دارد.  برای شعر سنتی عامل وزن و.قافیه، ردیف، واج آرایی و دیگر. هماهنگی های صوتی در تولید موسیقی نقش اساسی دارند. 

 

#مریم_راد_واژه 

ادامه دارد 👇👇

🥀🥀🥀🌼🥀🥀🥀

P:1

@ashenayeeshgh

http://nasrenovin.blog.ir

 

ادامه دارد 👆👆👆

 

 

مثالی ازمحمد علی بهمنی می زنم. 

( خبر  این است که من نی

ز کمی بد شده ام 

اعتراف اینکه در این شیوه سرآمد شده ام 

پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم 

شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام.) 

 

درواقع مسئله انسجام شعر 

به هماهنگی های لازم بین عناصر شعر. بستگی دارد.

 

در این هماهنگی خصوصاً در شعر سنتی و حتی نیمایی 

قافیه بسیار نقش دارد که در جای خود به طورا کاملاً مفصل و تخصصی  آن را توضیح خواهم داد. 

 

البته این را بگم که شعر واقعاً تعریف پذیر نیست و این خاصیت شعر در حالت کلی ست.  

از این جهت پر از ابهام است 

و از همین جهت می توان در شعر به کشف و شهودی تازه رسید.

 

با تشکر 

#مریم_راد_واژه 

🥀🥀🥀🌸🥀🥀🥀

P:2

@ashenayeeshgh 

http://nasrenovin.blog.ir

بنام خداوند مهر 

🔰با جلسه سوم 

از شعر و قوالب آن 

در خدمت شما هستم.  

 

 

افلاطون معتقد است شعر علم نیست، زیرا نمی توان آن را کسب کرد و نه با تعلیم به دیگران آموخت، بلکه امری ست الهامی و یکی از اسرار خدایان.  

 

مثال می زنم از سلمان ساوجی

( ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد 

در هیچ سر خیالی زین خوبتر نباشد 

کی شبروان کویت  آرند ره به سویت 

عکسی ز شمع رویت تا راهبر  نباشد 

ما با خیال رویت منزل در آب دیده 

کردیم تا کسی را بر ما گذر نباشد)  

پل والری شاعر وفیلسوف فرانسوی با مفهوم الهام در سرودن شعر مخالف بوده و آن را صرفاً حجابی بر جهل نسبت به فرآیند پیچیده ی آفرینش هنری دانسته.  به اعتقاد او.عوامل موثر در سرودن شعر کلمات،  معانی و تصاویر هستند. 

واقعیت ها. خیال، منطق، نحو،  سنت،  شرایط تاریخی،  و غیره همه در زبان تاثیر می گذارند.   

 

محمد تقی بهار ( ملک الشعرا)  معتقد است هر شعری که شما را تکان ندهد، هر شعری که شما را نخنداند. نگریاند و..  باید دور بریزید.  

هر نطقی که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید، بدان اعتماد نکنید.  اول فکر کنید که چه چیز سیاق شعر گفتن شما ست.  آیا کسی را دوست دارید؟  دشمن دارید.؟  مطلوبید،؟  گله دارید؟  شجاعت می خواهید؟  آیا خبر تازه و یا سرگذشتی ست؟  

چه چیزی می خواهد شما و طبع شما را به خود مشغول بدارد و در لباس یک یا چند شعر به مردم نشان بدهد.  شاعر آن است که وقت تولد شاعر باشد. به زور علم و تتبع نمی توان شعر گفت.  

مثال می زنم از ایرج میرزا : 

( داد معشوقه به عاشق پیغام 

که کند مادر تو با من جنگ 

هر که بیندم از دور کند 

چهره پردازی چین و جبین پر آژنگ 

با نگاه غضب آلود زند 

بر دل نازک من تیر خدنگ)  

 

و البته این مثال بخشی از یک شعر بند است.  

 

شاعر باید شاعر باشد مثل فردوسی،  حافظ، سعدی، مولانا.  منوچهری،...... ویکتور هوگو و..... که همه وقت از همه ملل بوده و خواهد بود. ایران فرانسه با..... به خود اختصاص نمی دهند.  

 

شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در،زبان آهنگین شکل گرفته باشد.  

 

حسین جعفریان نویسنده و شاعر و خبرنگار ایرانی معتقد است شعر روح آدمی را تسکین می دهد همانگونه که گریستن. 

شعر در صمیمانه ترین بیان خویش جز بیان صادقانه دردنیای درونی شاعر نیست. 

 

مثال می زنم از پروین اعتصامی : 

(محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت 

مست گفت این دوست این پیراهن است افسار نیست 

 

گفت  مستی زان سبب افتادن و خیزان می روی 

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست)  

 

شعر. هنر زبانی ست متمایز از زبان روزمره ما.  هر شعر بیانی از خیالات و روح شاعر است که با خریدن واژگان آراسته شده و به تناسب آهنگ و معنا، حامل عاطفه و ایجاد گر هیجان و حالات شعری ست البته برای مخاطبش.

 

مثال می زنم از نادر نادرپور 

( پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال 

نقش تو ز مرمر شعر آفریده ام 

تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم 

ناز هزار چشم سیه را خریده ام.) 

 

در ساخت شعر از بحث واژه شناسی یا morphology نیز نباید غافل شد چرا که شعر دست مایه چیدمان کلمات است و کلمه لفظی ست معما دار که بزار ساخت شعر محسوب می شود بنابراین واژه نگاری در حوزه ی وسیع خود نه تنها معنای واژگان بلکه معنای جملات را نیز تعیین می کند.  

 

از طرف دیگر در حالت کلی واژه را در دو مفهوم بکار می برند، یک، صورت انتزاعی و ذهنی که در نظام درونی زبان قرار دارد ومفهوم دیگر آن بر مبنای کاربرد های مختلف بر اساس ضرورت های نحوی باز می گردد.  که از آن با صورت Word form یاد می شود. 

مورد اول را lexicon یا lexeme هم گفته شده که اطلاعاتی در مورد واژگان از نظر نحوی، آوایی، معنایی. املایی و کاربرد شناسی از نظر ساخت صرفی در اختیار مخاطب قرار می دهد.

#واژه 

#ادامه_دارد 👇👇👇

P:1

@ashenayeeshgh 

http://nasrenovin.blog.ir

 

مثال می زنم از حافظ 

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد 

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است 

 

معنای  بیت این است که ذکر دوست از تصرف از تصرف در اموال وقفی بهتر است.  

 

با این مثال می توان فهمید در اشعاری مثل اشعار حافظ که سالها. بلکه قرن ها ست مخاطب خود را دارد، صرف نظر از معنای واژه ها، ابیات را می خواند و تعبیر می کند ودر ذهن خود مرور می کند، درواقع نشان دهنده ی اهمیت معنای کلمات یا شمول معنایی آن است که براساس تاویل اتفاق افتاده. 

در مورد تاویل به یک نکته اشاره کنم.  که تاویل وقتی در آثار بوجود می آید که در معنا نقصی پدید آید که به لحاظ زیبایی شناسی تایید شده باشد.  

 

هدفم از مطلب امروز این بود که بگویم تعریف شعر ترکیب بندی ای  است برای رساندن احساس زنده و خیال انگیز از تجربه، همراه با کاربرد زبانی فشرده و برگزیده به سبب نشان آوایی و.القایی و معنایی آن همراه با بکار بردن تکنیک های ادبی چون وزن شعر. آهنگ طبیعی، وجود قافیه یا کاربرد استعاره و صناعت ادبی به واسطه واژگان یا احساس ها به شیوه ای فشرده و خیال انگیز و نیرومند از گفتار عادی.  

 

فریدون تولی در یک چهارپاره گفته 

من آن سنگ مغرور ساحل نشینم 

که می رانم از خویشتن موج ها را 

خموشم ولی در کف آماده دارم 

کلاف پریشان صدها صدا را 

 

#واژه 

P:2

@ashenayeeshgh 

http://nasrenovin.blog.ir 

تا  هفته بعد 

بدرود

 

بنام خداوند مهر 

 🔰جلسه چهارم 

با 

شعر و قوالب آن

 در خدمت شما هستم

 

یک جلسه ی دیگر،هم روی تعریف شعر و عناصر آن تمرکز  خواهم کرد و سپس شعر از دیدگاه ساختاری مورد بررسی قرار می دهم و پس از آن 

به بررسی قوالب می پردازم.

 

در ادامه بحث جلسه پیش، 

در ارتباط با چیستی و تعریف شعر باید عرض کنم. 

 

خواجه نصیر طوسی معتقد است :

"نظر در وزن، حقیقتی ست که به حسب ماهیت تعلق به علم موسیقی دارد. و به حسب اصطلاح و تجربه تعلق به علم عروض دارد. و نظر منطقی خاص است به تخیل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که به وجهی اقتضا، تخیل  نماید."

 

 

پس شعر در عرف منطقی کلامی است مخیل و در عرف متاخران کلامی ست موزون و مقفی،

 

اما قدما شعر را مخیل گفته اند واگرچه موزون و حقیقی نبوده است

 

مثال میزنم از هوشنگ  ابتهاج ( سایه)  

 

(نشود فاش کسی آنچه میان من و تست 

تا اشارات نظر نامه رسان من و تست 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم.  

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست.)

 

رضا براهنی در کتاب طلا در مس می نویسد 

تعریف شعر بسیار مشکل است و شاید تعریف ناپذیر ترین چیزی ست که وجود دارد.

 

شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معابر اشعار العجم 

 

معتقد است 

 

شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی،  موزون، متکرر، متساوی، و حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده. 

 

این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد

 

مثال میزنم از یکی از مطلع های زیبای  هوشنگ ابتهاج (سایه) 

 

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا 

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

 

عناصر سازنده ی شعر 

همانطور که در علم بیان توضیح دادم و 

مهم ترین آنها خیال است 

یعنی شعر خوب شعری ست که خیال انگیز باشد.

 

از هوشنگ ابتهاج مثال می زنم 

(ای عشق همه بهانه از تست 

من خاموشم و این ترانه از تست)

 

از حافظ مثال می زنم. 

(مرغ سبز فلک دیدم و داس مه نو 

یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو 

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید 

گفت با این همه از سابقه نومید مشو 

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک 

از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو)

 

در این اثر کاملاً نمایان است که دریافت ما به گونه ای دیگر است. 

یعنی یک حقیقت سبب می شود که به گونه ای دیگر به جهان بنگریم.

 

اخوان ثالث در یک شعر نیمایی گفته 

(ما چون دو دریچه روبروی هم 

آگاه ز هر بگو مگوی هم 

هر روز سلام و پرسش و خنده 

هر روز قرار روز آینده 

عمر آیینه بهشت اما.   اه 

پیش از شب و روز تیر و دی  کوتاه 

اکنون دل من شکسته و خسته ست 

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست 

نه مهر فسون نه ماه جادوگر 

نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد.) 

 

اشاره به صور خیال شد 

من هم مختصر توضیح می دهم. 

 

صور در لغت به معنی صورت هاست 

و خیال معانی مختلفی دارد 

از قبیل ذهن، مخیله در روانشناسی قدیم ( علم النفس)  و یکی از خواص باطن. قوه ای که در غیاب اشیا تصویر آنها را در ذهن حفظ می کند.

 

سلسله ای از تصورات که بدون ارتباط منطقی در ذهن ظاهر می شود.

 

یا شاید تصوراتی بی پایه که ارزش علمی هم نداشته باشد.

 

مثل نگرانی، ترس و دغدغه خاطر و...... به صورتی که خود آن موضوع یا مورد جلوی چشم نباشد.  یا صرفاً اندیشه ی انجام کاری باشد.

 

بماند که خیال خود دو گونه است که ما با جنبه ی علمی آن کاری نداریم و صرفاً به همان جنبه ادبی اکتفا می کنیم.

