درود و مهر
جلسه دوم گلستان به روز شد .
پیشاپیش از وقتی که برای مطالعه می گذارید سپاسگزارم .
اگر نکته ای بود خوشحال میشوم با من به اشتراک بگذارید تااز علم و سواد شما استفاده کنم .
با عشق و مهر
شادی و تاثیر آن بر توسعه فردی و اجتماعی از منظر ادبیات کهن
به قول وحشی بافقی :
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می کنم
زهر خند است این که پنداری تبسم می کنم
در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
اینچنین روزی که دیدیم خویش را گم می کنم
بحران سلامت روان ؛ زندگی عموم مردم امروز را تهدید می کند .انزوا و افسردگی و گسست اجتماعی از بیماری های مزمن شهری و محیطی ست . عوامل خطر ساز سلامت محیطی مثل بی تفاوتی نسبت به محیط پیرامون ؛ عدم احساس تعلق و افسردگی و اضطراب و بیماری هایی از این دسته سلامت روان جامعه را به خطر انداخته در این بین اخلاق می تواند به عنوان دریچه ای معنا گرا همیشه راهگشا باشد. تعیین سلامت روان جامعه ؛ سبب بهبود روابط اجتماعی و شکوفایی اجتماعی و پذیرش ومشارکت اجتماعی ست. شکوفایی اجتماعی ؛ ناشی از درک اجتماعی ست که عامل اصلی رشد اجتماعی می شود . توسعه پایدار عرصه نوینی است که همزمان هم سیاست و فرهنگ را مورد توجه قرار میدهد و هم بر رونق اقتصاد و تجارت و صنعت تأکید می ورزد .اگر بخواهیم به توسعه پایدار برسیم باید بدانیم تعریف توسعه پایدار چیست ؟ توسعه پایدار« به معنی ارائه راهحل هایی در مقابل الگوهای فنی، کالبدی، اجتماعی و اقتصادی توسعه میباشد که بتواند از بروز مسائلی همچون نابودی منابع طبیعی، تخریب سامانه های زیستی و ... جلوگیری کند.
شادی یکی از موارد مطرح شده در ایجاد توسعه پایدار در جامعه می باشد . "شادی" از مفاهیمی ست که از دیرباز در فرهنگ ایران جایگاه ویژهای داشته حتی در سنگ نوشتههای بر جای مانده از دوران باستان، مانند سنگنوشته داریوش و خشایار شاه در گنجنامه همدان، آمده است؛ «بزرگ است اهورامزدا که این زمین را آفرید و آن آسمان را آفرید و شادی را آفرید.» از اینجا میتوان دریافت که مقولهای به نام شادی تا چه میزان در فرهنگ کهن ایران اهمیت داشته تا آنجا که یکی از ارزشها یا صفات پروردگار «آفریدن شادی» ها بوده است و اهمیت آن را به میزان آفرینش آسمان و زمین میدانستهاند. شاید این جمله می خواهد بگوید که جهان بر پایه شادی بنا شده و یکی از اساسی ترین مفاهیم در جهان هستی می باشد .
ملتی تواند در برابر تهاجمات سوداگرانة فیزیکی و فرهنگی بیگانگان صف ایستادگی بیاراید که از رشد فکری و تعادل روحی والایی برخوردار باشد؛ لیکن غنای فرهنگی پدید نمی آید، مگر با تضارب و تعامل آرا ؛ و اعتدال روحی.؛ مگر با ارضای متوازن نیازها و شکوفایی عواطف مثبت انسا نها. از این رو، در دنیای معاصر، سیاستگذاران عرصه های مختلف فعالیت های انسانی، از مراکز علمی و دانش پژوهی تا مؤسسات خدماتی و کارگری، با شیوه های متفاوت، می کوشند تا شادی و قرار را در نهاد آدمیان ایجاد نمایند و بدین طریق، هم بر تولیدات علمی خود بیفزایند و هم بر فراورده های صنعتی و خدماتی؛ و مهم تر از همه ، زندگی امن و آرام و به دور از عصبیت و پرخاش، با مردمی شاد و امیدوار را مهیا نمایند.
ادبیات پیوند عمیقی با بنمایه های غم و شادی داشته است در این میان برخی شاعران به تناسب وضعیت زمانه خود تلاش کردهاند با اشعار خود ؛ شادی را در جامعه افزایش دهند چونان که در شعر رودکی می خوانیم .
شاد زی با سیه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
همانطور که مفهوم شادی در فرهنگ کهن بسیار سخن به میان آمده . همچنین تداوم این اندیشه را در برخی آثار تربیتی منثور میتوان مشاهده کرد که بر کنار نهادن مسائل غمگین و رو آوردن به امور شاد تاکید دارند. شادی اصولا یک محرک قوی و مناسب است برای جامعه ای که دچار رکود و غم و اندوه و ناکامی ست . حال آنکه غم و اندوه مایه سکون و بیتحرکی است. به همین علت یکی از مفاهیم پر بسامد در ادبیات فارسی ست ادبیاتی که برگرفته از اجتماع می باشد . .
در لغت نامه دهخدا در باره شاادی چنین آمده است: »خوشدلی، شادمانی، رامش، مقابل اندوه و غام .« )لغات ناماه دهخادا ( معاانی دیگری نیز نیز همچون » سرور، فرح، سَرّاء
به قول استاد سخن سعدی
هر سحر از عشق دمی می زنم
روز دگر می شنوم بر ملا
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا
در منظومه خسرو و شیرین نظامی از زبان مهین بانو آمده
رها کن غم دنیا که غم نیارزد
مکن شادی که شادی هم نیارزد
اگر خواهی جهان در پیش کردن
شکم واری نخواهی بیش خوردن
گرت صد گنج هست ار یک درم نیست
نصیبت زین جهان جز یک شکم نیست
شادی اسباب دلبستگی نیز می شود . به این معنی که دلبستگی به خود و دیگران و حرکت به سوی افق های خوش و سازگاری با جریان حیات با نیازهای انسانی ست موهبت الهی و یکی از ویژگیهای هویت ایرانی محسوب می شود و تحلیل و توصیف آن در ادوار مختلف فرهنگ و ادب
نحوه زندگی و آداب و سنن مرسوم در هر دوره قابل بررسی ست.
