نثر نوین

نثر و تفاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر نوین

نثر و تفاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر صرفا به دنبال کشف پیچیدگی های روایی نیست بلکه تشخیص سطوح مختلف ، فرافکنی حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی نسبت به محور عمودی تلویحی نیز هست . این حلقه ها حول محور زبان در کل اثر با تکیه بر
تفکر نویسنده و بیان سوژه مورد نظر اتفاق می افتد . بنابراین در نثر به دنبال جهانی هستیم تحت سلطه معنا .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
 

 


 

بنام خداوند مهرو مهربانی

 

 

 

 

عنوان مقاله

 بررسی سیر تحول و تاثیر درونمایه اجتماعی غزل حافظ در زندگی امروز

مرضیه بزرگی راد

دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

 

 

چکیده:

خلقت انسان به اندازه خود انسان در تاریخ هستی ریشه دارد و همیشه مورد توجه ادبا و شعرا بوده است . اینکه ادبا و شعرا انسان را چگونه محور بیان خود قرار داده اند و با چه ویژگی هایی توصیف کرده اند مهم و جالب است . در این تحقیق سعی شده است با بررسی سیر تحول و تاثیر درونمایه اجتماعی غزل حافظ , با استفاده از دیدگاه ها و جهانبینی های ادبی مبتنی بر کنش و واکنش رفتاری ؛زندگی انسان امروز را مورد مطالعه قرار دهد.

هدف  از این تحقیق و پژوهش اهمیت  وجود  اشعار حافظ  در زندگی  عموم  فارسی  زبانان و علت آن است . می خواهیم بدانیم مردم چه وقت و به چه علت از اشعار حافظ به عنوان کامل کننده منظور و هدف خود استفاده می کنند و پیامد اجتماعی آن چگونه است؟

 

 

 

 

کلید واژه : حافظ پژوهی ؛ روانشناسی کاربردی ؛ ساختارگرایی ادبی ؛ جمال شناسی ؛ مردم شناسی

 

 

 

 

مقدمه:

خلقت انسان به اندازه خود انسان در تاریخ هستی مورد اهمیت بوده و هست از این جهت علم روانشناسی به دلیل اینکه انسان را به طور کامل مورد مطالعه قرار می دهد , آیینه ی تمام نمای علوم انسانی ست . در این دیدگاه انسان می تواند موجودی چند وجهی و از ساحت های وجودی متفاوت برخوردار باشد . بادر نظر گرفتن  همین جوانب متفاوت و متعدد است که یک کل را می سازد و در فرایند پیچیده نشو و نما می کند . انسانی که در روانشناسی مورد مطالعه قرار می گیرد مبنای زیست شناختی دارد ولی محدود به آن نیست و از فضای غیر مادی و غیر جسمانی برخوردار است که آن را روان دانسته اند . شاید با تکیه بر همین بعد وجودی ست که دانش روانشناسی به سهولت در کنار ادبیات قرار میگیرد تا به واسطه آن بتواند به آن بعد وجودی انسان دست یابد .

در دهه های اخیر تحولی در روانشناسی  رخ داده است که مبنای این تحقیق است . زمان زیادی نیسب که تعریف انسان در آثار روانشناسی و انسان شناسان روانشناس بعد از در نظر گرفتن دو بعد اولیه یعنی بعد زیستی و سپس بعد روانی به بعدی دیگر که موضوع علمی دیگر است گسترش یافته و انسان به منزله یک موجود اجتماعی نیز در روانشناسی جایگاه خود را پیدا کرده است . در این راه تلاش های فراوانی شده است تا روانشناسان اجتماعی و جامعه شناسی و مردم شناسی و سایر حوزه های مرتبط با زندگی جمعی انسان در عین شباهت ها و درهم تنیدگی های فراوان ؛ هریک ماهیت خود را حفظ کرده اند و موفق هم بوده اند .