 

خیال در جنبه ادبی و شعری 

تصویری ست که موجودات و حتی حقایق را تصویر می کند.  بنابراین برای ایجاد روایت و قصه به کمک آن می آید

 

شعرا در آفرینش شعر از تصاویر، تجربیات شخصی، حسی و عقلی استفاده می کنند 

بنابراین فهم ادراک و تصاویر خلق شده در کلام شاعر نسبی ست

 

مثال می زنم از حضرت مولانا 

( نکته ها چون تیغ الماس است تیز 

گر نداری تو سپر واپس گریز 

 

پیش این الماس اسپر میا 

کز بریدن تیغ را نبود حیا)

#مریم_راد_واژه 

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

ادامه دارد 

P:1

@ashnayeeshgh

 

یا شاید تصوراتی بی پایه که ارزش علمی هم نداشته باشد.

 

از طرف دیگر داد و ستد تصویر وقتی می تواند سالم باشد که دو جانبه باشد ،  شاعر از تجارب مشترک خود و مخاطب سخن بگوید.  ولی صد البته همراه با ذوق باشد.  

 

اینجاست که شاعر بلند پرواز ومخاطب کم همت با هم گره می خورند و تصاویر در ذهن مخاطبان یا مخاطب ملموس خواهد شد.

 

از بیدل دهلوی که صور خیال در آثارش بی بدیل است، مثال می زنم

 

(از فلک بی ناله کام دل نمی آید به دست 

شهد خواهی آتشی زن خانه زنبور را)

 

یا باز هم از بیدل

 

(در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل 

بی عصا راه دهن معلوم باشد کور را)

 

در حالت کلی دامنه خیال در شعر گسترده است از این جهت هیچ قانونی را بر نمی تابد.  و تقریباً تمام صناعت. را شامل می شود.

 

مثال زیبا می زنم از سلمان هراتی 

 

( پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت 

شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت 

در آن کویر سوخته آن خاک بی بهار 

حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت) 

 

سلمان هراتی چقدر زیبا از صنعت تشخیص استفاده کرده

 

مثال دیگری می زنم از استاد شفیعی کدکنی 

 

(ای مهربان تر از برگ درخت بوسه های باران 

بیداری ستاره در چشم جویباران 

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل 

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران) 

 

در حالت کلی عرض می کنم.  

و هدف این جلسه این است 

که شریعت شاعری مبتنی بر اصول، عناصر و راهبردهای هنری شاعران است 

و عناصر این شعریت در دوره های مختلف. متفاوت بوده و هست. 

یعنی بعد تاریخی، سیاسی، اجتماعی،  ابعاد شخصیتی و الگو های فکری و هنری و...  در شریعت شاعری نقش تعیین کننده دارد.

 

اینکه.رسالت شاعر را چه عناصری تشکیل می دهد. و شاعر چطور از آنها استفاده می کند در جلسه بعد توضیح خواهم داد.

 

و در پایان بسنده می کنم به شعری از  انوری 

( کیمیایی کنم تو را تعلیم 

که دراکسیر و در صناعت نیست 

رو قناعت گزین که در عالم 

کمیایی به از قناعت نیست) 

 

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

#مریم_راد_واژه 

P:2

@ashenayeeshgh

🔰جلسه پنجم " شعر و قوالب آن " 

 

بنام خداوند مهر. 

به جلسه پنجم شعر و قوالب آن خوش آمدید.  

✏️با مبحث ساختار در شعر با شما هستم.  

 

آغاز می کنم با حضرت مولانا 

 

(ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام 

در کنج ویران مانده ام خمخانه را گم کرده ام 

هم در پی بالاییان هم من اسیر خاکیان 

هم در پی همخانه ام هم خانه را گم کرده ام.  

آهم چو بر افلاک شد اشکم روان بر خاک شد 

آخر از اینجا نیستم کاشانه را گم کرده ام) 

 

در چهار جلسه گذشته از شعر و چیستی آن تا حدودی صحبت شد.  

به یک تعریف ساده از شعر رسیدیم 

که همان ثبت احساس و اندیشه در جوار کلمات، در گذر ثانیه ای از زمان. به واسطه ی جنبه های زیبایی شناسی و هنری می باشد.که البته در این تعریف،  حرفی از ساختار به میان نیامده استو همه ما می دانیم که در ادبیات،ساختار، بخشی از ارزش و اعتبار آثار را مشخص می کند.

 

تکلیف آنها را نسبت به آنچه که هستند را تعیین می کند. 

 

بنابراین موضوع این جلسه ما ساختار در شعر  است. 

 

سیمون دو بوار( s.debeuvor)  

معتقد است: 

ادبیات فعالیتی ست که به وسیله انسانها صورت می گیرد تا جهان را در برابر  آنها آشکار کند. و این آشکار کردن خود به منزله ی عمل است. 

 

در واقع ادبیات پا را فراتر می گذارد وبه افراد انسانی امکان می دهد که در آنچه از یکدیگر جدایشان می کند ارتباط برقرار  کند. 

 

به اعتقاد من این مسئله یکی از ویژگی های مهم ادبیات است. 

مثال می زنم از شاملو، 

 

(آنکه می گوید دوستت دارم 

خنیاگر غمگین ست 

که آوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را زبان سخن بود) 

در اینجا سوالی مطرح می شود،منظور از ارتباط در ادبیات چیست؟  ارتباط معنوی با ارتباط کلامی؟  

 ادبیات هم عامل ایجاد ارتباط معنوی می شود و هم عامل ایجاد ارتباط کلامی.  

 

ژان پل سارتر در کتاب ادبیات چیست؟  

نوعی ادبیات ملتزم را پیشنهاد می کند و می گوید غرض از ادبیات تلاش و مبارزه است برای نیل به آگاهی. 

از این رو نویسنده در مقابل عملی که انجام می دهد مسئول است وباید از خود بپرسد 

چرا می نویسد؟  

برای که می نویسد.؟  

این مسئله در مورد شاعران هم صدق می کند.( همانطور که در جلسات پیش توضیح دادم) .  

 

مثال دیگری از شاملو می زنم

.  

(تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم 

و آن نگفتیم که به کار آید 

چرا که تنها یک سخن 

تنها یک سخن در میانه نبود.  

آزادی!) 

 

بررسی ساختار یک متن یا کلام مربوط می شود به مکتبی که در حالت کلی به ساختار گرایی مشهور است

 

این مکتب به صورت همزمان با کمک گونه های مختلف علم به مناسبات درونی عناصر ساختاری 

پی بردند و آن را گسترش دادند و تعاریفی نیز ارائه کردند.

 

1_ متن ادبی چیزی جز موضوعات زبان شناسی نیست 

2_ متن ادبی به دنیای درونی خود یعنی به دنیای زبانی خویش دلالت می کند نه چیز دیگری 

 

3_ وابستگی متن به ساختار های زبانی دو سویه است از یک سو از زبان طبیعی سود می جوید و از سوی دیگر به باری آن زبانی تازه می،آفریند

 

مثال می زنم از فروغ 

 

(باز در چهره خاموش خیال 

خنده زد چشم گناه آموزت 

باز من ماندم و غربت دل 

حسرت بوسه هستی سوزت)

 

با توجه به تعاریف که در بالا اشاره شد. می توان گفت ادبیات زبان اشارت است 

اشاره به زبان نه به جهان. 

 

با این تعاریف یک چهارچوب برای هنر شکل گرفت و در ادبیات نیز تحت عنوان قالب معرفی شد.

 

در حالت کلی قالب عبارت است از :ساختمان ظاهر و شکل بیرونی شعر که برخی ادبا از آن به عنوان شعر تعبیر کرده اند. 

 

البته در این تعریف از form فرم هم استفاده شده که باید عرض کنم این کلمه قدری وسیع تر از آنچه است که ما امروز استفاده می کنیم.

 

مثال می زنم از اخوان ثالث 

 

(به جز لاکتی حیوان که سرما 

نهانی دستش اندر دست مرگ است 

مبادا پوزه ات بیرون بماند 

که بیرون برف و باران و تگرگ است) 

 

ژان پل سارتر معتقد است که کلام از سه عنصر 

صورت یا فرم form 

موضوع یا subject 

مفهوم و محتوا یا content 

تشکیل شده است. 

 

از دیدگاه سارتر 

صورت یا فرم. روش ها. فنون ویژگی های زمانی و مکانی خاص است که برای ایجاد و  بیان محتوا و مفهوم بکار می رود.

 

از این جهت دانشمندان زبان شناسی معتقدند که فرم از محتوا جدا نیست. 

 

درواقع فرم یا قالب 

جامه ای است که بر پیکر مفاهیم پوشانده می شود. و تابعی  است از محتوا که به اعتبار آن بوجود می آید

 

مثال می زنم از اخوان ثالث 

 

(سلامت را نخواهند پاسخ گفت 

سرها در گریبان است)

 

آنچه که از قالب های شعر فارسی بر اساس تعاریف موجود در تقسیم بندی کلی ( شعر کلاسیک و شعر  نو)  برمیاید البته با تکیه بر وزن و قافیه، 

شعر را از لحاظ ساختاری به چند بخش تقسیم می کند.

 

#واژه 

🖇ادامه دارد 

__🌺🌺🌺________

P:1

@ashenayeeshgh

 

🔻اشاره به دو نکته ضروری ست. 

 

الف : 

ضرورت های ذهنی شاعر قالب های تازه را می سازد.  

طبیعی ست عدم هماهنگی یا نارسایی و کهنگی و قدمت قالبی که تاثیر بخشی از قدرت القایی خود را از دست داده به خودی خود دچار زوال وارد فنا و یا سبب تغییراتی در آن می شود. 

.

ب :

ادبا دلیل تغییرات قوالب را نیز این می دانند. که اندیشه و الفاظ و وزن ها و.قافیه ها بنا به احتیاج و ذوق شاعر تغییر می کند، از این جهت قوالب متفاوت هستند.

 

گفتم که قالب های شعر از لحاظ ساختاری به چند بخش تقسیم می شوند.  

 

1_اول از جهت وزن 

که خود بر سه نوع است 

 

الف)  

شعر آهنگین : 

آن است که در دو قرینه تنها رعایت آهنگ ملاک است وهم  وزن بودن و یک اندازه بودن تعداد هجا ها شرط نیست.

 

مثل آثار هندوان 

زبور پهلوی 

ایلیاد و اودیسه هومر 

شاعر یونان باستان 

یا قسمت های از اوستا

 

مثال می زنم از زبور پهلوی 

ترجمه سعید عریان 

لوح 4،  برگ 4   رو 

 

(با بنده ات چونان رحمانیتت رفتار کن

و من اندرزت را بیاموز 

زمان خستن است برای خداوند، زیرا آنان 

اینک آیین ترا عقیم کردند.)

 

ب)  

اشعار هجایی : 

شعر های هستند که قرینه ی، آنها از نظر تعداد هجا ها با هم برابر. باشد ولی بلندی و کوتاهی هجاها رعایت نشود، چه بسا که هجا های کوتاه در برابر هجاهای بلند قرار بگیرد.

 

مثال می زنم از یشت ها،  بخشی از اوستا 

 

این مثال از بهرام یشت هست.  

بهرام به معنای پیروزی 

 

(می ستایم بهرام آفریده ی اهورا را 

او که دلیر می کند ( برای دشمنان)  

مرگ می آورد (جهان را)  

تازگی آورد، او که آشتی می بخشد 

و به خوبی آرمان ها را برآورده می کند.) 

 

ج)  

شعر عروضی :

که کامل شده ی شعر های هجایی قدیم است. 

و سه شرط اصلی دارد 

1_ برابر بودن تعداد هجاها 

2_ رعایت قوافی 

3_ قرار گرفتن هجاهای کوتاه در برابر هجاهای کوتاه و هجاهای بلند در برابر هجاهای بلند.

 

در ارتباط با اشعار عروضی یک نکته حائز اهمیت است 

و آن اینکه 

وقتی موسیقی شعر با مضمون اثر همخوان باشد، یعنی هماهنگی وزن و معنی به زیبایی اثر می افزاید.

🔻یک سوال اینجا مطرح می شود، منظور از موسیقی همان موسیقی درونی و بیرونی ست؟ و.جواب این سوال این است.  