حافظ می فرماید :
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
یا به قول بانو سیمین بهبهانی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع کن شادی و پایان انتظار تویی
روانشناسان، شادی را نیز در جایگاه یکی از عوامل مؤثر در موفقیت و سلامت روانی پذیرفته اند .
عراقی در یکی از غزل هایش آورده
صبا وقت سحر گویی ز یار می آید
که بوی او شفای جان هر بیمار می آید
نسیم او مگر در باغ جلوه می دهد گل را
که آواز خوش بلبل ز هر سو زار می آید
مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد
که از باغ گل و گلزار بوی یار میآید
حافظ در یکی از غزل هایش آورده
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
. در جامعه ایرانی عوامل متعددی مانند اعتقادات دینی، عزت نفس، سلامت، وضعیت اقتصادی و... را عوامل شادیآفرین معرفی می کنند .
یکی از شادترین شخصیتهای عرفانی ـ ادبی، مولانا جلالالدین محمد بلخی ست . در همین راستا و با توجه به نظریۀ شادی مولوی و راهکارهای رسیدن به شادی و رضایت از زندگی در اندیشهها و آرای او، درکتاب فیهمافیه بخش اصلی نظریۀ شادی مولوی ـ چه دربارة وابستهکردن احساس شادی به ارادۀ الهی و در جایگاه جزای اعمال انسان و چه دربارة استغراق ـ در متنِ تجربۀ تفسیری و باور دینی، سخن به میان آمده ؛ شادی ازنظر مولوی انعکاسی ست از آنچه از درون انسان می جوشد . این نظریه به تقویت سلامت اجتماعی توجه دارد.
مولانا می فرماید :
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
درواقع شادی «حالتی عاطفی و متمایز از غرایز و هیجانات به دلیل غیردینامیک بودن» و یکی از نیازمندیهای انسان معاصر است که از دشواریهای زندگی در جهان ماشینی و نوین در رنج است.
مولانا در غزل دیگری از دیوان شمس آورده
سکه رخسار ما جز زر مبادا بی شما
در تک دریای دل گوهر مبادا بی شما
شاخه های باغ شادی کان قوی تازه ست و تر
خشک بادا بی شما و تر مبادا بی شما
چهرۀ شادی مولوی، آشکارا در آیینۀ زلال اشعارش نمایان است و برای دیدن آن نیازی به تأمل و تلاش نیست.مولوی می فرماید :
لیک مارا چو بجویی سوی شادی ها جو
که مقیمان خوش آباد چهان شادیم
انسان امروزی دریافته است که مطلقگراییاش دربارة مطلوب بودن همهجانبۀ زیستن در این جهان نادرست بوده است. زیستن در چنین جهانی برای انسان معاصر نتایجی از تنآسانی و رفاه به همراه داشته؛ اما ناگزیر، او را با دشواریهایی نیز روبهرو کرده است که سلامت روانیاش را تهدید میکند؛ بنابراین طبیعی است که درپی یافتن راهکارهایی برای چیرگی بر غم و درک شادی برآید.
توجهات خاص فردوسی بزرگ به فرهنگ ایرانی نیز حاکی از اهمیت موضوع در فرهنگ و تفکر ایرانی ست آنقدر که در داستان سیاوش آورده
به شادی بباش و به نیکی بمان
تو شادان و بد اندیش تو با غمان
بدان پادشاهی همی باز کرد
سر بد سگال اندر آورد به گرد
یا همچنان در همان روایت آورده
بیا تا به شادی خوریم و دهیم
چو گاه گذشتن بود بگذریم
تحقیقات نشان می دهد صرف نظر از چگونگی کسب آن می تواند سلامت جسمانی را بهبود بخشد . افرادی که شاد هستند احساس امینت بیشتری می کنند . آسان تر تصمیم می گیرند و دارای روحیه مشارکت بیشتری هستند و از کسانی که با آنان زندگی می کنند احسای رضایت بیشتری می کنند .
به قول حضرت حافظ
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
کمبود و فقدان شادی نیز پیامدهایی با خود همراه دارد که سلامت عمومی جامعه را به خطر می اندازد . نظامی هم در زمینه مسائل مختلفی مانند رابطه شادی با فلسفه زندگی ؛ فلسفه شادی و شادیهای مطلوب و نامطلوب را مطرح کرده . درواقع نظامی شاد بودن را یک فضیلت مطرح کرده از نظر این شاعر ریشه سعادت انسان در ترک تعلقات مادی و پذیرش مرگ است .
نظامی متاثر از اندیشه عصر خود که ناشی از حکمت ایرانی و یونانی و اندیشه های اسلامی دارد . شادی را یکی از اهداف زندگی معرفی می کند و بر این باور است که جهان را برای شاد بودن آفریده اند .
جهان غم نیرزد به شادی گرای
نه کز بهر غم کرده اند این سرای
جهان از پی شادی و دلخوشی ست
نه از بهر بیداد و محنت کشی ست
یعنی مخاطب را تشویق به شاد بودن و غنیمت دانستن زمان حال می کند . و بر این باور است برای شاد زیستن از آنچه در آن سود نیست نباید پرسشی شود . شاد شدن را به چاره اندیشی و قناعت وابسته می داند و معقد است نباید تن به رنجه و سختی داد .
بیا تا نشینیم و شادی کنیم
شبی در جهان کیقبادی کنیم
نپرسیم از آنها کز او سود نیست
کزین پیشه اندیشه خشنود نیست
بدانچ آدمی را بود دسترس
بکوشیم تا خوش براید نفس
به چاره دل خویشتن خوش کنیم
نه زان سان که تن نعل آتش کنیم
با رواج روانشناسی مثبتنگر، مطالعات روانشناسی از تفکر در جنبههای منفی روان انسان به تأمل بر جنبههای مثبت روانی تغییر مسیر داد.