تا پیش از حافظ ؛غزل فارسی یک مضمون مشاع بیشتر نداشت و آن سخن از عشق و کار و بار عشق یعنی شرح امید و آرزوهای وصال و شکایت از درد و غم هجران بود . غزل عارفانه هم همان غزل عاشقانه بود با تفاوت معشوق . دو غزل سرای بزرگ پیش از حافظ ؛ مولوی و سعدی بودند که مولوی غزل عارفانه را به اوج رساند و سعدی غزل عاشقانه را  و حافظ این دو شیوه را با هم تلفیق کرد و غزل عارفانه - عاشقانه سرود .  البته در این سیر مستمر تاریخ و زبان هم بی تاثیر نیست . با توجه به اینکه حافظ دارای اشعاری با مضامین عرفانی و مذهبی ست این نکته حائز اهمیت است . در قلمرو پژوهش های روانشناختی دسته بندی هایی است که علاوه بر پژوهش درباره رشد اندیشه ها و مفاهیم دینی در انسان ؛ گرایش ها و رفتار های دین ورزانه بشر ارائه شده است . این دسته بندی ها گاهی مشتمل بر مقولات جدا از هم و دارای مبنای سنتی و جنسیتی ست . اندیشه و عمل دین ورزانه و معنویت گرایانه انسان را متناظر با درجاتی که نشانگر پیوستار ویژه ای است ؛ توصیف و تبیین کرده است . بر اساس نظریات آلپورت ؛ افراد بیرونی به این دلیل در پی رفتار های دینی و معنوی هستند که پیامدی در جامعه از لحاظ جایگاه اجتماعی ؛ اعتبار و کسب مقام در بر دارد . واضح است در چنین شرایطی هدف هایی با گرایش  ریا و حتی نفاق را می توان انتظار داشت  و هر چه از این وضعیت فاصله گرفته شود رفتار شخص بر اساس پیشایند ها و پیامد های درونی جهت داده می شود و به سوی مقابل و مخالف یعنی درونی نزدیک می شویم .گرایش درونی درواقع تجربه ی معنوی ست و نقش پالایشگر روانی را دارد .

از سویی دیگر وقتی سخنگوی یک زبان ؛ زنجیره ای آوایی از آن زبان را می شنود این توانایی را دارد که به آن زنجیره معنی بدهد زیرا او در عمل ارتباط ؛ گنجینه ی شگفتی از دانش خود آگاه و ناخودآگاه را دخالت می دهد . تسلط به نظام های واجی و نحوی _ معنایی زبان به سخنگو این امکان را می دهد تا آواها را به واحد ها منقطع بدل می سازد  و واژها ها را تشخیص دهد و نوعی توصیف و تعبیر ساختاری برای جمله به دست آورد . از طرف دیگر معنی و ساخت گنجینه ای ارزشمند از آثار ادبی هستند . وقتی زنجیره های از واژه ها را یک اثر ادبی به حساب آوریم پس قابلیت قیاس زبان شناختی را به آن بخشیده ایم و این ساخت و معنی گاهی می تواند به شیوه ای خاص خوانده و تعبیر می شود . به این دلیل که این دارایی های بالقوه و نهفته در متن بر حسب نظریه گفتمانی تحقق می یابد و خواننده با کارکردهای ضمنی که از کارکرد های گفتمان ادبی ست به مطالعه متن می پردازد .در غیر این صورت درک یک شعر گیج و مبهوت کننده خواهد بود . دانش زبانی این امکان را فراهم می کند که عبارات و جملات را دریابد .

نمی توان نادیده گرفت  که ادبیات یک نظام نشانه شناختی ثانوی و مبتنی بر نظام زبان است . دانش زبانی ما سبب می شود تا هنگام رویارویی با متن قدری از آن فاصله بگیریم . این فاصله سبب می شود ما دقیقا ندانیم درک ادبیات از چه نقطه ای به بعد وابسته به دانش تکمیلی ما در زمینه ادبیات است در این بین مرزی که میان دو دانش زبانی و ادبی ؛وجود دارد  تفاوت آشکار میان فهم زبان یک شعر وفهم خود شعر را در هاله ای از ابهام قرار می دهد . یعنی میان درک زبانی و درک مضامین و درونمایه ای که در اثر است ؛فاصله وجود دارد .