 

یعنی فرضا اگر مضمون اثر متناسب با جنگ است از بحر متفارب استفاده کنیم.

 

 ( فعولن فعولن فعولن فعل)

یا فرضا حافظ 

در اشعار خود با استفاده از سیلاب های کشیده ،  طنین غم آلودی در آثارش ایجاد کرده 

و مثلا برای رسیدن به این تعریف از وزن 

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

کمک گرفته. 

مثال می زنم از حافظ بر همین وزن 

 

(نماز شام غریبان که گریه آغازم 

به مویه های غریبانه قصه پردازم 

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب 

مهیمنا به رفیقان خود رسان  بازم) 

 

در حالت کلی می توان گفت که بعضی ، وزن را تناسب دانسته اند و این تناسب کیفی ست و حاصل از ادراک و وحدتی در میان اجزای متعدد.  

تناسب اگر در مکان واقع شود آن را قرینه می خوانند واگر در زمان واقع شود آن را وزن می خوانند.این مسئله و تطبیق آن با شعر امروز تعریف دیگری. را در اختیار ما قرار. می دهد.  

 

وزن عبارت است از لفظی در اصوات گفتار و این نظم ممکن است به اعتبار یکی از آن خواص یا تنها به اعتبار شماره واحد های صوتی حاصل شود و بر حسب آنکه کدامیک از خواص اصوات گفتاری مبنای ایجاد نظم قرار گیرند، وزن شعر می تواند مختلف باشد.

 

☘ وزن کمی یا Quantitative 

اگر امتداد زمانی هجاها مبنای وزن واقع شود وزن را کمی می نامند. 

مثل وزن شعر فارسی و عربی

 

مثال می زنم از. حضرت مولانا 

 

( بشنو از نی چون حکایت می کند 

وز  جدایی ها شکایت می کند.) 

با هم تقطیع کنیم تا متوجه منظور بشوید

یک مصرع را تقطیع می کنم. اما شما هر دو مصرع را تقطیع کنید.  

(بش. ن. از نی.( _ u_  _)  فاعلاتن 

چن. ح. کا. بت( _u  _  _)  فاعلاتن 

می. ک. ند ( _ u _) فاعلن 

یا به صورت زیر.  

(بش ن وز نی چن ح کا یت می ک ند 

ب ک ب ب/ب ک ب ب/ب  ک ب 

 

وز ج دا یی ها ش کا یت می ک ند

ب ک ب ب/ب ک ب ب/ب ک ب)

یعنی بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

یعنی تمام هجا ها در برابر. هم قرار دارند.  

هجاهای کوتاه دربرابر.هجاهای کوتاه و هجاهای بلند در برابر. هجاهای بلند 

 

در ضمن تعداد هجاهای دو مصرع هم برابر. است. 

 

حال از قصاید امیر معزی مثال می زنم.. 

(ای ساربان منزل مکن جز،در دیار یار من 

تایک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن) 

 

☘ یک وزن ضربی هم هست که تونیک هم به آن می گویند.  

اگر شدت برخی هجاها نسبت به بعضی دیگر اساس نظم قرار بگیرد. وزن ضربی بوجود می آید 

مثل اشعار انگلیسی و آلمانی

 

☘ وزن کیفی هم داریم 

مثل اشعار چینی 

که در آنها هجای شعر به. اساس ارتفاع صوت یعنی زیر و بمی آنها منظم شود وزن کیفی بدست می آید.

#واژه 

🖇ادامه دارد 

P:2 

@ashenayeeshgh

 

☘ وزن عددی هم داربم  که به آن وزن هجایی هم می گویند. 

در آن شمار  هجا ها ملاک ایجاد نظم است. یعنی واژگان به دسته هایی. تقسیم می شوند که با دسته دیگر متساوی است و هیچ یک از صفات دیگر اصوات مد نظر نیست.  

 

مثل اشعار فرانسوی ها.  

 

این مبحث ادامه دارد بنابراین اهداف این مطلب را در جلسات آینده مطرح خواهم کرد.  

 

#واژه

P:3

@ashenayeeshgh

بنام خداوند مهر 

 

🔰جلسه ششم 

شعر و قوالب آن 

 

خوشحالم که با جلسه ای دیگر از این مبحث با شما هستم.

  

با مثالی از  استاد سخن سعدی آغاز می کنم، 

 

(بس بگردید و بگردد روزگار 

دل به دنیا در نبندد هوشیار 

ای که دستت می رسد کاری بکن 

رستم و رویینه تن اسفندیار 

این که در شهنامه ها آورده اند 

که بسی خلق است دنیا یادگار)

 

در میان تعاریف شعری می توان وجوه مشترکی پیدا کرد و آن عناصر مشترک را میتوان عناصر شعر نامید. 

 

وجوهی که در اغلب تعاریف به آنها اشارتی شده است.  و عبارتند از 

1_ کلام بودن (زبان) 

2_خیال انگیزی 

3_ عاطفه و احساسی بودن 

4_ وزن و موسیقی 

5_ اندیشه و معنا

 

مثال می زنم از آغاز مثنوی مولانا 

 

(سر من از ناله ی من دور نیست 

لیک چشم و گوش را از آن نور نیست 

آتش است این بانگ نای و.نیست باد 

هر که این آتش ندارد نیست باد 

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد 

نیست حریف هر که از یاری برید 

پرده هایش پرده های ما درید 

همچو نی زهری و تریاقی که دید 

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید 

نی حدیث راه پر خون می کند. 

قصه های عشق مجنون می کند.)

 

در بحث زبان طبق نظریه فرمالیست ها یا صورتگرایان 

دو فرآیند زبانی متمایز از هم وجود دارد و بر آن دو فرآیند نام های 

خودکاری یا automatisation

و برجسته سازی forgraunding نهادند. 

 

 درواقع فرآیند خودکاری زبان در اصل بکار گیری عناصر زبان است به گونه ای که قصد بیان موضوعی بکار رود.  بدون آنکه شیوه ی بیان جلب نظر کند و مورد توجه قرار گیرد.  

 

ولی برجسته سازی بکارگیری علمی عناصر زبان است به گونه ای که شیوه ی بیان جلب نظر کند.

 

موکارفسکی معتقد است زبان شعر از نهایت برجسته سازی برخوردار است وی برجسته سازی را انحراف از مولفه های هنجار زبان می داند.

 

از اخوان ثالث مثال می زنم، 

 

(چون مرغی زیر باران راه گم کرده 

گذشته از،بیابان شبی چون خیمه دشمن 

شبی را در بیابانی _ غریب اما _ بسر برده 

فتاده اینک آنجا روی لاشه جهد بی حاصل)

 

فرآیند برجسته سازی می تواند به دو شکل وجود داشته باشد

 

نخست آنکه 

نسبت به قواعد حاکم زبان خودکار انحراف صورت پذیرد 

و دوم اینکه 

قواعدی بر قواعد حاکم به زبان خودکار افزود. 

 

به این ترتیب برجسته سازی از طریق دو شیوه هنجارگریزی و قاعده افزایی تجلی خواهد یافت.

 

مثال می زنم از هوشنگ ابتهاج ( سایه)  

در این شرایط بی کسی کسی به در نمی زند 

به دست پر ملال ما پرنده پر نمی زند 

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند 

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند 

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار 

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

 

یا حافظ میگه : 

رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود.

 

در این مثال غیر از وزن و توازن خاص زبان که این بیت را از یک زبان معمول جدا می کند آن است که شاعر با تکرار صامت ( س)  از ایجاد هم حروفی و هم آوایی سود برده است.  

چنین کاربردی گریز از زبان هنجار نیست بلکه افزودن قاعده ای بر قواعد زبان هنجار است.

 

استاد شفیعی کدکنی معتقد است 

شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته 

در این تعریف پنج عنصر اصلی دیده می شود که هر شعر به گونه ای،از،آن بهره می گیرد 

که البته برخی را توضیح داده ام.

 

و در این جلسه به بعد عاطفه می پردازم که یکی از مهم ترین عناصر ساخت شعر است

 

عاطفه یا احساس زمینه درونی و معنوی شعر است

 

به اعتبار کیفیت و برخورد شاعر با جهان خارج و حوادث پیرامونش نوع عواطف هر کسی سایه این است از من او.

 

بنابراین در یک چشم انداز عام "من" ها در سه گروه عمده تقسیم می شوند

 

1_ من های شخصی و فردی :

مثال می زنم از هوشنگ ابتهاج 

( سایه)  

(دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند 

سایه سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود 

تا از چشم خورد باده و زان لب گل قند.)

 

2- من های اجتماعی 

که مربوط می شود به حوادث پیرامون 

در قیاس به زندگی و خواست های شخصی خود نمی سنجد بلکه در برشی نسبت به بعد مکان و زمان معینی در نظر گرفته می شود. و اگر من می گویند منظور شخص خودشان نیست.

 

3_ من های بشری و انسانی 

که از مرز زمان و مکان محدود فراتر می رود و برای آنها سرنوشت انسان و مشکلات حیاتی انسان مطرح است.  

مثل اشعار خیام

 

در حالت کلی عاطفه از عناصر مهم و مطرح موجود در شعر است باید این عناصر بر عناصر دیگر فرمانروا باشد.یعنی آنها در خدمت این عناصر باشند.

نه اینکه عاطفه در خدمت آنها باشد.

چرا که شعر چیزی نیست مگر تصویری از حیات، آنجا که عاطفه باشد پویایی نیز وجود دارد و در حقیقت شعر بی عاطفه شعری است مرده و هر قدر عناصر دیگر دوران چشم گیر باشند نمی توانند جای ضعف و کمبود حیات را جبران کنند.

 

می توان گفت محور همه تحولات شعر زبان و روابط اجزای زبان است.

وقتی که زبان شاعر تکراری ست جهان بینی تو هم تکراری ست 

#واژه 

P:1

ادامه دارد 👇👇👇

@ashenayeeshgh

 

مبحث شعر و قوالب آن. 

 

P:2

👆👆👆

انسان چیزی نیست جز،زبان و همه خلاقیت های ادبی جهان فقط و فقط در حوزه زبان معنا می گیرند

 

به زبان دیگر 

عاطفه و تخیل در شعر نیازمند زبان هستند که ظرف ارائه آنها باشد

 

پس زبان یکی از عناصر مهم در شعر است

 

زبان و فکر دو روی یک سکه اند پس اگر کسی تلقی درست از علم دلالت داشته باشد هیچ وقت نمی تواند بگوید من فکر خوبی دارم اما نمی توانم آن  را بیان کنم

 

زبان پدیده ای بسیار پیچیده است که ما فقط صرف و نحو واژگان آن  را به یاد می آوریم

 

در صورتیکه در این چشم انداز تمامی عواملی که بتواند نقش دلالی داشته باشد، از لایه های معنایی مختلف در یک جمله یا چند واژه تا ساختمان یک اسطوره یا رمز همه در قلمرو زبان به معنی عام قرار می گیرد

 

در بررسی زبان شعر مواردی را مورد توجه قرار می دهند

 

1_ واژگان : 

بی گمان یک شاعر برای ارائه عواطف و تخیل نیازمند واژگان است و به واسطه پشتوانه فرهنگی از واژگان وسیع و گسترده ای برخوردار است.

 

مثال می،زنم از سایه 

 

(دل می ستاند از من و جان می دهد به من 

آرام جان و.کام جهان می دهد به من 

دیدار او طلیعه صبح سعادت است 

تا کی زمهر طالع آن می دهد به من)

 

2_ ترکیبات 

اگرچه ترکیبات در شمار واژگان است ولی از این بابت دارای اهمیت است 

زبان فارسی به لحاظ قدرت امکانات ترکیبی یکی از نیرومند ترین زبان هاست.

 

از دکتر حمیدی شیرازی مثال می زنم 

 

(شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد 

فریبنده زاد و فریبا بمیرد 

شب مرگ تنها نشیند به موجی 

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد 

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب 

که خود در میان غزل ها بمیرد.)