در فرهنگ ما شادی حسی و گذرا با «نشاط» و شادی اصیل با سعادت و خوشبختی نزدیک و هم مفهوم هستند.
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
از نظر باربارا فردریکسون در کتاب «مثبت بودن» (positivity) افراد شاد کسانی هستند که فراوانی و شدت هیجانهای مثبت آنها سه برابر هیجانهای منفیشان باشد. سلیگمن در کتاب «شادکامی اصیل» (happiness Authenetic) همبستگی آماری بین هیجانهای مثبت و منفی در افراد شاد را عددی منفی و در اندازهای متوسط میداند.
حافظ معتقد است
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
یا در غزل دیگری دارد
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
و همچنان در غزل دیگری دارد
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهر جبینان خور و نازک بدنان
به حال شادی به عنوان یک پدیده اجتماعی و انسانی، طبیعتا باید با پیامدهایی در سطوح مختلف فردی و جمعی همراه است . شادی در افراد، همراه با کارایی بیشتر، امید، قدرت تفکر بیشتر، موفقیت تحصیلی، و ارتقاء کیفیت زندگی ست و فقدان آن هم نتایج وارونه ای به بار می آورد.افسردگی، به عنوان نقطه مقابل شادی از قدرت استدلال و کارائی میکاهد. مردم شاد همدیگر را بیشتر دوست دارند و بیشتر مورد محبت دیگران قرار میگیرد. (افسردگی و اندوه فاصله ایجاد میکند). این امر می تواند گسترش اعتماد متقابل و به دنبال آن سرمایه اجتماعی را در پی داشته باشد که جامعه ما به شدت به آن نیاز دارد.
ظاهرا شادی زیبایی نیز خلق میکند و گفته شده است که "هیچ صورتی با لبخند زشت نیست"، لبخندی که برآمده از شعف و انبساط خاطر درونی است. در عین حال شادی امری مسری است و در گروه ها و در تجربه روزمره می توانیم شاهد آن باشیم. مثلاً شادی یک کودک، یک خانواده را شاد میکند. این خیلی مهم است و حس مشارکت را ایجاد میکند.
روانشناسان انسانگرا معتقدند که شادی فعالیت فرد را برمی انگیزد و بر آگاهی او می افزاید و از طریق ترشح هورمونهای شادی خلاقیت وی را تقویت و روابط اجتماعی را تسهیل می کند. اثر شادی روی روابط اجتماعی، مشارکت سیاسی و اجتماعی را رونق میبخشد. چیزی که در سطح کلان اجتماعی خیلی نیاز است و باید به آن توجه بیشتری شود .
مریم راد " واژه"
ادبیات هر ملتی آینه ای تمام عیار از اعتقادات ؛ باورها ؛ اداب و سنن و فرهنگ عمومی آن ملت است . این وظیفه ی ادبیات است که مفاهیم را از یک نسل به نسل دیگر و از یک زمان به زمانی دیگر منتقل می کند .
شعر و زبان شعری بخشی از فرهنگ ملتی ست که قرن ها با آن خو گرفته و برای بیان افکار و عقاید خود از آن بهره گرفته است .
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
شعر و مفاهیم موجود در شعر به سهولت می تواند تغییراتی را در افکار و اندیشه های عمومی ایجاد کند . نقش ادبیات در فرهنگ و گسترش آن قابل چشم پوشی نیست . شعر و هر اثر هنری که آیینه ی عواطف بشری ست به نوعی وحدت گرایش دارد .زیرا شاعران و نواندیشان به دنبال مدینه ای فاضله هستند که زیر سایه آن بتوانند با دعوت به نوع دوستی و انسان گرایی به راه وحدت روی آورند .وحدت و وفاق از اصلی ترین و پر دامنه ترین مفاهیم در شعر است که کاربرد وسیع در جامعه کنونی دارد . به قول اقبال لاهوری:
رشته ی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
ما پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یک دیگریم
باز این اوراق را شیرازه کن
باز آیین محبت تازه کن
باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار
رهروان را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش
شاعران و نویسندگان زبان گویای جامعه اند . اگر از وحدت و همدلی یا نوع دوستی ؛ انسان گرایی سخن می گویند بدین معنا ست که این مفاهیم را برای ساختن یک جامعه سالم لازم و ضروری می دانند .
به قول حضرت مولانا که در دفتر دوم مثنوی آورده
خلوت از اغیار باید نه ز یار
پوستین بهر دی آمد نه بهار
عقل با عقل دگر دوتا شود
نور افزون گشت و ره پیدا شود
یعنی لازمه ی استفاده از پوستین در زمستان است که از سرما در امان بمانیم . یعنی خلوت گزیدن برای رهایی از ناجنسان و نااهلان است .
به قول حضرت حافظ
نَخست موعظهٔ پیرِ صحبت این حرف است
که از مُصاحبِ ناجِنس اِحتِراز کنید
خاستگاه ادب و ذوق شاعرانه جز به وحدت اتفاق نمی افتد . صائب در یکی از تک بیت های خود دارد
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
در تاریخ پر فراز و نشیب این کشور همیشه شاعرانی بودند که در تنگناهای مناقشات خصومت آمیز دیگران را به محبت و مدارا خواندند که عمدتا شاعرانی عارف مسلک بودند و دوستدار ذوق و ادب که کوشیده اند تا کام تلخ عموم را به شهد شیرین وحدت درمان کنند
زان حدیث تلخ گویم تو را
تا ز تلخی ها فرو شویم تو را
چند گویم من تو را کین انگبین
زهر قتال است از آن دوری گزین
مولانا معتقد است وظیفه ی صالحان و سالکان ایجاد صلح است یا در کلام استاد سخن سعدی در باب اول گلستان آمده
بنی آدم اعضایِ یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنتِ دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یا در دفتر چهارم مثنوی معنوی حضرت مولانا آمده
بر مسلمانان نمیآری تو رحم
مؤمنان خویشند و یک تن شحم و لحم
رنج یک جزوی ز تن رنج همهست
گر دم صلح ست یا خود ملحمه ست
گفت در چشم شما قحطست این
پیش چشمم چون بهشتست این زمین
همانطور که اعضای بدن انسان بر یکدیگر حسد نمی ورزند و در حمایت و جانب داری از یکدیگر کم نمی گذارند اعضای اجتماع نیز باید چنین باشند که در غیر این صورت اجتماع به سمت ویرانی پیش خواهد رفت جامعه ای که دست حمایتشان بر سر یکدیگر نیاشد و از شنیدن اخبار ناگوار و مرگ شادمان شوند جامعه ایست محکوم به فنا .