نشانه ها پیوند میان دال و مدلول هستند . هر دو صورت اند نه ماده . دال را می توان صورتی در نظر گرفت که معنایی دارد . دال درواقع مجموعه ای از مختصات رابطه ای است که در نظام مورد مطالعه  نقش مندند . دال از طریق همین مختصات رابطه ای تبدیل به بخشی از نشانه می شود . هر دال دارای مفهومی ایجابی است که در پشت این دال مخفی شده .نشانه شناسی بررسی هایش را به مواردی محدود می کند که در آنها دال ها از مفاهیم کاملا روشنی برخوردار باشند و این مفاهیم از طریق یک رمزگان ارتباطی به آن دال ها پیوند خورده باشند که مدلول را می سازد . می توان معتقد بود که با گذر از دال می توان به معنی اش دست یافت و به این ترتیب ما جمله هایی را که می شنویم تعبیر می کنیم . درواقع معنی اصل و حقیقت یک نشانه است و یک شعر پر است از نشانه هایی که با کمک آن معنی را به ما منتقل می کند.

رهیافت نشانه شناختی به شعر حاکی از آن است که شعر باید در حکم پاره گفتاری در نظر گرفته شود که تنها با توجه به نظامی از قرار دادها معنی خواهد یافت که خواننده آن را آموخته است . انتخاب واژه ها و جمله ها و نیز نوع ارائه متن بر مبنای تاثیراتشان صورت می گیرد و این معنی و تاثیر متضمن شیوه هایی برای خوانش است که نمی تواند تصادفی باشد . بنابراین قراردادهای حاکم بر شعر منطبق بر نمادها و نشانه ها صورت می گیرد . شعر فرایندی قاعده مند برای تولید معناست . شعر ساختی را به دست می دهد که باید با معناهایی تکمیل شود و به همین دلیل است که فردی می کوشد معنایی را سرهم کند . او بر حسب مجوعه ای از قواعد صوری برگرفته از تجربیاتش در باب خوانش شعر این کار را انجام می دهد . این مجموعه قواعد به او امکان می دهد که معنایی را سرهم کند و محدودیت هایی در این کار ایجاد کند . در چنین شرایطی بارزترین خصیصه ی توانش ادبی عبارت است از هدف و مقصودی که در کلیت فرایند تعبیر نهفته است . هر شعری منسجم فرض می شود و به همین دلیل ما یک سطح معنایی را کشف می کنیم که در آن سطح ؛ سطوح شعری به هم مرتبط میشود و به عبارت دیگر تعبیری باید بتواند از این تباین یک دست مایه مضمونی فراهم کند .

با تاکید به اینکه ادبیات چیزی فراتر از رائه گزارشی درباره جهان خارج است در نهایت نوعی قیاس میان تولید و خوانش نشانه ها  در ادبیات و سایر تجربه های انسان برقرار می سازد و گاها برجسته سازی می کند . دراین حالت خواننده به عنوان انسانی معنی آفرین در نظر گرفته می شود و این دیدگاه حاصل جایگزینی نشانه هاست .   

حافظ برای گسترش دادن فضا و فرهنگ شعر و غزل فارسی حرف و حکمت و فکر و ذکر را نیز وارد غزل کرد . هم فکر و ذکر فلسفی و هم فکر و ذکر اجتماعی را . اندیشه های حافظ می تواند به عنوان یک نشانه در نظر گرفته شود و به واسطه این نشانه هاست که اندیشه های او قابل درک می شود .

شعر حافظ با خود دلالت معنایی به همراه دارد و تناسب درونی نشانه ها ، درک ژرفای معنی را در ذهن آسان می کند.