 

3_ نحو :

یعنی توانایی شاعر به طرز قرار دادن اجزای جمله به تناسبی که نیاز دارد و عامل بوجود آمدن بلاغت در شعر است

 

استاد سخن سعدی میگه 

 

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را 

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را 

قیمت عشق نداند قدم صدق نداند 

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

 

این جلسه را با استاد سخن سعدی آغاز و به پایان رساندم 

هدفم از بیان این مطالب آگاهی شاعران به بررسی و نقد عاطفه، زبان عاطفی، و همچنین بررسی و نقد واژگان در شعر بود. 

از طرف دیگر تلاشی بود برای آشنایی شاعران با زمینه ی درونی و معنوی شعر.

 

#واژه 

@ashenayeeshgh

🔰با جلسه هشتم از مبحث 

شعر و قوالب آن در خدمت شما هستم.  

خوش آمدید.  

 

این جلسه می خواهم از مفهوم خلاقیت و در حالت کلی خلاقیت در شعر صحبت کنم.

 

آغاز می کنم با یک بیت از مولانا 

 

در هوایت بی قرارم  روز و شب 

سرد ز پایت بر ندارم روز و شب

 

استفن رابتز 

خلاقیت را به معنای توانایی ترکیب اندیشه و نظرات در یک روش منحصر به فرد می داند و با ایجاد پیوستگی بین آنان بیان می کند.

 

مثال می زنم از حضرت حافظ :

(طبیت عشق مسیحادم است مشفق لیک 

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند. )

 

یا باز هم از حضرت حافظ :

(پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیدست بو

از مستی اش چیزی بگو تا ترک هوشیاری کند. )

 

در حالت کلی خلاقیت در هتر یعنی توانایی آفرینش تازه ها، تصورات، موجود خیالی، مطرح ساختن ایده های ناب، خلاقیت توانایی نگریستن به مسائل و حوادث روزمره با شیوه ای نو است

 

مثال می زنم از حضرت مولانا :

 

( خم که از دریا درو راهی بود 

پیش او جیحون ها زانو زند 

خاصه این دریا که دریا ها همه شد 

چون شنیدند این مثال و دمدمه که 

دهانشان تلخ از این شدم خجل 

قرین شد نام اعظم با اقل)

 

ابتکار مولانا در این مثال برای حق، واژه دریا 

برای انسان واژه خم 

را بکار برده 

و از،شرمی که بر اثر آن دهان دریا تلخ شده (حسن تعلیل)  سخن گفته و نکته مهم و حائز اهمیت این است که عرصه ی امانت را به دریاها نسبت داده.  

 

یعنی از ساختار های استعاری مفهومی برای بیان حالات و رسیدن به اهداف خود کمک گرفته

 

اگر آفرینش هنر را مترادف با نو آوری و خیال پردازی و ابداع بدانیم در آن صورت باید به تاثیر مثبت قدرت خلاقیت که اعتماد به نفس افراد را در تقویت و شکل گیری تصویر کمک می کند نیز باور داشته باشیم

 

مثال می زنم

سهراب سپهری 

 

صدا کن مرا 

صدای تو خوب است 

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی ست 

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

 

یا در مثال دیگر 

 

نیست رنگی که بگوید با من 

اندکی صبر سحر نزدیک است 

هر دم این بانگ برآرم از دل 

وای این شب چقدر تاریک است 

خنده ای کو که به دل انگیزم 

قطره ای کو که به دریا ریزم 

صخره ای کو که بدان آویزم 

مثل این است که شب غمناک است 

دیگران را هم غم هست به دل 

غم من لیک غمی غمناک است

 

دانشمندان معتقدند هنر بخش اساسی تجربه انسانی ست

 

شاید بی راه نباشد که بگوییم اگر زندگی و زیستن هنر است، پس خلاقیت را در درون زندگی و در لابه لای شیوه ی تجربیات انسان می توان یافت.

 

مثال می زنم از سهراب سپهری 

 

زندگی تر شدن پی در پی 

زندگی آب تنی کردن 

در حوضچه اکنون است 

رخت را بکنیم 

آب در یک قدمی ست.

 

رالف ج هالفمن، خلاقیت را در آمیختگی درکها و راهی نو و استعداد یافتن، پیدایی روابط نوین. پایدار شدن ترک های تازه، گرایش به ساختن و شناختن و نوآوری و عمل پیدا آوردن بینش جدید به شکل دادن تجربه در سازمان بندی های نو، بازنمایی کیفیت های تازه معنایی می داند.

 

ناگفته نماند که خلاقیت نیز دچار محدودیت هایی ست، زیرا ماهیت آفرینش به سادگی در قالب اصطلاحات و نظریات نمی گنجد 

و از سوی دیگر ارائه معیارهای عملی و علمی که آفرینشگری را غیر آن جدا کند دشوار است، بنابراین خلاقیت هر فرد تا اندازه منحصر به فرد و تا اندازه ای محصول گرایش آزاد است.

 

مثال میزنم از سهراب سپهری 

 

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن 

من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین 

رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ 

هم. کجا برگی هست شور من می شکفد 

مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن

 

کارل راجرز آفرینش را نوعی خود شکوفایی و انگیزه انقلاب را خود فرهیختگی می داند یعنی تمایل به ابزار فعال کردن تمامی استعداد های موجود زنده

 

لیکاف مسئله خلاقیت شاعرانه را بررسی دو عامل مهم می داند 

1_ شاعران اغلب استعاره های مفهومی را که در شعر بکار می گیرند با مردم عامی شریک می شوند.  

2_ خلاقیت استعاری در شهر نتیجه بکارگیری و تغییر استادانه است استعاره های مفهومی مشترک برای اثر بهره گیری شاعران از چهار ابزار مفهومی، ترکیب، پرسش،  پیچیده سازی و گسترش است.

 

مثال می زنم از. استاد سخن سعدی 

ای که چشم های مرا مردمک 

یکی مردمی کن به نان و.نمک

 

یا در مثالی دیگر 

به سبزی کجا تازه گردد دلم 

که سبزی بخواهد دمید از گلم

 

یا در مثالی دیگر 

مراسم بار غم بر دلی ریش نیست 

که دنیا همین ساعتی بیش نیست

P:1

#واژه 

@ashenayeeshgh

 

منظور این است که می توان با بهره گیری خلاقانه از استعداد های متعارف روزمره به واسطه ابزارهای گسترش، پیچیده سازی، ترکیب و پرسش به خلق استعاره های چشمگیر و خلاقانه دست زد.  

مثل اشعار سعدی که در بالا مثال زدم

 

هدف از این مطلب این است که بگوییم خلاقیت علاوه بر تعاریف ارائه شده می توان. به صورت تاثیر پذیری از شاعران دیگر نیز، بروز کند.  

به طور مثال مثل خلاقیت حافظ که در تاثیرپذی از داستان. های فردوسی 

در چند بیت به زیبایی بازگو.کرده.  

 

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین  عیار 

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو 

 

یا در جای دیگری حافظ می گوید 

صبا از عشق من رمزی بگو با آن شهر خوبان 

که قدرت جمشید و کیخسرو غلام  کمترین دارد.

P:2

#واژه 

@ashenayeeshgh

بنام خداوند مهر 

جلسه نهم از جلسه شعر و قوالب آن.  

 

با استاد سخن سعدی آغاز می کنم.  

 

 

((سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

 

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد

بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی

 

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

 

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم

که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

 

سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد

که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

 

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید

مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

 

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری

تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

 

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی

 

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن

که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی))

 

 

 

در چند جلسه گذشته مختصری در مورد شعر صحبت کردیم.  به وزن هم به طور مختصر پرداختیم.  گفتیم که وزن سبب می شود شعر را به سه  تقسیم بندی کلی اشعار آهنگین، اشعار هجایی،  و اشعار عروضی تقسیم کنیم.  امروز در مورد اشعار عروضی بیشتر صحبت خواهیم کرد.  

 

در کتاب های قدیمی عروضی آمده که وزن شعر ملفوظ است  نه مکتوب، یعنی مربوط به تلفظ است.  به اصوات مربوط می شود.  

اصوات چهار خصوصیت دارند.  

1_ دارای شدت (intensity) است، یعنی صوتی که بر اثر ارتعاش بوجود می آید.  دارای قوت است مثل کم یا زیاد کردن رادیو که از شدت آن کم یا زیاد می شود.. 

 

2_ دومین خصوصیت صوت به ارتفاع یا زیر و بمی (pitch) آن مربوط می شود.  که مربوط می شود به تعداد ارتعاشات صوت در واحد زمان.  

 

هر چه تعداد ارتعاشات بیشتر باشد صوت زیر تر و همچنان. چه تعداد ارتعاشات کمتر باشد صوت بم تر خواهد بود.  و این درجات مختلف را در نتیجه های موسیقی به وضوح می توان یافت.  (مثل ویژگی های که در زبان چینی وجود دارد)  

 

3_ امتداد (duration) یا کمیت(quantity)که هر دو در اینجا به معنای مدت زمان ارتعاش است.  

 

گاهی اوقات مدت زمان یا دوام ارتعاش کم است و گاهی اوقات هم زیاد و این امر ربطی به شدت و ارتفاع صوت ندارد.  

 

4_ آخرین خصوصیت صوت عبارت است از طنین، یعنی ارتعاشات فرعی همراه با ارتعاشات اصلی.  

 

مثلا یک کلمه یکسان توسط افراد مختلف به صورت های مختلف تلفظ شود.  

 

این چهار خصوصیت در زبان هم وجود دارد. اما همه زبان ها استفاده یکسانی از این خصوصیت نمی کنند. زمانی حائز اهمیت می شود که ایجاد تمایز معنایی کند.  یعنی کلمه ای را از کلمه دیگر از نظر معنایی متمایز می کند.  

 

در زبانی مثل زبان فارسی  کاربرد تکیه یا شدت بسیار اندک است.  

در کلمه ای مثل " گویا " اگر شدت یا تکیه بر هجای نخستین باشد، کلمه مورد نظر به معنای شاید خواهد بود.  و اگر شدت را در هجای پایانی در نظر بگیریم به معنای سخنگو یا ناطق خواهد بود و در زبان در جای صفت قرار می گیرد.  

 

به این معنا که جابجا شدن محل تکیه در کلمات می تواند معنای متفاوتی را ایجاد کند.  

این مسئله در کاربرد قافیه نیز حائز اهمیت است.  

 

کمیت اصوات در تمامی زبانها یافت می شود. اما برخی زبان ها از آن برای تمایز معنایی استفاده می کنند.  

 

وزن شعر فارسی مبتنی بر کمیت  هجاها ست، یعنی تناسبی که میان هجایی های کوتاه و بلند ایجاد می شود و در زبان فارسی و عربی ایجاد وزن می کنند.  

 

در شعر عروضی باید تعداد و نوع کمیت های دو مصراع مساوی باشد  نه تعداد هجاهای آنها، یعنی کمیت کوتاه در مقابل کمیت کوتاه و کمیت بلند در مقابل کمیت بلند قرار بگیرد.  

 

مثال می زنم از سعدی 

(خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی 

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی) 

 

 

شعر عروضی به علت اینکه بر پایه های شعر تکیه ای _هجایی قرار گرفته است فرزند موسیقی ست.  

مثال می زنم از سعدی 

 

(هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید

کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید

 

آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت

به همه عالمش از من نتوانند خرید)

 

 

شعر و آواز هر دو در خدمت موسیقی هستند و بر اساس آن شکل می گیرند.  

 

 

اشعار عروضی در قالب های متفاوت وجود دارد که در جلسات آینده به آن خواهم پرداخت.