درمان آن جز با مدارا ؛ خویشتنداری و مهربانی با دیگران امکان پذیر نخواهد بود .
به قول حضرت حافظ
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
وقتی فرهنگ جامعه ای به سمت و سوی همدلی پیش میرود وفاق اهمیت و جایگاه خود را نشان می دهد .
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
اشتراکات بین اندیشه و باور انسانها در یک جامعه می تواند عامل ایجاد این همدلی باشد .
تا زمانی که انسان در آسایش و اطمینان کامل به سر میبرد و بیم و هراسی ازمخاطرات پیش روی خود ندارد، بدون درد و بیانگیزه فرصتها و امکاناتش رابه هدر میدهد، امّا زمانی که احساس نا امنی در وجود انسان رخنه کرد، به فکرچاره و درصدد پیریزی سدّی برای مقابله با حوادث حال و آینده خواهد بود ولحظهای آرام نخواهد نشست.اقبال لاهوری در یکی از اشعارش دارد
قوم را اندیشه ها باید یکی
در ضمیرش مدعا باید یکی
اهل حق را حجت و دعوا یکی است
خیمه های ما جدا دل ها یکی
جوهر ما با مقامی بسته نیست
باده تندش به جامی بسته نیست
هندی و چینی سفال جام ماست
رومی و شامی گل اندام ماست
قلب ما از هند و روم و شام نیست
مرز و بوم ما به جز اسلام نیست
ظهور و بروز بن بست ها . انحرافات می تواند در جامعه عامل ایجاد نا امنی باشد در چنین اوضاعی گردانندگان پشت پرده و اصلی معادلات جهانی یا باید دربرابر این استقبال عمومی سکوت اختیار میکردند یا به نقشه و ترفندی جدید متوسّل میشدند، این در حالی بود که آرام آرام در این غریبستان گرایش بهمذهب نیز خود را نشان می دهد و از انجایی که اسلام مذهب همدلی و مهربانی ست ؛ انس و الفت خود را بیشتر نشان می دهد. یا بهتر بگویم توقع بیشتری در مورد آن احساس می شود .
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق
اینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوه
زینها بسیست تا چه بود اقتضای عشق
به هر حال اتحاد بیشتر صبغه جامعهشناختی دارد و در ارتباطات گروهی مورد نظر است. و الفت از منظر روانشناسی اجتماعی به کنشهای روانی انسانها در تعامل با هم در محیط اجتماعی میپردازد و به روابط بین افراد در ارتباطات میان فردی میپردازد و روشن است که الفت به این معنی زیرساختی برای اتحاد است و این قرابت وثیق این دو مفهوم اتحاد و الفت است.
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما
معنی یک بیت بودیم از طریق اتحاد
چون دو مصرع گر چه در ظاهر جدا بودیم ما
بود دایم چون زبان خامه حرف ما یکی
گر چه پیش چشم صورت بین دو تا بودیم ما
چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند
یکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما
می چرانیدیم چون شبنم ز یک گلزار چشم
از نوا سنجان یک بستانسرا بودیم ما
بود راه فکر ما در عالم معنی یکی
چون دو دست از آشنایی یکصدا بودیم ما
دوری منزل حجاب اتحاد ما نبود
داشتیم از هم خبر در هر کجا بودیم ما
اختر ما سعد بود و روزگار ما سعید
برای دستیابی به الفت توصیه های فراوانی در جهت رفق و مدارا شده است . سول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: درد امتهای گذشته، خصومت و دشمنی بوده است قطعا دین را از ریشه میکند و شما جز با دوست داشتن هم ایمان نخواهید آورد و چیزی که مهربانی و الفت را ریشهدار میکند افشای سلام در بین خودتان است.
هرگز نمی توان به این نکته رسید که الفت و اتحاد بر طبق اعتقادات نادرست شکل گیرد و سبب شکوفایی جامعه شود . زیرا از هم گسیختگی جامعه عامل ویرانی آن جامعه است .در جامعه ویران دلها ازهم جداست .دست ها یار یکدیگر نیستند و قدم ها ناقص مثال دور باطل است .
سلام و عرض ادب و احترام دارم
با مقاله دیگر تحت عنوان
در بخش جستارهای ادبی در خدمت شما هستم .
این مقاله مربوط به اواخر سال 1402 ست و امیدوارم که مفید واقع شود .
بنام خداوند مهر
بر بال جاودانگی
در پی گوهر یکدانه ای که قهرمان و امیر و وزیر نمی شناسد ؛ تلاطم نگاهی در پی اندیشه است که در زمان و مکان جاودان بماند .از این رو چشمِ جان می شود و نیک و بد را به اعتدال سوق می دهد . همزاد منش اهورایی خویش پا به خیال می نهد و سیمرغ می شود .
نام او بر بالای کوه قاف ؛ آنجا که خورشید از پشت آن؛ تلالو خویش را به رخ می کشد و در جوار چشمه آب حیات ثانیه به ثانیه به اندیشه می نشیند .کوه قاف گرداگرد زمین است و زمین چون زبرجدی سبز و زیبا آسمان را در بر می گیرد.چشم از وصف زیبایی در شگفت می شود .