آنچه حافظ از این رهگذر به مخزن مضامین و محتوای غزل فارسی افزوده است عبارت است: خلق سیمای رند و سلوک رندی ؛بیان مضامین و مسائل اجتماعی ؛انتقاد از نهاد خانقاه و تصوف یا حتی مسائل سیاسی . غزل های او آکنده از تلمیحات پیدا و پنهان به مسائل سیاسی روز است . همچنین انتقاد از زاهد نمایان و زهد فروشان و زهد ریایی ؛ و از این نظر زاهد (عضو شریعت ) و صوفی ( عضو طریقت) را به یک چوب رانده . خمریه سرایی که هم منوچهری وار است و هم خیام وار و هم ابن فارض وار و سمبولیک . سه گونه باده ادبی مضمون پردازانه و انگوری ( مادی و عینی) و عرفانی ( معنوی و سمبلیک) را چنان در هم تنیده و ابهام آمیز و چند پهلو بیان می کند که ششصد سال است همه سخن سنجان و معنی شناسان را بازی داده است و به یقین نمی توان مطمئن بود که هر باده او انگوری ست یا همه باده های او عرفانی ست .

راه دادن مسائل غیر غزل یعنی قصیده وار از جمله مدح و استمالت از ممدوح و ستایش های طنز آمیز او که ابداع عظیم و بی سابقه حافظ است . اخلاقیات و حکمت عملی یعنی سخن درباره راستی و رادی و بخشش و بی آزاری یا کم آزاری ؛ سکه زدن و آفریدن شخصیت ها و نهادهایی که موجودیت شعری دارد یعنی اسطوره سازی حافظ مثل آنچه که در خصوص پیر مغان وجود دارد یا مضمون سازی،. در سنت شعری مضمون جزیی رایج است که حاصل باریک اندیشی حرفه ای شاعران و تراشیدن آن از روابط و مناسبات تازه بین موجودات یا امور مخصوصا موجودات و امور شاعرانه است .

حافظ در غزل 122 دارد

      صبا بر آن زلف از دل مرا بینی              ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

      چو گفتمش که دلم را نگه دار چه گفت           ز دست بنده چه خیزد خدانگهدارد

سرو زر و دل و جانم فدای آن یاری           که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

وقتی حرف و حکمتی در شعر بیان می شود ریشه و ربط به جهان خارج دارد و متکی به روابط بیرون شعری ست . همانطور که در غزل 276آمده

   ای دل اندر بند زلفش در پریشانی منال           مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

   رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار       کار ملک است آن که تدبیر و تحمل بایدش

تنوع و کثرت معانی و مضامین در شعر حافظ وجود دارد که  در شعر بی سابقه است به طور مثال موضوع ریا در ادبیات همان چیزی ست که اوج و نهایت طعنه ها و حتی فریاد های غمگین حافظ را بر می انگیزد .در غزل 268 آمده.

       من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد             از گرانان جهان رطل گرا ما را بس

    قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند        ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

یا در غزل 20 باده نوشی بی ریا را بهتر از زهد ریاکارانه می داند.

 باده نوشی که در او روی و ریایی نبود     بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست

یا در غزل 199 ریا کاری و جلوه فروشی و سستی ایمان را چنین می گوید .

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند     چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

یا در غزل 202 دارد

         در میخانه ببستند خدایا مپسند                     که در خانه و تزویر و ریا بگشایند

یک چنین  دیدگاهی سبب می شود که در غزل 196 ارتکاب صد گناه پوشیده ز اغیار را بهتر از اطاعتی می داند که از سر ریاکاری ست .

 می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب           بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

و مطابق با مفهومی  که در غزل 407 آمده ریا از دید حافظ آتشی ست که خرمن دین را خواهد سوخت

  آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت            حافظ این خرقه پشمینه بیانداز و برو

حتی در خصوص اندیشه های سیاسی حافظ که البته موضوع این مقاله نیست اما با توجه به موضوع مطرح شده اشاره به آن ضروری ست به عنوان بخشی از نشانه شناسی شعر حافظ در نظر گرفته می شود .