 

با تشکر 

مریم راد "واژه " 

#واژه

maryam rad:
بنام خداوند مهر 
جلسه دهم  شعر و قوالب آن را آغاز می کنم 
چون وقفه ایجاد شده 
مبحث دو جلسه را به صورت مفصل هم مرور می کنم و هم یک سری مطالب را توضیح خواهم داد 
اگر سوالی بود، حتماً بپرسید.
همانطور که می دانید اولین قالب ادبی قصیده است.  
اما از آنجایی که پرکارترین قالب ادبی در شعر کلاسیک غزل است. بنابراین جلسه قوالب ادبی را با غزل آغاز می کنیم
با استاد سخن سعدی آغاز می کنیم 
(پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را 
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را 
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد 
سست عهدی که تحمل نکند بار  جفا را
غزل در لغت. در جایگاه اسم دختر با ریشه اسم عربی است 
و مترادف شعر، شعار. عاشقانه 
در فرهنگ لغت غزل به معنی رشتن، معزول و.....
قبل از اینکه بخواهیم به مطالب غزل بپردازیم، اشاره به یک نکته را لازم میدانم.  
ضرورت های ذهنی شاعر سبب بوجود آمدن قالب های تازه است، طبعا هماهنگی، نارسایی و کهنگی. قدمت قالب،  تاثیر بخشی و قدرت تحت تاثیر قرار میدهد و گاهی اوقات می تواند  موجب زوال قوالب  باشد.
در ارتباط با تاریخچه غزل باید عرض کنم 
غزل ها در قرن چهارم و پنجم هجری در مجالس بزم همراه با موسیقی خوانده شده 
از این جهت برخی معتقدند
که غزل در اوایل دوران شعر فارسی با مقدمه قصیده بوجود آمده
مثل اشعار رودکی
مثال میزنم از رودکی 
(بوی جوی مولیان آید همی 
یاد یار مهربان آید همی 
ریگ آموی و درشتی راه او 
زیر پایم پرنیان آید همی)
در قرن پنجم آهسته به دیوان شاعران راه یافت و جایگاه بالاترین کسب کردو با ظهور سنایی که عارف بود 
غزل عارفانه به مضامین غزل اضافه شد.  وبا مولوی عطار و عراقی به کمال رسید.
غزل در قرن ششم مثل بسیاری از قوالب در ادبیات فارسی به اوج کمال خود رسید.
در این بین یک شاخه جدا از عزل که غزل عاشقانه _ عارفانه بود با غزل های حافظ بوجود آمد.در غزل های حافظ معانی و مضامین عارفانه و عاشقانه در هم آمیخته بود.و شیوه غزل عارفانه _عاشقانه شکل گرفت
بعدها حافظ و سعدی از این شیوه برای مدح هم استفاده کردند.
نهایتاً در دوره مشروطیت غزل رنگ و بوی سیاسی نیز به خودش گرفت.تا جایی که در اوایل دهه چهل خانم سیمین بهبهانی با بکار. بردن وزن های غیر متداول نوعی از غزل را بنام غزل نو رایج ساخت.
در حالت کلی قالب غزل از قالب هایی ست که از علم عروض بهره می گیرد و عمدتاً به حالات عشقی معشوق می پردازد.
در اصطلاح ادبیات غزل چند بیت شعر است که بر یک وزن و همراه با قافیه و گاهی اوقات با همراهی ردیف، با مطلع مصرع سروده شده
تعداد ابیات آن بین 5 تا 14 بیت می باشد که برخی شعرا 19 الی 20 بیت هم سروده اند اما کمتر از 5 بیت را لفظ غزل نمی دهند.
از جهت شکل قرار گرفتن قافیه 
مانند قصیده است البته با تفاوت در تعداد ابیات.
درونمایه غزل و محتوای آن همانطور که اشاره کردم  می تواند. عاشقانه، عارفانه، آمیزه ای از هر دو، یا با مضمون اجتماعی باشد.
مثال میزنم از حافظ 
(دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را 
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا) 
عزلی ست با محتوای عاشقانه و عارفانه بر وزن مفعول فاعلاتن (2بار)  بحر مضارع مثمن اخرب
در قالب غزل بیت اول را مطلع 
و بیت پایانی را مقطع می گویند.  در بیت پایانی عمدتاً شعرا از تخلص خود استفاده می کنند.
مثال میزنم از مقطع غزلی از سایه 
(پرتو بی پیرهنم جان رها کرده منم 
تا نشوم سایه خود باز نبیند مرا)
یا در غزل معروف 
این عشق همه بهانه از توست 
از سایه 
در مقطع آن داریم 
(چون سایه مرا زده خاک برگیر 
کاینجا سر و آستانه از توست)
#موضوع عزل 
همانطور که عرض کردم 
موضوع اصلی غزل بیان عواطف، احساسات، ذکر زیبایی، کمال معشوق و شکوه از روزگار است.
مثال می زنم از عماد خراسانی 
(تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد 
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد.)
مضمون غزل 
همانطور که از موضوعات اصلی آن پیداست معمولاً عشقی ست ولی از مضامین دیگری مثل شراب، بهار. سرنوشت و..... شامل میشود.
اما نکته حائز اهمیت اینجاست
شکل شعر غزل باید ممتاز باشد به ویژه از نظر زبان 
نباید از کلمات خشن و ناخوشاهنک استفاده شود.
موسیقی در غزل نقش اساسی دارد.
امروزه غزلی به سمت جلو و رو به پیشرفت خواهد بود که به شدت به روایت، تصاویر اهمیت دهد و خود را به اوزان تثبیت شده ی سابق مقید نکند.
مثال میزنم از یکی از اشعار خوب منوچهر نیستانی 
(شب می رسد ز راه ز راه همیشگی 
شب با همان ردای سیاه همیشگی)
یا مثال می زنم ازسعدی 
(همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی 
هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی)
انواع غزل 
1_ غزل عاشقانه 
که انوری جانی تازه به آن بخشید.
مثال می زنم از انوری 
(جانا به جان رسید ز عشق تو کارما 
دردا که نیست خبر از،روزگار ما 
در کار تو زندگی،دست زمانه غمی شدم 
دی چون زمانه بد نظری کن به کار ما)
سعدی این شیوه را به اوج رسانید.
ادامه دارد 👇👇
@ashenayeeshgh 
http://nasrenovin.blog.ir
مثال می زنم از سعدی 
گفتی نظر خطاست تو دل بری رواست 
خود کرده جرم و خلق گنه کار می کنی
ادامه مبحث در جلسه آینده.
با تشکر 
مریم راد "واژه "  
@ashenayeeshgh
http://nasrenovin.blog.ir

 

 جلسه یازدهم 

بنام خداوندمهر 

سلام.  عرض ادب و احترام دارم خدمت همراهان گرامی

با جلسه ای دیگر از 

شعر و قوالب آن در خدمت عزیزان علاقمند هستم.

مختصری در ارتباط با غزل توضیح دادم، در این جلسه با ادمه مبحث در خدمت عزیزان هستم.

♦️انواع غزل 

1_ غزل عاشقانه،مثل غزل های انوری، که با سعدی، استاد سخن به کمال خود رسید.

2_ غزل های عارفانه 

با سنایی آغاز شد.

مثال می زنم از سنایی 

"لبیک زنان عشق ماییم 

احرام گرفته در وفاییم 

در کوی قلندری و تجرید 

در کم زدن اوفتاده ماییم"

این شیوه با عطار و مولوی و عراقی به کمال رسید. 

مثال می زنم از مولوی 

"عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز 

خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز 

گر تو یارا عاشقی ماننده این شمع باش 

غیر عاشق دان که چون سرمایه بود اندر خزان"

3_ غزل تلفیقی 

و در سده هفتم و هشتم جریان داشت و در آن معانی و مضمون عاشقانه و عارفانه با هم تلفیق شد.

مثال می زنم از خواجوی کرمانی 

"آیا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی 

بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی"

جالب اینجا ست که استقبال حافظ از همین بیت زیبا تر است و گویای توانایی حافظ 

"نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی 

گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی"

4_ غزل قلندری 

که در آن شاعر به وصف رندی و تظاهر به باده پرستی، لاابالی گری و طعن و.کنایه به صوفیان می پردازد.

مثال می زنم از حافظ 

اگر اشتباه نکرده باشم 

"خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است.  

چون کوی  دوست هست به صحرا چه حاجت است."

5_ غزل مضمون 

مثل غزل های سبک هندی 

مثل اشعار صائب تبریزی، کلیم کاشانی، بیدل دهلوی. ( که به اعتقاد سرآمد این سبک است)

مثال می زنم از کلیم کاشانی 

"چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد. 

زمانه دست تعدی ز آستین به در ارد 

زند چو غمزه و خویش را به لشکر دلها 

کرشمه صد سپه فتنه از کمین به در آرد"

6_ غزل سیاسی _وطنی 

مثل فرخی یزدی 

با زبان بسیار تند و تیز یا.  عارف قزوینی، هوشنگ ابتهاج

مثال می زنم از فرخی یزدی 

"از آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی 

دست خود ز جان شستم از برای آزادی"

7_غزل نو 

که به آن غزل تصویری هم می گویند و تحت تاثیر شعر نو پدید آمد. 

مثل اشعار سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج و......

مثال  می زنم از سیمین بهبهانی 

"دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من 

گر از قفس گریزم کجا روم کجا من 

کجا روم که راهی به گلشنی ندارم 

که دیده برگشودم به کنج تنگنا من."

در برخی کتابها تقسیم بندی دیگری هم برای غزل در نظر گرفته اند.

مثلاً غزل حسی 

که در دوره جاهلیت در صدر اسلام رواج داشته و در غزل فارسی سیر تکاملی خود را در دوره عباسی طی کرده 

درواقع سنت شکنی کرده و به سمت کامجویی و لذت طلبی و شهوت پرستی حرکت کرده

غزل حسی به تعالیم دینی و آداب و رسوم اجتماعی پشت پا زده و به هرزگی و بی حیایی رو آورده

غزل حسی خود به دو  صورت است.  

الف.  : غزل حسی شدید که تصویر های شاعرانه از حواس پنجگانه و مسائل جنسی استوار است و می توان گفت امتداد غزل های حسی عرب است.

ب : غزل حسی خفیف که در حقیقت روی دیگر غزل های حسی ست که در،بیان هرزگی ها ضعیف تر عمل کردند.

غزل عفیف هم داریم، 

که شاعر در آن از طرح تعبیرات بی پرده و الفاظ زشت و... دوری می کردند و عشق پاک را می ستودند.

استاد همایی در مورد تحول صناعی و معنوی  غزل معتقدند.  

اصطلاح غزل در قدیم مخصوص اشعار غنایی. و سروده های آهنگین عاشقانه بوده که با الحان موسیقی تطبیق شده و غالباً آن را با ساز و آواز اجرا می کردند

در عدد. ابیات و سایر خصوصیات هم قید و شرطی نبوده

مثال می زنم از صائب تبریزی 

"نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد 

رخنه مملکت دل خندان باشد."

بیت اول  را مطلع  و بیت آخر را مقطع نامگذاری کردند.

در مقطع شاعر معمولاً از تخلص خود استفاده کرده

مثال می زنم از،سعدی 

"به عشق روی تو اقرار می کند سعدی 

همه جهان بدر آیند گو به افکارم"

یا در مطلع 

مثال می زنم از سعدی 

"من ندانستم از،اول که تو بی مهر و وفایی 

عهد نابستن به از آن که ببندی و نپایی 

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم 

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی"

ادامه دارد 👇👇👇

#واژه 

P:1

@ashenayeeshgh

P:2

ادامه 👆👆👆

فراموش نکنید آنچه باعث اطلاق نام غزل در قالبی معین از شعر می شود در درجه اول موضوع شعر است.  نه قالب ظاهری آنها.

برخی غزل ها نیز حالت چند لختی دارند، که بعدا در قالب مسمط آنها را توضیح خواهم داد

به یک نکته دیگر هم اشاره کنم که در ابتدای مبحث غزل مختصر اشاره کردم اما اشاره به این نکته را فراموش کردم.

نکته آخر این جلسه 

تفاوتی ست بین تغزل و غزل :

تغزل که در ابتدای قصاید می آید وحدت موضوع دارد و غالباً در آنها یک امر بدیهی و عاشقانه به صورت پیوسته و مرتبط بیان می شود.