سیمرغ پژواک صدای اهورا در هنگامه ی صبح ؛ آندم که زال سپید را در بر می گیرد و بر بالای کوه قاف ؛ مامن امن دستان کوچک می شود که در بستری از حوادث آرمیده است؛ بلکه نشان مهر جوید .
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش در آنجا کنام گروه
نگه کرد سیمرغ با بچگان
بران خرد خون از دو دیده چکان
شگفتی برو بر فکندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
خداوند مهری به سیمرغ داد
نکرد او بخوردن از آن بچه یاد
ایزدمهر ؛ فرشته ی روشنایی و جنگ است. بالای کوه و پیش از خورشید بر می آید و سروری می کند .شبی که سام پهلوان را نوید حیات فرزند می دهند بسان فائق شدن نور است بر تاریکی و ظلمت ولیکن تقدیر چیز دگر می خواهد . سام در پی کمال طلبی ست و سرنوشت آوردگاه تلخ این عقده می شود.
قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه
فرزندی پا به عرصه ی حیات می نهد که سپید موی است و عزت نفس پهلوان را به یغما می برد. فرزندی که از سلاله ی پهلوانان است و از نسل او رستم شاهنامه جان می گیرد تراژدی سهراب آتش به جان پدر می افکند.
پس پرده تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماه روی
تنش نقره سیم و رخ چون بهشت
بر او بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپید است موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
ذهن و زبان با روان آدمی پیوندی دو سویه دارد .گاه در خود فرو می برد و نهانِ رانده شده را آشکار و عیان می کند در این بین بیان واگویه ها بازگشت به اعتدال درون است .قفل ناخودآگاه گشوده می شود و تعادل از دست رفته حاصل می شود.
در عصر پهلوانی عقده ی حقارت سام است که سر باز می کند وشعله های این عقده؛ زال را بعد از زاده شدن از مادر طرد می کند .از منظر سام نام و ننگ است که از مهر و عاطفه ی پدری پر رنگ تر می گردد و حاصل جفایی ست که بر زال روا می شود .
چنان پهلوان زاده بیگناه
ندانست رنگ سپید از سیاه
پدر مهر و پیوند بفگند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار
سیمرغ بسان مادری پراز مهر و داد تیمار می کند ؛می بخشد و به کمال می رساند. زال می پروراند و به زبان آدمی سخن می گوید و تمام خویش کاری هایی که بر مادر پذیرفته اند در سیمرغ تبلور می یابد .صاحب کرامت است و پزشکی می داند .سیمرغ نشانی از انسان کامل دارد که در غالب مرغ پا به عرصه ی حیات زال می گذارد . سیمرغ مهر پروردگار است در داستان زال و سیمرغ.
ببردش دمان تا به البرزکوه
سوی بچگان برد تا بشکرند
ببخشود یزدان نیکی دهش
نگه کرد سیمرغ با بچگان
شگفتی برو برفگندند مهر
که بودش بدانجا کنام و گروه
بدان نالة زار او ننگرند
کجا بودنی داشت اندر بوش
بران خُرد خون از دو دیده چکان
بماندند خیره بدان خوبچهر
زال ؛ زیر سایه مادری معنوی چون پهلوانی نامدار و جوانی رعنا زیر چتر آسمان زندگی می گستراند . سیمرع جایگاه مادری خودر ا به یاد زال می آورد و این عاطفه هیچگاه به پایان نمی رسد .مادر یعنی بخشش و عاطفه و حمایت.
چنین گفت سیمرغ با پور سام
که ای دیده رنج نشیم و کنام
پدر سام یل پهلوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
بدین کوه فرزند جوی آمدست
تو را نزد او آب روی آمدست
روا باشد اکنون که بردارمت
بیآزار نزدیک او آرمت
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت
که سیر آمدستی همانا ز جفت
نشیم تو رخشنده گاه من است
دو پرّ تو فرّ کلاه من است
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه
ببینی و رسم کیانی کلاه
سیمرغ با مهر و عشق به فرزند خود اطمینان می دهد که تا ابد از زیر سایه مهر او ازبحران ها درامان خواهد بود .بسان پدر و مادری که زال تا آن زمان به خود ندیده است .
گرت هیچ سختی به روی آورند
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند
بر آتش برافگن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من
که در زیر پرت بپروردهام
ابا بچّگانت برآوردهام
همان گه بیایم چو ابر سیاه
بیآزارت آرم بدین جایگاه
فرامش مکن مهر دایه ز دل
که در دل مرا مهر تو دلگسل
سیمرغ جاودانگی خویش را به رخ می کشد . چون طبیبی ماهر دردها را می شناسد و درمان می کند .راهگشا می شود و آمیختگیِ پر او با شیر و مشک و گیاه؛ درمان زخم ها می شود. زال به تکرار در طول عمر خویش در بحران ها به مادر پناه می برد و مادر درمان دردهای فرزند می شود . کهن الگوی مادر، صفاتی را متبلور م یکند که عبارتند از: شوق و شفقت مادرانه، قدرت جادویی، فرزانگی و رفعت روحانی که برتر از دلیل و برهان است. هر غریزه و انگیزۀ یار یدهنده که مهربان است و هرآنچه رشد و باروری را در بر م یگیرد. مادر بر عرصۀ دگرگونی جادویی و ولادت مجدد همراه با جهان زیرین و ساکنان آن فرمان می راند .از خصیصه های بارزکهن الگوی مادر، وجه مراقبت کنندۀ اوست. سیمرغ مهاجم زال را به آشیانه می برد و ناگهان مهری در دلش پدیدار م یشود که نه تنها از شکار وی چشم می پوشد، بلکه او را می پرورد و زال روزگاری در کنام سیمرغ می ماند تا چون سروی می بالد. زال در سایۀ سیمرغ چون جنینی تازه می بالد. سیمرغ مادر و آموزگار اوست.