اندیشه های سیاسی حافظ دور از باریک بینی های او نیست درواقع اندیشه های سیاسی حافظ را باید با در نظر گرفتن اندیشه های دیگر او اعمم از فلسفی ؛ دینی ؛ هنری و جمال شناسی و به تعبیر دیگر اجتماع شناسی مورد بررسی قرار داد. شعر می تواند علم و عرفان و ادب را به خدمت خود آورد و حافظ دقیقا دست به چنین کاری زده است . حافظ مجموعه ای از گرایش ها و نگرش ها را گاه متعارض و متناقض در پشت پرده یک نگرش جامع ؛ فراگیر ؛ بی سابقه و بحث برانگیزبنام رندی گرد آورده . یعنی رندی حافظ مهم ترین دستاورد فکری و هنری اوست . یعنی حافظ صرفا یک شخص یا شخصیت افسانه ای نیست در عین حال همان حافظ رند است . حافظ انسانی طبیعی و تاریخی ست و اهل معنی و ماده و طرفدار دین و دنیا .دارای ضعف و قوت های متعارف بشری و البته نبوغ درخشان که آمیزه ای از موهوبی و اکتسابی و آمدنی و آموختنی ست .در غزل 342 آمده

حجاب چهره جان می شود غبار تنم                        خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانی ست          روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

عیان نشد که چرا آمدم به کجا رفتم                        دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس                   که در سراچه ترکیب تخته بند تنم

   کلام در فرهنگ ما نه تنها از فلسفه جدا نبوده بلکه از نظر محتوا و صورت و روش با فلسفه بسیار پر رنگ و آغشته بوده به طوری که بعضی از محققان بر آنند که فلسفه اسلامی نهایتا علم کلام اسلامی ست چون مقید به شریعت است و در بند دین و ایمان و حکمت و آزادگی ست.  در اینکه مسائل و مباحث مشترک بین کلام و فلسفه بسیار است تردیدی نیست . شعر حافظ آمیزه ای از فلسفه و عرفان و کلام است و چنین نیست که همواره بین شعر عرفانی و شعر فلسفی و شعر کلامی او فرق و خطی قاطع باشد .

حافظ ذهن و کلامی پیشرفته دارد اما فلسفه زدا و فلسفه گریز نیست . در حالی که به جبر اعتقاد دارد اختیار اندیش است . در غزل 5 آورده

         در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند            گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را

یا در غزل 26 آورده است

       برو این زاهد و بر درد کشان خرده مگیر      که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

یا در مقایسه سنت گرایان آنان که در برابر خرد گرایان معتزلی بر نقل قران و سنت تاکید می ورزند و نقل را بر عقل ترجیح می دهند ؛ بسیارافکاری اعتدالی ست .

در غزل 374 آورده است

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم        فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

یا در غزل 301 آورده است

     چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد               من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

یا در غزل 317 دارد

      فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم              بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم

      طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق               که در این دامگه حادثه چون افتادم

      من ملک بودم و فردوس برین جایم بود              آدم آورد در این دیر خراب آبادم

یا در غزل 183 دارد

    دوش دیدم وقت سحر از غصه نجاتم دادند           و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

     بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند                  باده از تجلی صفاتم دادند

و اتفاقی که تجربه سحرگاهی برای او رخ می دهد اتفاقی ست مبارک

     چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی            آن شب قدر که این تازه براتم دادند