  عشق مطرح شده در تغزل همیشه مادی و زمینی ست.  ثروت حالیکه در غزل عمدتاً به صورت مفهوم است.  

در تغزل وصال و شادی مطرح است در حالیکه در غزل های خصوصاً در قرن 7،8،9 بیشتر  روح غم و یاس و رنج ها دیده می شود. 

تغزل دارای سطح و  اعتبار لفظی ست اما غزل در عین کمال لفظ با ژرفای اندیشه نیز همراه است.  

تغزل همیشه تحت تاثیر آهنگ و فخامت وزنی قصیده است در حالیکه غزل دارای لطافتی مستقل و وزنی در خور اندیشه های مندرج در آن انجام است.

با تشکر 

مریم راد"واژه " 

#واژه 

@ashenayeeshgh

maryam rad:
درود و عرض احترام دارم.  
با جلسه دوازدهم از آموزش 
شعر و قوالب آن 
در خدمت شما هستم.
در این جلسه. و جلسه آینده به بررسی قصیده می پردازم.
قصیده 
در لغت مشتق از ریشه قصد است 
به معنی مقصود و قصد شده
زیرا شاعران در این نوع شعر به موعظت و حکمت و تعزیت بزرگان قصد می کردند.
در اصطلاح ادبی قصیده به نوعی شعر اطلاق می شود که بر یک وزن و قافیه با مطلع مصرع و مربوط به یکدیگر درباره موضوع و مقصدی معین از قبیل مدح پادشاهان.  جشن ها.  فتحنامه ها. جنگ ها و.... مسائل اخلاقی،  اجتماعی، عرفانی و دینی سروده شده است.
به لحاظ تاریخی همانطور که در جلسات پیشین اشاره کردم 
قصیده اولین قالب شعر فارسی ست.  
بنابراین بیشینه قصیده به شعر عربی در دوران جاهلیت می رسد.
اما در شعر فارسی از قرن سوم رواج یافته و اوج و شکوه آن مانند بسیاری از قوالب فارسی در قرن ششم بوده
از قرن هفتم به سبب مشتقات تاریخی رو به انحطاط رفته و در قرن نهم به بعد بیشتر به ستایش اولیای دینی در این قالب پرداخته شده
سپس در دوران معاصر، ملک الشعرا بهار با وارد کردن مضامین اجتماعی و سیاسی در قصیده رنگ تازه ای به آن داده
مثال می زنم از فرخی سیستانی
"من ندانم که عاشقی چه بلاست 
هر بلایی که هست عاشق راست 
زرد و خمیده گشتم از غم عشق 
دوزخ لعل فام و قامت راست " 
و این قصیده ادامه دارد
قصیده سرایان  معروف مثل رودکی، منوچهری، ناصر خسرو، سعدی  سنایی و از شاعران و قصیده سرایان معاصر ملک الشعرا و امیری فیروزکوهی را می توان نام برد.
مثال می زنم از قصیده معروف منوچهری 
"خیزید و خز آرید که هنگام خزانست.  
باد  خنک از جانب خوارزم وزانست 
آن برگزار رزان که بر شاخ رزانست 
گویی به مثل پیرهن رنگ رزانست "
در برخی کتابها ها 
به طور متوسط تعداد ابیات قصیده را بین 30 تا 50 بیت تخمین زده اند 
اما در برخی کتابها های دیگر معتقدند که بیش از 15 بیت قصیده است
به شخصه معتقدم از آنجایی تعداد ابیات غزل را در حالت کلی و عرف آن در ادبیات فارسی امروز بین 5 تا 14 بیت است بنابراین  می توان تعداد ابیات  قصیده را که جزو قوالب بلند است از 15 بیت بیشتر دانست.
محتوای قصیده می تواند مدح، ستایش، وصف، پنداری و اندرز، حکمت، عرفان ، مرثیه باشد.
به یک مسئله دیگر هم جهت انحطاط این قوالب اشاره کنم. 
ببینید نیاز مخاطب امروز دیگر پند و اندرز نیست، مرثیه نیست، حتی مدح و ستایش هم نیست.  از این جهت این قوالب دچار فراموشی هستند.  
اما تاثیرات خود را در ادبیات و قوالب دیگر مثل غزل گذاشته اند.
قصیده از حیث مضمون و محتوا از آغاز تا امروز دستخوش دگرگونی هایی شده که می توان به چند صورت دسته بندی کرد.
1) در روزگار سامانیان اغلب به مدح و ستایش در حد اعتدال و مبالغه های شاعرانه پرداخته شده
مثال می زنم از فرخی سیستانی در مدح سلطان محمود 
"هر روز مرا عشق نگاری به سر آید 
در باز کند ناگه و گستاخ درآید "
بر وزن مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن/ هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
از اوزان مورد علاقه است.  
2) در دوران غزنویان و سلجوقیان به مدح و ستایش سلاطین و تملق و چابلوسی در حد غلو و افراط به حد تکدی می رسیده است.
مثال می زنم.  از امیر معزی 
" باز آمدو آورد خزان لشکر سرما 
بشکست و هزیمت شد از او لشکر سرما 
آری چون فلک بند خزان را بگشاید 
بندد در گرما و گشاید در سرما 
گه باد گشاید صفت دیبه ی زربفت 
گه ابر گشاید صفت لو لو لالا "
این قصیده که مثال زدم در 50 بیت است در بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
3) ناصر خسرو با ایجاد تحولات و انقلاب در مضمون قصیده آن را در خدمت توجیه و تبیین مبانی اعتقادی و آیین اسماعیلیان درآورد.
مثال می زنم از ناصرخسرو 
"حکیمان را چه می گویند چرخ پیر و دوران ها 
به سیر اندر ز حکمت بر زبان مهر و آبان ها 
خزان گوید به سرما همین دستان دی وبهمن 
که گوید شان همی بی شک به گرما ها و خزیران ها.  "
بر وزن مفاعیلن در بحر هزج مثمن سالم
4) سنایی هم قالب قصیده را متحول کرد و مضامین عرفانی و دینی و زهدیات و قلندریات را تخصیص داد.  
در این شیوه، شاعرانی مثل عطار، اوحدی، شمس مغربی، جامی و دیگر شاعران نیز مطرح بودند.
مثال می زنم از سنایی در مدح حضرت رسول 
"کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا 
نسبت دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا 
موی و رویش گر به صحرا ناوریدی مهر و لطف 
کافری بی برگ ماند سستی و ایمان بی نوا 
نسخه ی جبر و قدر در شکل و روی و موی  اوست"
این قصیده هم بر . وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن در بحر رمل مثمن محذوف 
سروده شده
5) سعدی به تبع او قصیده را  در استخدام مسائل اخلاقی و اجتماعی درآورد.  
همانطور که در غزل تاثیرگذار بود.
مثال می زنم از سعدی 
"بس بگردید و بگردد روزگار 
دل به دنیا در نبندد هوشیار 
ای که دستت می رسد کاری بکن 
پیش از آن کاز تو ناید هیچ کار"
بر وزن مثنوی سروده شده.
ادامه 👇
#واژه 
@ashenayeeshgh
6) در دوران مشروطیت ملک الشعرا مسائل سیاسی و اجتماعی میهنی و ستایش ازادی را به قصیده اضافه کرد.
مثال می زنم از ملک الشعرا 
"هر کو در اضطراب وطن نیست
آشفته و نژند چو من نیست 
کی می خورد غم زن ودختر 
آن را که هیچ دختر و زن نیست 
نامرد جای مرد نگیرد 
سنگ سیه چون در عدن نیست"
بر وزن مفعول فاعلات مفاعیلن
در بحر مضارع مسدس اخرب مکفوف
اما قصیده چهارچوب قرص و محکمی دارد.  
و سبب شده قوانین و اصطلاحاتی را در خود جای دهد.
1_ بیت اول قصیده را مطلع گویند. 
2_ چند بیت ابتدایی قصیده نشیب. نسیب یا تغزل گفته می شود.  که همان نقش مقدمه را ایفا می کند.  
3_ تخلص به حلقه وابسته میان تغزل و مدح یا تنه اصلی شعر گفته می شود.  
4_ ابیات پایانی قصیده معمولاً به ثنا و دعا اختصاص دارد.
گاهی اوقات به سبب طولانی بودن قصیده شاعر مجبور می شود به تجدید مطلع 
یعنی مصرع اول  بیتی در اواسط قصیده با مصرع های زوج هم قافیه می شود.  پس از آن شاعر اجاره دارد که قوانین تکراری با بخش قبلی در شعر خود استفاده کند.  
مثل قصاید خاقانی، استاد سخن سعدی که از تجدید مطلع استفاده کرده اند.
مثال می زنم از خاقانی 
"کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا 
در مضیق حادثاتم بسته ی بند عنا " 
و ادامه قصیده
یا مطلع فرخی در فتح سومنات در 175 بیت در وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن در بحر. مجتث مثمن مخبون محذوف 
با این  مطلع 
"فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر 
سخن نو ار که نوبتی را حلاوتی است دگر" 
فراموش کردم عرض کنم در برخی کتابها اجزای قصیده را 
شامل مطلع، تغزل، نسیب، تشبیب،  تخلص با گریز،  مدح، دعا، شریطه 
و برخی دیگر فوقصیده را در سه بخش 
مطلع، مخلص ، مقطع  می دانند.
استاد همایی معتقدند که قصیده کامل دارای تشبیب، تخلص، شریطه است.
می دانم که خسته شدید.  
توضیحات عناصر قصیده و مطالب دیگران در این رابطه را به جلسه ی بعد موکول می کنم.
با تشکر 
مریم راد"واژه 
#واژه 
@ashenayeeshgh

سلام و عرض احترام دارم خدمت اعضا محترم گروه 
با جلسه سیزدهم از
" شعر و قوالب آن " 
در خدمت شما هستم.

به ادامه مبحث قصیده می پردازم

با قصیده ای از سعدی آغاز می کنم و سپس به توضیح ارکان قصیده می پردازم.

بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد،هوشیار

ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و رویینه تن،اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار

اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار

ای که وقتی نطفه بودی بی خبر
وقت دیگر طفل بودی شیر خوار

مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار

هم چنین تا مرد نام آور شدی
فارس میدان و صید و کارزار

آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند برقرار

دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بود و خاکش غبار

گل بخواهد چید بی شک باغبان
 ور نچیند،خود فرو ریزد ز بار

اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زر نگار

سال دیگر را که می داند حساب؟
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟

خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کله ی سر سوسمار

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار 

آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار

چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار

شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگذار

لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار

نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار

با بدان بد باش و با نیکان،نکو
جای گل،گل باش و جای خار،خار

دیو با مردم نیامیزد،مترس
بل بترس از مردمان دیوسار

هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان برآرندش دمار

سعدیا چندانکه میدانی بگوی 
حق نباید گفتن الا آشکار

قصیده از سعدی

ارکان قصیده عبارتند از 
1) مطلع :بیت اول قصیده است، که در مصرع آن حروف قافیه و ردیف با هم  توافق دارند.

به قول شمس قیس رازی : 
هر قصیده که مطلع آن مصرع نباشد اگرچه دراز بود آن را قطعه خوانند و اسم قصیده بر آن اطلاق نمی شود.

فراموش نشود که مطلع قصیده از لحاظ استحکام الفاظ و ترکیب ها و زیبایی ها و رسایی الفاظ از ابیات دیگر قصیده متمایز است.  
معمولاً در مطلع از ابیات دور از ادب پرهیز می شود.

گاهی اوقات قصیده دارای دو یا چندین مطلع است به عبارت دیگر چند بیت مصرع دارد.  
هنگامی این اتفاق می افتد که در اثر طولانی شدن قصیده و نقل از مطلبی به مطلب دیگر 
شاعر بخواهد ایجاد تنوع و تازگی کند 
بنابراین مطلعی نو را آغاز می کند که به همان وزن و قافیه قبلی باشد.