سام که در پی جفای به فرزند آرام ندارد ودر خواب های پریشان خویش به دنبال کشف حقایق رهسپار البرز کوه؛ کنام سیمرغ می شود . بلکه فرزند رها شده را باز بیند از جوشش سرزنش های درون رهایی یابد .
که ای مرد بیباک ناپاک رای
دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهو است بر مرد موی سپید
تو را ریش و سر گشت چون خنگ بید
پس از آفریننده بیزار شو
که در تنتْ هر روز رنگیست نو
پسر گر به نزدیک تو بود خوار
کنون هست پروردهٔ کردگار
کز او مهربانتر ورا دایه نیست
تو را خود به مهر اندرون مایه نیست
به خواب اندرون بر خروشید سام
چو شیر ژیان کاندر آید به دام
سیمرغ در نقش انسانی خردمند و کامل زال را از وجود پدر آگاه می کند . فرزند مردد است .زال تسلیم مهر مادر می شود و به آغوش پدر باز می گردد.
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست
پذیرفتهام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ
بجویم هوای تو از نیک و بد
از این پس چه خواهی تو چونان سزد
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگزارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست
همان جامه خسرو آرای خواست
ولیکن دل کندن زال از سیمرغ دشوار می شود . عاطفه ی مادرو فرزندی ست که در تقابل طبیعت و فرهنگ قرار می گیرد به سوز و گداز این داستان می افزاید . بینش سیمرغ می خواهد که زال به زادگاهش بازگردد . از این جهت است که سیمرغ واسطه تحقق اغراض اهورایی ست در زاده شدن زال و پروراندن آن و در بحران های پیش رو؛ زمان زاده شدن رستم و نجات مادر و فرزند .
.سیمرغ با زاده شدن زال به شاهنامه می آید و در خان پنجم به دست اسفندیارکشته می شود و از شاهنامه عبور می کند. در فرهنگ باقی می ماند . در داستان زال تجلی نگاهی اهورایی و در داستان اسفندیار تجلی نگاهی اهریمنی ست . گاه چنان مقدس می شود که ازاهورا به زردتشت سفارش می شود؛ پری از پرهای او را به تن بمالد وآن را تعویذ خود گرداند . او یگانه مرغ واحد است. آنقدر که در شاهنامه به نر یا ماده بودن او اشاره ای نیست .سیمرغ اساطیری همان است که زال می پرورد و نگهبان خاندان او می شود .به این واسطه شهرتش جهانی می شود .
در خان پنجم سیمرغ هماورد اسفندیاراست و نمودی از خیر و شر در داستان جاری میشود . تصویری از تقدس توتمیسم در هفت خان اسفندیار گویای تقابل خیر وشر و قرار گرفتن دو سیمرغ خوب و بد در برابر هم نشان دهنده وجود اهورا و اهریمن در شاهنامه است و تقابل این دو نیرو با هم برگرفته از باوری ست که انسان ؛ طبیعت را جاندار می پنداشت و برای هریک از مظاهر هستی نیرویی ماورایی تصور می کرد.پس بستر برای تقدس گرایی فراهم شد همان تقدسی که با ترس و احترام همراه بود .سیمرغ نماد و نمود خرد تمام و بی نقص است که پاسخ تمام پرسش ها را می داند و با چهره ای اساطیری و مقدس مصداق خردورزی و حکمت در شاهنامه است.
توصیف رستم از زبان سیمرغ به زال چنین است
چنین گفت سیمرغ کاین غم چراست
از این سرو سیمینبرِ ماهروی
که خاک پی او ببوسد هژبر
به چشم هژبر اندرون نم چراست؟!
یکی شیر باشد تو را نامجوی
نیارد به سر بر گذشتنش ابر
در نبرد رستم و اسفندیار؛ نکته سنجی و خردورزی سیمرغ در این شرایط حساس بر قدرت جسمانی رستم چیره میشود و پهلوان ایرانی افسار اندیشة خود را به این پرندة اسطوره ای می سپارد.
بدو گفت سیمرغ کز راه مهر
که هر کس که او خون اسفندیار
همان نیز تا زنده باشد ز رنج
بگویم همی با تو راز سپهر
بریزد ورا بشکرد روزگار
روح هدایتگر سیمرغ زمانی نشو و نما می کند که نحوه راز آلودِ کشتن اسفندیار را به تهمتن می آموزد که چگونه پور گشتاسب با وجود رویین تنی از ناحیة چشم آسیب پذیر است وقدرتش راه به جایی نمی برد . تصویر دشتی را می دهد که از دل آن خاک درخت کزی سر بر آورده و نشان تیر دو شاخه دلیل نبرد می شود . تهمتن تیری دوشاخه از این درخت تهیه میکند و آمادة نبرد با اسفندیار میشود. جالب آنکه سیمرغ شیوة درست کردن این تیررا با ذکر جزئیات به رستم می آموزد تا از اثرگذاری آن اطمینان حاصل شود.
گزی دید بر خاک، سر بر هوا
بدو گفت شاخی گزین راست تر
بر آتش مرین چوب را راست کن
بنه پرّ و پیکان و برو بر نشان
نشست از برش مرغ فرمانروا
سرش برترین و تنش کاست تر ...
نگه کن یکی نغز پیکان کهن
نمودم تو را از گزندش نشان
در یک نگاه کلّی، باید این پرنده را تمثیل ونمادی از خرد برتر و هوش والا به حساب آورد.
چو پوزش کنی چند نپذیردت
به زه کن کمان را و این تیر گز
ابر چشم او راست کن هر دو دست
زمانه برد راست آن را به چشم
همی از فرومایگان گیردت
بدینگونه پروردة آب رز
چنان چون بود مردم گزپرست
شود کور و بخت اندر آید به خشم
چون و چرایی درکنش ها و واکنش های این پرنده از دید تمثیلی، شبه انسان بودن آن را صحه می گذارد. با نگاهی ژرف تر می توان فهمید که سیمرغ در قالب یک پرنده وجوه انسانی به خود می گیرد ؛از زال رها شده که به واسطة رنگ مو و پوست نامتعارف حفاظت میکند ؛ پرورش میدهد و به نوعی مانع ابتر ماندن جریان حماسة ایرانی می شود نقش والد به خود می گیرد و زال این پرنده را به مثابه پدر و مادر خویش می پذیرد و با آمدن سام و دریافت حقایق ؛ این مهر و عاطفه شکسته نمی شود . افزون بر این، سیمرغ در زمان زاده شدن رستم رخ می نماید و با تجویز نسخه های پزشکی، نجات بخش نوزاد و مادر می شود و زمینه ساز تولّد اصلی ترین شخصیت حماسة ایرانی یعنی رستم است . نقش و کارکرد تمثیلی سیمرغ که او را شبیه به انسانی پویا و شکوفا به رخ می کشد در زمان جنگ تهمتن و اسفندیار پر رنگ تر می شود . زمانی که رستم در شرف مرگ قرار می گیرد و قدرت اسفندیار را ورای توانایی خود می پندارد، سیمرغ به یاری پور زال می شتابد و راه غلبه بر پور گشتاسب را به وی می آموزد. در واقع، این پرندة اسطوره ای در این بخش از حماسه تمثیلی در نقش مربی و عالمی خردمند است که رازهای نهفته می داند و دانش وی احاطه بر دانسته های انسانی دارد. از این رو نام سیمرغ در اساطیر ایران هما,پرنده خوشبختی است و رمز بهشت و فرشته امداد غیبی . در شاهنامه و منطق الطیر عطار مظهر وحدت در کثرت و در ادبیات پیش از اسلام سمبل خورشید و در جای دیگر سمبل فرهّ ی ایزدی است . قدرت جادویی دارد .در ادب غیر حماسی انسان کامل است.
«مریم راد . واژه»
بنام خداوند مهر
سلام
با عنوان مقاله تازه در بخش جستار های ادبی در خدمت شما هستم .
سلام و عرض احترام دارم خدمت عزیزانی که این صفحه را می خوانند
اگر چه این مطلب باید در بخش جستارهای ادبی قرار گیرد اما دوست داشتم که تغییری به این بخش بدهم و یک ساختار شکنی کنم . از این جهت این مطلب به اینجا و این صفحه منتقل شد . این مطلب سال گذشته در مطبوعات " خبر انلاین " چاپ شده است .
بنام خداوند مهر
توسعه فردی و اجتماعی از منظر ادبیات کهن
آنچه از متون کهن انتظار می رود باور ها و اطلاعاتی ست که از دیر بازدر زبان و فرهنگ رواج داشته می تواند تعریفی از توسعه فردی و توسعه اجتماعی باشد .
توسعه فردی ابعاد مختلفی چون سلامتی , امور مالی ؛ روابط ؛ معنویت و شغل را به خود اختصاص داده است .مجموعه عواملی که دست یه دست هم می دهند تا توسعه محقق شود و فرد را جهت رسیدن به پذیرش اجتماعی راهنمایی و رهبری می کند و به این وسیله از افراد یک جامعه یا افراد یک مجموعه ؛ فردی دلنشین و مقبول می سازد . در این توسعه اجتماعی ؛ عدالت اجتماعی نهفته است یعنی افراد جامعه می کوشند تا سبب کاهش نابرابری ها ؛ کاهش تبعیض هادر جهت توزیع مناسب منابع رفاهی و خدماتی و بهداشتی و افزایش آزادی مدنی باشند . درواقع عدالت اجتماعی و آزادی مدنی با هم ارتباطی دو سویه دارند . عدالت اجتماعی در درون خود به دنبال نظم اجتماعی ست و نظم اجتماعی وضعیتی ست که از طریق اعتقادات و سنت ها ؛ آداب و رسوم و مجموعه ای از خط و مشی های فرهنگی ؛ ثبات اجتماعی را به همراه می آورد و در خود حفظ می کند . این مسئله می تواند تعریف کلی تری از فرهنگ باشد چیزی که سبب رشد مردم می شود و عمدتا به عنوان ترکیبی از الگوهای فکری و ویژگی های گروهی از مردم قابل تعریف است . البته جنبه های بیرونی از قبیل زبان ؛ سنت ها ؛ مذهب ؛ هنر و ... با خود به دنبال دارد و در عین حال عمیق تر از این موارد است . به عبارت ساده تر به طرز تفکر و تعامل انسان امروز با محیط پیرامونش باز می گردد.
در این بین زبان هم نقشی اساسی ایفا می کند و از قافله عقب نمی ماند . اساسا زبان و فرهنگ ارتباطی دو سویه با یکدیگر دارند همانطور که بدون زبان هیچ فرهنگی توسعه و گسترش نمی یابد عکس آن هم صادق است . زبان و فرهنگ در طول زمان دستخوش تعییراتی هستند که گاهی به موازات هم و گاهی توام با هم پیش می روند .
زبان و فرهنگ توام با یکدیگر به افراد یک جامعه این امکان را میدهند که فکر کنند ؛ بیاندیشند ؛ در مورد افکارشان گفتگو کنند و به این واسطه به تبادل افکار و عقاید خود بپردازند . هر نشانه با خود تفکری را به همراه دارد و همه آنها مدل هایی از زبان محسوب می شوند که قادرند خواص زبان را عینا منتقل کنند.
درک هرگونه تناسب ؛ هماهنگی و کمال در پدیده های جهان؛ انسان را شگفت زده می کند و تصور زیبایی را در ذهن او برمی انگیزد. این تصور زیبایی از خلق هنر در مورد ترکیب آن با موارد مطرح شده در جهان پیرامونی انسان در متون ادبی بسیار است ونشان دهنده نظم موجود بین آنها که ناشی از ترتیب و اصول جای گرفتن هر یک از ابعاد مادی و معنوی و ارتباط آنها ست که بیان کننده ی خردی روشن است و مفهوم دو ساحت وجودی انسان یعنی بعد روحانی و جسمانی اوست .انسان موجودی پیچیده است از این جهت هرآنچه سبب توسعه فردی و اجتماعی اوست نیز دچار پیچیدگی ست .