2) تغزل : 
ابیات آغازین قصیده 
اگر در مدح معشوق و توصیف زیبایی های او باشد تغزل نامیده می شود.


اگر ابیات آغازین در وصف طبیعت باشد، تشبیب و نسیب گفته می شود.

3) تخلص :
تخلص در قصیده به معنی گریز زدن و خلاص شدن است و در اصطلاح بیت یا ابیاتی است که شاعران با آن به طرز ماهرانه ای از مقدمه و تغزل به تنه اصلی قصیده وارد می شوند.

هنوز انواع قصیده را توضیح ندادم.  به آن هم می رسم.  
امارعایت  ارکان قصیده. در همه انواع قصیده الزامی ست.  
قصیده چهارچوب محکمی دارد.

در حماسی تشبیب و نسیب  خواهیم داشت.  
مگر اینکه شاعر بخواهد خلاقیت به خرج دهد و یک عشق حماسی را خلق کند.

4) شریطه و دعا : 
که شاعراق معمولاً در ابیات پایانی قصیده با ذکر شرط های برای ممدوح خود، آرزوی دوام و بقا می کند.

5) مقطع :
بیت پایانی قصیده است که معمولاً شاعران در آن هنرنمایی می کنند.

تخلص در قصیده متفاوت از تخلص در غزل است 
در غزل تخلص در ابیات پایانی می آید و شاعر در واقع در ابیات پایانی از نام خود استفاده می کند 
اما 
تخلص در قصیده، در واقع راه گریز شاعر است محدود به بیت پایانی نیست.  می تواند یک یا چند بیت باشد.  که شاعر به واسطه آن از مقدمه و یا تغزل وارد تنه اصلی قصیده می شوند.

ببینید 
در قصیده، از آنجایی که جز اشعار بلند است 
شاعر برای پیشروی در ارکان قصیده، نیازمند آن است که ذهن مخاطب را برای رفتن به مراحل بعدی،قصیده آماده کند.  
چون تعداد ابیات هم این اجازه را می دهد شاعر با آرامش خاطر در بیان قصد و نیت خود با توجه به تعداد ابیات کوتاهی نمی کند.

انواع قصیده می تواند 
مدحی 
مذهبی و فلسفی 
اخلاقی و زهدی 
سیاسی و اجتماعی باشد.  
که البته در جلسه قبل کامل به آن پرداخته

یک مثل هم می زنم از رودکی
بوی جوی مولیان آید همی 
یاد یار مهربان آید همی 
ریگ اموی و درشتیهای او 
زیر پایم پرنیان آید همی 
آب جیحون از نشاط روی دوست 
خنگ ما را تا میان آید همی 
و ادامه قصیده.

با تشکر 
مریم راد "واژه " 
@ashenayeeshgh

بنام خداوند مهر
با جلسه چهاردهم از مبحث شعر و قوالب آن درخدمت شما هستم. .  
در این جلسه قصد دارم از مثنوی صحبت کنم.

آغاز می کنم با چند بیت از مثنوی معنوی مولانا
"بشو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند.

که از نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند.  

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی که او دور مانده از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش"

مثنوی از قوالب کهن شعر فارسی ست
که دارای ابیات زیادی بوده و معمولا داستان ها و مطالب طولانی را با آن شرح می دادند.

مثنوی به معنی دوگانی ست و عبارت است از اشعاری که در وزن یکی باشند آنان هربیت آنها دارای قافیه ای مستقل باشد.

چون هر بیت مستلزم دو قافیه است. آن را مثنوی نامیده اند.

مثنوی منسوب به کلمه مثنی به معنی دوتا دوتا یا دوگانی ست،البته مزدوج را هم در این مورد بکار برده اند.

از آنجایی که مثنوی در مورد داستان کاربرد دارد، بنابراین تعداد ابیات آن نامحدود است.
از طرفی مثنوی بسیار مناسب در قالب حماسه و داستان های غنایی ست، همچنین قالبی مناسب برای ادبیات تعلیمی ست.

مثال می،زنم از مثنوی معنوی مولانا
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم.  
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

مثنوی همیشه به سبب ساختار داستانی خود مورد توجه بوده است.  شاید شخصیت پردازی های مبتنی بر عناصر داستانی سبب شده تا در این قالب شاهکار های ادبی خلق شود.

مثل مثنوی معنوی مولانا

پرداختن به نقش آفرینی پدیده های غیر انسانی خصوصاً شخصیت های جانوری و شناسایی کارکرد های مثبت و منفی و رمز گشایی از آنها به نام در درک مفاهیم پیچیده مثنوی کمک شایانی می کند.

بنابراین داستان های مثنوی فقط وسیله ای در خدمت تفهیم و شرح مفاهیم انتزاعی و عرفانی و اخلاقی نیستند بلکه این داستان ها با ساختار و ویژگی های مبتنی بر عناصر داستانی. در حیطه های معرفت شناسی، انسان شناسی ویژه هستی شناسی نیز در بر دارند.

یک مثال می،زنم، اگر اشتباه نکنم از،بوستان سعدی
 
"یکی گربه در خانه زال بود
که برگشته ایام و بد حال بود
روان شد به مهمان سرای امیر
غلامان سلطان زدند شر به تیر
چکان خونش از استخوان می دوید
همین گفت و از هول جان می دوید."

موضوعاتی که در مثنوی مطرح شده بیشتر حماسی ست

مثل شاهنامه
درواقع شعر شاهنامه حدیث شاهان نیست بلکه شعر روانشناختی اساطیر ایرانی ست

مثال می زنم از شاهنامه.
 
"بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از گردش آفتاب
بنا کردم از نظم کاخی بلند
که از،باد و باران نباید گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام."

بر وزن فعولن فعولن فعولن فعل
بحر متقارب مثمن محذوف
از اوزان مثنوی

یا وقتی فردوسی در مورد اشکانیان آورده
"چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهان دیده تاریخشان
از،ایشان جز،نام نشنیده ام
نه در نامه خسروان دیده ام."

یا در مورد ساسانیان
"به ایرانیان زارو گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سرو  تاج و این داد و بخت
دریغ این بزرگی و فرو بخت
دریغ این سرو تاج و این مهر و  داد
که خواهد شدن تخت شاهی به باد
چو با تخت و منبر. برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
از اختر هم تازیان راست بهر"

گفتم که موضوعات مثنوی بیشتر حماسه است اما تمثیل یا حکایات اخلاقی و موضوعات فلسفی و دینی و عرفانی و اجتماعی هم شامل می شود.

موضوعات در مثنوی به چهار دسته کلی تقسیم شدند

1_ داستان های حماسی و تاریخی
مثل شاهنامه فردوسی
گرشاسب نامه اسدی طوسی

2_ داستان های عاشقانه مانند لیلی و مجنون و خسرو شیرین. نظامی
ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی

3_ اندیشه ها و تعلیمات عرفانی مانند
حدیقه الحقیقه سنایی
منطق الطیر عطار
مثنوی معنوی مولانا

مثال می زنم از منطق الطیر عطار

"گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین

من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی باد و بس

خوشتر از صد مدح یک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او"

4_ ادبیات تعلیمی و اخلاقی مانند بوستان سعدی

در جلسات آینده از اوزان مثنوی صحبت خواهم کرد.  
تا جلسات آینده در پناه خداوند باشید.  
با تشکر
#مریم راد "واژه "
@ashenayeeshgh

بنام خداوند مهر، خداوند عشق

خدمت عزیزانم سلام عرض می کنم

با جلسه پانزدهم از مبحث. شعر و قوالب آن 
در خدمت شما هستم.

بخشی از مطالب مربوط به مثنوی را در جلسه قبل توضیح دادم 
در این جلسه به موضوعات مثنوی و پرکارترین. اوزان مثنوی می پردازم

همانطور که جلسه پیش هم اشاره کردم 
موضوعات مثنوی بیشتر حماسه
داستان، تمثیل، حکایات و اخلاق و مضمون های فلسفی دینی، عرفانی و اجتماعی ست.

بنابراین موضوعات مثنوی در حالت کلی به چهار دسته تقسیم میشود.

1_ داستان های حماسی و تاریخی مانند شاهنامه فردوسی، گرشاسب نامه اسدی طوسی

2_ داستان های عاشقانه مانند لیلی و مجنون، خسرو و شیرین نظامی 
ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی

3_ اندیشه و تعلیمات عرفانی 
حدیقه الحقیقه سنایی 
منطق الطیر عطار 
مثنوی و معنوی مولوی

4_ ادبیات تعلیمی و اخلاقی مانند بوستان سعدی

پرکارترین وزن ها در مثنوی

1_ فعولن فعولن فعولن ( فعل)  
مثل بوستان

"شنیدم که به لحن خنیاگر ی 
به رقص اندر آمد پری پیکری 
ز دلهای شوریده پیرامنش 
گرفت آتش شمع در دامنش 
پراکنده خاطر شد و خشمناک 
یکی گفتش از دوستداران چه باک " 

و ادامه

2_ فاعلاتن فاعلاتن فاعلات ( فاعلن)  
مثل منطق الطیر عطار 
مثنوی و معنوی مولوی

3_ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل ( فعولن)  
خسرو و شیرین نظامی 
ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی

مثال می زنم از آغاز عشق فرهاد

"درآمد کوهکن مانند کوهی 
کزو آمد خلایق را شکوهی 
چون یک پیل از ستبری و بلندی 
به مقدار دو پیلش زورمندی" 

از مثنوی سازان مشهور 
همچنان می توان رودکی را نام برد 
که کلیله و دمنه را در بحر رمل مسدس مقصور. یا محذوف 
هم وزن مثنوی و معنوی مولوی سروده

شبلی نعمانی 
قالب مثنوی را سودمند ترین قالب شعر فارسی می داند برای عرضه نمادین منظر طبیعی، احساسات انسانی و واقع نگاری تخیل. 

از شاعران معاصر هم 
هوشنگ ابتهاج 
پرویز خانلری 
مهدی حمدی شیرازی 
در این قالب سروده اند.

اگر سوالی هست در خدمتم، اگر نه. خسته نباشید.  
با تشکر 
# مریم راد "واژه " 
@ashenayeeshgh

بنام خداوند مهر و مهربانی

سلام و عرض احترام دارم خدمت عزیزان حاضر در گروه
با شانزدهمین  جلسه از شعر و قوالب ان در خدمت شما هستم.

مبحث این جلسه شعر و قوالب
قالب شعری مسمط است

بحث مسمط را با بخشی از مسمط منوچهری دامغانی آعاز می کنم.

که البته در قرن پنجم در قالب مسمط مسدس سروده
بسیار هم معروف است.

(خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است
دهقان به تعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار)


مسمط را به دو صورت تعریف کرده اند

۱_ مسمط را به نوعی قصیده یا اشعاری می گویند که شاعر بنای ان را بر چند مصراع هم قافیه بنهد و مصراع اخر آن را به قافیه ای دیگر دهد.

هر بخش از مسمط را یک رشته می گویند
و
قافیه رشته ها متفاوت است

در هر رشته همه مصراع ها به جز مصراع اخر هم قافیه است

در مسمط اخر هر رشته را بند گویند

بند ها هم قافیه و
حلقه اتصال همه رشته ها به یکدیگر هستند

اکثر شعرای کلاسیک مثل ناصرخسرو
قاآنی/ شیخ بهایی/ ملک الشعرا و .... در این قالب سروده اند

۲_ در تعریف دوم

اهل فن معتقدند که مسمط شعری ست که به جهار بخش هم وزن تقسیم می شود
که در سه بخش نخستین سجع رعایت شده و در بخش چهارم قافیه می اید

البته این نوع شعر را مسجع هم گفته اند

شاید بتوان گفت که اصل مسمط یا مسمط اصلی نوعی چهارپاره است که سیر تحول ان از چهارپاره اغاز و به چهارپاره پایان می یابد .