زبان به یاری انسان می آید و هر آنچه که به زبان می آورد نشان دهنده زبان ذهن و فکر اوست . مولانا در دفتر پنجم مثنوی می فرماید
هر دمی فکری چون مهمان عزیز آید اندر سینه ات هر روز نیز
فکر را ای جان به جای شخص دان زانک شخص از فکر دارد قدر و جان
به لحاظ ایدئولوژیک فکر و عقل یا اندیشه و عقل در تقابل با یکدیگرند
مولانا در دفتر دوم می فرماید
ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی تو استخوان و ریشه ای
انسان مملو از اندیشه است که برخی خوبند و برخی بد . ناگفته نماند که اندیشه در ذهن انسان از بین نمی رود بلکه در فرایندی آهسته و طبیعی به اندیشه ای دیگر تبدیل یا به واسطه اندیشه ی دیگری جایگزین می شود .
مولانا در جای دیگری می فرماید
این جهان یک فکر است از عقل کل عقل چون شاه است و صورت ها رسل
اندیشه می تواند بر چهار چیز متکی باشد سخن و کلمات ؛ کار و پیشه ؛ جهان آدمی ؛ من وجودی . به عبارت دیگر اندیشه و فکر پدید آورنده ی "من وجودی" ست.پس هر گونه کار و تلاش و پیشه در جهان مادی از صورت بندی جهان پیرامونی در قالب کلمات و سخن در جهان آدمی ست . اینها زنجیره وار به هم مرتبط اند . طبیعی ست کار و تلاش و شغل در جهان ظاهری سبب ثروت و مکنت می شود .
چیست اصل و مایه هر پیشه ای جز خیال و جز عرض و اندیشه ای
بی نهایت کیش ها و پیشه ها جمله ضل صورت اندیشه ها
هر چه داری تو زمان پیشه ای نه طلب بود اول و اندیشه ای
طبیعی ست که انسان امروز با اندیشه ی خود برنامه ریزی می کند و صورت بندی فکری خود را نسبت به کاری که انجام می دهد و منطبق با اندیشه انجام کار تداوم می بخشد .
مولفه ی دیگری که در توسعه فردی نقش دارد "شادی" ست .شادی یکی از احساسات ریشه ای و مثبت است . یکی از ضروری ترین نیاز های فطری و نیازهای روانی انسان که نقش تعیین کننده در تامین سلامت فرد دارد . زندگی افراد شاد دارای هدف و معنا ست . افراد شاد انگیزه ی بیشتری برای انجام امور زندگی دارند و بیشتر خیرخواه و بخشنده هستند . حافظ با رویکردی خیام وار شادی را یادآور می شود
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم می رود به باد گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم
یا استاد سخن سعدی در غزلیات خود دارد
ای باد بامدادی خوش می روی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
البته شادی و نشاط از مولفه های فرهنگی ایران است . مردم ایران مردمان شادی بودند و گریزان از غم . در پناه شادی و سرور روزگار می گذرانند . شاد زیستن در دنیای خالی از اندوه و جنگ بخشی از آرزوهای انسان امروز است .شادی می تواند گره گشای بسیاری از رنج ها و ناکامی های انسان امروز باشد .طبیعی ست اگر انسان در محیطی مملو از سرسبزی و باغ و یوستان رشد کند مولفه های شادی در زندگی او بیشتر احساس می شود . "شادی" شور عشق را بر می انگیزد و در حالات درونی و معنوی انسان نقش دارد .
حافظ معتقد است
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوی من نماز کنید
یعنی اگر کسی عاشق نیست هنوز نمرده؛ فاتحه اش را بخوانید چون حافظ عشق را یک امانت الهی می داند از این جهت است که می گوید
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
.و استاد سخن سعدی معتقد است
خستگی اندر طلبت راحت است درد کشیدن به امید دوا
سر نتوانم که بر آرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی می زنم روز دگر می شنوم بر ملا
قصه دردم همه عالم گرفت در که نگیرد نفس آشنا
حافظ جهان آدمی را بنا شده بر پایه عشق می داند و از آن طرف عشق را بالاتر از عقل می شمارد .
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
عقل هم جز مولفه های مهم و تعیین کننده توسعه فردی و اجتماعی ست . عقل انسان را به کردار نیک دعوت می کند . عامل بذل و بخشش و گذشت می شود . انسان با عقل ؛ صبر پیشه می کند و بردبار می شود . اگر عقل تمثیلی از خرد باشد انوقت اشعار بی بدیل فردوسی یاری رسان است
در شاهنامه فردوسی در ارتباط با پادشاهی پیروزدر ارتباط با خرد آمده
ستون خرد داد و بخشایش است در بخشش او را آرایش است
زبان چرب و گویندگی فر اوست دلیری و مردانگی پر اوست
هر آن نامور کو ندارد خرد زتخت بزرگی کجا برخورد
هر کنش و واکنشی منجر به نتیجه ای می شود که می تواند توسعه فردی و اجتماعی را با خود به همراه داشته باشد یا از آن نشات بگیرد .کنش و واکنش اجتماعی وقتی در تقابل با ادبیات قرار می گیرد شاعر یا نویسنده را وامیدارد که با توجه به عوامل اثرگذار دست به سرایش یا نوشتن بزند .عواملی که محتوا را در ذهن او می سازد و با توجه به اینکه شعر "کنش فردی در فرایند تولید است " پس میتوان معتقد بود که قانون کنش و واکنش در جریان توسعه فردی و اجتماعی در پشت پرده محسوسات فکری جریان دارد که در ذهن فرد اتفاق افتاده و محتوای بیرونی و پیرامونی ذهن اورا به نمایش می گذارد .