اغلب شعرای فارسی
به جهت اهنگین بودن و یا اهنگین کردن شعر ( قصیده یا عزل) بر پاره های مصراع ها قافیه درونی می نهادند و به این صورت شعر را مسجع می کردند

از مولوی و حافظ و سعدی گرفته تا بسیاری از شعر ای بنام دیگر هم از این شیوه برای اهنگین شدن بهره گرفته اند

یک مثال میزنم از مولوی بر اساس همین شیوه

(یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی )

و همینطور ادامه مسمط که بسیار هم مورد علاقه من است.

البته برخی اهل فن در این شیوه که عرص کردم .بیشتر مسمط مثلث را مثال زدند

یا مثال می زنم از قاآنی
مسمط مخمس

(ندانما ز کودکی شکوفه از چه پیر شد
نخورده شیر عارضش چرا به رنگ شیر شد
گمان برم که همچو من دام غم اسیر شد
ز پا فکند دلبرش چه خوب دستگیر شد
بلی چنین برند دل ز عاشقان نگار ها )

و ادامه اثر

یک نکته در ارتباط با موسیقی مسمط عرض کنم و بعد در ارتباط با انواع مسمط صحبت کنم.

در ارتباط ا موسیقی ارائه شده در مسمط ابتدای جلسه ( خصوصاَ)
در بین مسمط های مسدس منوچهری
بر خلاف سایر مسمط ها مصراع اخر ان بدون قافیه است . بدون قافیه اصلی

درواقع فقط قافیه مصراع بندها را دارد
به همین جهت با توجه به تعریف و جایگاه قافیه به لحاظ موسیقیایی در شعر ، این مسمط ها قدری از لحاظ موسیقیایی ؛پیوند اجزا مسمط چندان استواری و دلنشینی ندارند .

مسمط انواع مختلفی دارد

۱_ مسمط هایی که یک مجموع سه مصراعی باشد ؛ مسمط مثلث یا سه تایی گفته می شود

۲_ به چهار مصراعی ؛ مسمط مربع یا چهارتایی گفته میشه

۳_ به پنج مصراعی ؛ مسمط مخمس یا پنج تایی گفته میشه

۴_ به شش مصراعی ؛ مسمط مسدس یا شش تایی گفته می شود

۵_ به هشت مصراعی ؛ مسمط مثمن یا هشت تایی گفته می شود

البته در بین این ها مسمط مسدس از همه رایج تر است.

تضمین تسمیط یا مسمط تضمینی هم داریم

به صورتی که : شاعری عزل قطعه ای از شارع دیگر بر می گزیند از شاعر دیگر را به دنبال ان می اورد
این نوع تضمین که صورت مسمط پیدا می کند مسمط تضمین گفته می شود.

مثال می زنم از خیالی بخارایی در قرن نهم به تضمین شعر شیخ بهایی

(تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد بسراید شبی هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتن به در صومعه عابد و زاهد)

درونمایه مسمط را غالبا تغزل ، مدح ، و اشعار سیاسی و ملی و میهنی تشکیل می دهد.

مثل مسمط ملک الشعرای بهار
ای نگار روحانی خیز و پرده بالا زن

و ادامه این مسمط

مسمط نو هم داریم
که دارای زبان و مضامین نو است
این مضامین می تواند اجتماعی باشد
در جریان مرکب حرکت شاهد مسمط هایی با ساختار متفاوت نسبت به مسمط های سنتی هستیم .
این تفاوت از لحاظ وزن و قافیه به ساختار کلاسیک مسمط پایبند نیست و علت نو بودن و یا تحول این قالب در ادبیات معاصر نیز همین است.

با تشکر
مریم راد"واژه"
@shenayeeshgh

🍀بنام خداوند مهر 🍀
با هفدهمین جلسه شعر و قوالب در خدمت شما هستم.  
طاعات و عبادات قبول درگاه حق . 
این جلسه سعی دارم از مستزاد صحبت کنم.
اغاز می کنم با یک قصیده مستزاد از ملک الشعرا
《از عوام است  هر آن بد که رود بر اسلام 
داد از دست عوام 
کار اسلام ز غوغای عوام است تمام 
داد از دست عوام. 
دل من خون شده در آرزوی فهم درست 
ای جگر نوبت توست 
جان به لب امد و نشنید کسم جان کلام 
داد از دست عوام 
پیش جهان ز دانش مسرایید سخن 
پند گیرید از من 
که حرام است حرام است حرام 
داد از دست عوام.》
نواوری و نوجویی در شعر کلاسیک هم وجود داشته 
و صرفا خاضه زمان ما نیست 
منظور از نو جویی و نوگرایی در شکل ظاهری شعر از نظر ترکیب کلمات است. 
درواقع نوجویی معنوی عامل بوجود آمدن سبکهای سه گانه خراسانی _ عراقی و هندی ست مبحث بسیار وسیعی ست که فعلا موضوع بحث ما نیست.
یکی از نوآوری ها در شکل شعر و درواقع جز اخرین تعییرات است در ساختمان شعر قدیم  پدید امد . مستزاد به معنی اضافه شده و یا زیاد شده است .
می توان گفت مستزاد به اشعاری گفته می شود که در آخر هریک  از مصاریع آن چند کلمه یا جمله ای متناسب با وزن آن که ممکن است با آن هم قافیه باشد یا نباشد ،اورده شود .
یک مثال ساده از مطلع زیبای مستزاد خواجو 
که در این مثال اگر شما مشاهده کنید قسمت ( گر رفت خطایی / و وعده وفایی) بخش مستزاد اثر است . 
《کسی نیست که گوید ز من آن ترک ختا را 
گر رفت خطایی
بازای که داریم توقع ز تو یارا 
با وعده وفایی》
اگر در این مثال بند مستزاد را برداریم از نظر شکل ظاهری کامل است حتی در معنا هم ممکن است که کامل باشد اما منظور شاعر را انطور که باید نمی رساند 
در برخی ابیات هم اگر مستزاد را برداریم معنا و مفهوم و مقصود شاعر ناتمام می ماند .
مثال می زنم. 
《در شهر شما قاعده باشد که نپرسند 
احوال غریبان 
آخر چه زیان مملکت حسن شما را 
از بی سرو پایی》 
در مثالی که زدم اگر معنا را برداریم دچار ضعف و خلل خواهد 
❓می پرسند ؟ 
مستزادمتناسب به وزن باشدفرقی نمیکندچه قوافی استفاده کنیم؟
❗️و جواب : 
بنابراین می توان گفت مستزاد شعری است که در آن در آخر هریک از مصارع آن جمله کوتاه یا پاره ای از کلمات که وزن شعر را حفظ کند می اورند 
که بتواند معنای مصرع قبل خود را کامل کند و ممکن است با ان هم قافیه باشد یا نباشد 
اما . 
اما آن جمله های کوتاه یا عبارت مستزاد با یکدیگر هم قافیه اند .
پس قافیه در آن رعایت می شود 
و همانطور که توضیح دادم در جمله های مستزاد با یکدیگر حتما  قافیه رعایت می شود. مهم ترین وظیفه ی قافیه ایجاد و رعایت جنبه ی موسیقیایی ست بنابراین رعایت ان در این قالب به زیبایی اثر کمک می کند .
مثال می زنم از میرزاده عشقی 
《مستوفی در آن نطق که چون توپ صدا کرد 
مشت همه وا کرد 
فهمانده که در مجلس چهارم چه خبر بود 
دیدی چه خبر بود》
مستزاد می تواند شکل دیگری هم داشته باشد 
به این صورت که 
به جای انکه عبارت مستزاد در اخر مصرع بیاید ،می تواند در آخر بیت بیاید . 
مثال می زنم از خواجو 
《آن پسر کوفته گر چون برخاست 
میکرد اشارتم که استاد اینجاست . 
یعنی بگذر 
گفتم ز غمت رنگ رخم چون زر گشت 
گفتا که به سیم کار ما گردد راست 
مانند زر》 
ناگفته نماند که مستزاد در بین حکایات هم می تواند موجود باشد.
بهتر عرض کنم
مستزاد درواقع رباعی ،مثنوی ، غزل ، یا قطعه ای است که جملات موزونی به اخر مصراع ها یا بیت های آن افزوده شود. 
❓می پرسند ؟؟؟ 
یعنی به دوبیتی نمیشه اضافه کرد
فکر نمی کنم مشکلی باشد .   
نواوری در ادبیات اگر به طور صحیح اتفاق بیوفتد و قابل توجیه باشد 
توجیه در جهت ساختار درست ، به شخصه معتقدم هیچ محدودیتی نیست.
مستزاد برای مضامینی نظیر مذهب ،خصوصا  اشعار سیاسی ، و به ندرت برای غزل عرفان مورد توجه بوده است. 
مثال میزنم 
《این دود سیه فام که از بام وطن خاست 
از ماست که بر ماست 
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست 
از ماست که بر ماست 
جان به لب ما رسد از غیر ننالیم 
با کس نسگانیم》 
مستزاد همانطور که توضیح دادم 
از جهت جملات کوتاه و در جهت تکامل معنایی با در نظر گرفتن جنبه های موسیقیایی اثر است 
و دوبیتی با توجه به نزدیکی ظاهری به رباعی 
من معتقدم که قابل توجیه است و جواب هم خواهد داد . 
بستگی به آن دارد که شما چطور کلمات را به خدمت وزن و محتوا درآورید .. 
ادامه دارد 
" مریم راد _ واژه" 
@ashenayeeshgh
در حالت کلی مستزاد به سه صورت است
۱_ بعد از هر مصراعی چند کلمه مسجع آورده شود 
مثال می زنم از مولانا 
《هر لحظه به شکلی ست عیاربرآمد 
دل بر دو نهان شد 
هر دم به  لباسی دگر آن یار برآمد
 گه پیروجوان شد》 
۲_الفاظ اضافه شده بعد از هر بیت بیاید 
مثال می زنم 
《صد حلقه معنبرین بند اندر بند
دلدار ز بهر فتنه بر دوش افکند 
مانند کمند》 
در قالب قطعه و غزل و قصیده که به این صورت بوده.  
پیشنهاد می کنم یک اثر کامل مستزاد را مطالعه کنید 
چون هنگام تدریس امکان انتقال کامل یک اثر به اینجا نیست . 
معتقدم با مطالعه بیشتر ،شبهات این قالب برطرف خواهد شد .
۳_ بعد از هر بیت مصراعی به همان بحر. بیاورند 
《هرگز دل ما از تو کافی نرسید 
وصلت چو رسید جز به خامی نرسید 
درد دل ما به دست او بازت داد 
هرگز نفسی به پیش ما ننشستی 
کاندر پیت از خانه غلامی نرسید 
برخیز و بیا که خواجه آوازت داد》 
در واقع بندی  که به عنوان مستزاد است باید معنی ان به کلمات اضافه شده بعد بیت موقوف باشد 
و معنی بیت با کلمات مستزاد کامل می شود 
مثل اشعار امیرخسرو دهلوی 
《تا خط معنبر از رخت بیرون جست 
از باده اَشک خویش هر عاشق مست 
رخ گلگون کرد》
به یک نکته اشاره کنم.  
بعضی اوقات هم وقتی شاعر از عبارت مسجع در مستزاد استفاده می کند ،ممکنه که با وزن شعر متفاوت باشه
مثال می زنم 
《گیرم که ز مال و زر کسی قارون گشت 
مرگ است زیی!
یا آنکه به علم و دانش افلاطون گشت 
کو حاصل وی ؟》
ویژگی مستزاد چه چیزی ست ؟؟؟
۱_ وزن قطعات مستزاد از وزن کل شعری است که در ان بکار برده شده اما قسمتی از همان بحر است
۲_ وزن پاره های مستزاد باید با هم یکسان باسد و البته کوتاهتر از وزن اصلی شعر 
۳_ پاره های مستزاد در معنا و مضمون شعر نقش مکمل را دارند گرچه گاه از این لحاظ نیز مستقل بکار برده سده است.
اگر سوالاتی هست  در خدمتم 
اگر نه 
خسته نباشید و خدانگهدار
با تشکر 
# مریم راد "واژه " 
@ashenayeeshgh