از جامعه انسانی انتظار می رود که هر گونه فکر و ذکر منصفانه و آیینه وار را بسنجد و نسل آینده را از نتایج ثمربخش آن مطلع سازد . آنچه از کتاب های مختلف بدست آمده نشان می دهد که افزایش سیستم فئودالی و زیر فشار آوردن روستاییان و غصب کردن اموال مردم سبب مبارزات داخلی در قرن هشتم شده است از طرف دیگر دوران سلطه مغول یکی از دشوارترین ادوار تاریخ است و بعد از آن هم ملوک الطوایفی شدن جهان اسلام و نهایتا شیراز در قرن هشتم دارالعلم و برج لولیا به شمار می آمد که همراه شد با آغاز جوانی حافظ . حافظ در حدود یک دهه و نیم با شاه شیخ ابواسحاق اینجو ( از خانواده های سلطنتی دوره مغول ) بوده است که مورخان او را به رفاه دوستی  و شادخواری و عشرت طلبی و آبادگرایی می ستایند و این مسئله در نگرش و دوره تکوین هنر حافظ نقش داشته است . بنابراین سیر تحول تاریخی و سیاسی  کاملا در هنر او نمایان است . همچنین رندی که در خصوص آن توضیح داده شد از خصیصه های مهم حافظ است به او زیرکی و نرمش و سلامت و عافیت طلبی و مروت  و مدارا را به او آموخته است . از طرف دیگر خودستایی هایی که طبق رسومات شعری کاملا رایج بوده بخشی از اوج قدرت او محسوب می شود که به خواننده منتقل شده است .

   این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد               اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

 یا در غزلی دیگر دارد

  مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ                که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن            

حافظ در اندیشه های سیاسی خود کاملا انسانی محافظه کار و طرفدار ثبات سیاسی ست حافظ  به طبع و الزام شاعری ذهن و مطالعاتی دانش نامه ای داشته پس می توان معتقد بود که حافظ دارای معارف وعلوم گوناگون است که می بایست از هر علم و فن طرفه ای بداند اما بیشتر معارف و تحقیقات او در زمینه علوم قرآنی و قرآن پژوهی ست و دیگری در زمینه علم کلام . منظور کلام فلسفی ست و سپس در زمینه بلاغت و فن سخنوری .  

برخی دیگر از اشعار حافظ ناشی از بعد احساسی اوست مثل حالاتی از غم یا شادی که در برخی ابیاتش دیده می شود .از دیدگاه روانشناسی غم و شادی می تواند درکی باشد که انسان از واژگان دارد در ادبیات غم یا شادی را مقابل می قرار می دهند و می تواند در گرو محرک بیرونی دسته بندی کنند که عاطفه را تحت تاثیر قرار می دهد . از دیدگاه نظری ساده ترین تجربه حسی که در اثر تحریک یکی از دریافت کنندگان بوجود می آید و به مرحله کسب معنی می رسد و واکنش حواس از طریق اعصاب انتقال می یابد و یعنی حس کردن یک حالت پیچیده است که بر پایه احساس یک فرد نسبت به برخی موقعیت ها ؛ اشخاص و عقاید و افکار و نظایر آن بوجود می آید و می تواند عامل برانگیختگی باشد .حافظ در غزل 368 دارد

       چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد             ما به امید غمت خاطرشادیم

یا در غزل 152 دارد

    حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت                 که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

حافظ شاعری آگاه است و شرایط سیاسی و اجتماعی عصر خود را دریافت کرده و آزاد اندیشی او صرفا متاثر از شرایط مذکور نیست زیرا مفاهیم و الفاظ که درونمایه شعر حافظ را می سازد چون می ؛ معشوق , خانقاه؛ پیر مغان ؛ زهد و رند و ....بخشی از جهانبینی حافظ را تشکیل می دهند و در شعر حافظ از بسامد بالایی برخوردارند و هریک در ظاهر به مکان و زمان خاصی اشاره دارد که دانستن آن زمان و مکان جهت شناسایی شعر حافظ ضروری ست . یکی از مفاهیم آزادگی در ادبیات کلاسیک بحث دلبستگی  و عدم دلبستگی ست   . عدم دلبستگی به دنیا که حافظ آن را در غزل 317 به زیبایی بیان می کند

       فاش میگویم و از گفته خود دلشادم               بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

یا در غزل 37

        غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم

یا زمانی که در تنگنای فرهنگی و خفقان قرار می گیرد و خبری از دادگری نیست میگوید

جهان و هرچه در اوست سهل و مختصر است        ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار

یا در غزل 407

   آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت              حافظ این خرقه پشمینه بیانداز و برو

حافظ در خصوص بد عهدی و پیمان شکنی درغزل 177 دارد

   وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی                        و گر نه هر که بینی ستمگری داند

یا در غزل 378 آمده

 بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری               شادی زهر جبینان خور و نازک بدنان

  پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد              گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

حافظ اساس هستی و رمز و راز آن را در عشق می داند و البته نجات همگان را در گرو این راز .همانطور که در غزل 244 آورده

     هر آن کس که در این حلقه نیست زنده به عشق       بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

یا در غزل 317

   فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم                بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم

در غزل 213

  گوهر مخزن اسرار همان است که بود               حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود

  عاشقان زمره ارباب امانت باشند                    لاجرم چشم گوهر بار همان است که بود

حافظ واسطه خداوند و انسان را عشق می داند یعنی معتقد است که انسان به واسطه عشق به دیدار خداوند نائل می شود . درواقع حافظ عشق زمینی را زمینه ی عشق الهی می داند و معتقد است که زیباترین گوهری ست که خداوند به انسان بخشیده اما همه کس از آن بهرمهند نیست و برای رسیدن به مقصود باید رنج و سختی را بپذیرد.

حافظ برای عشق شان و مقامی شامخ قائل است و آفرینش جهان را تجلی الهی می داند او عشق را هم در عالم انسانی و هم در اسرار جهان هستی جاری می داند و در واقع علت آفرینش جهان هستی را عشق می داند .

در غزل 435دارد

     عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید             ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

باید پذیرفت عشق یک پدیده ی بیولوژیک و فرهنگی ست و می تواند به طور قابل توجهی بر نحوه تفکر و تجربه هایش تاثیر بگذارد . عشق می تواند به اشکال مختلف بروز کند . وقتی حافظ از بروز مشکل بر سر راه عشق سخن می گوید منظور او می تواند عشقی نافرجام باشد خصوصا اینکه به امید بوی خوش از خم گیسوی یار ؛دلهای عاشقان در رنج است .

الا یا ایهاالسافی ادرکاسا و ناولها                         که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید            زتاب جعد گیسویش چه خون افتاد در دلها

 نتیجه گیری :

تردیدی نیست که تمام مباحثی که در خصوص جمال شناسی در شعر حافظ شکل می گیرد بر محور عاطفه و تخیل و به واسطه چند معنایی بودن آنها شکل گرفته است . دیوان حافظ یک اثر هنری ست .وقتی در تنهایی یا در جمع اشعار حافظ را می خوانیم عقل ما را مخاطب قرار نمی دهد بلکه عاطفه مارا متاثر می کند و علاوه بر عاطفه تخیل را نیز به خود مشغول می دارد .در غزل 161 آمده

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز            نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

یا وقتی حافظ می گوید

آسمان کشتی ارباب هنر می شکند                   تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم

همه ما می دانیم که این بحر معلق وجود ندارد اما تخیل ما می پذیرد که آسمان بحری ست معلق و در تمام آثارش این تخیل را در نهان و آشکارا وجود دارد . درواقع متن  اساس و بنیان علوم انسانی ست . متن واقعیت اندیشه و تجربه است .آنجا که متنی نباشد موضوع اندیشه و پژوهشی نیز نخواهد بود . مناسبات میان متون در حکم شناخت مناسبات انسانی ست بنابراین تمامی کنش های ذهن رو به سوی بیانگری دارد .

دربحث ادبیات،  شعر منش ویژه ای دارد که در زبان تعریف می شود و حادثه ایست تکرار نشدنی .زبان شاعر ؛ زبان ویژه خود اوست . شاعر آن را به گونهای فردی و مطلق بکار می گیرد . از هر شکل ، هر واژه ، هر گونه بیان بر اساس راستای اهداف خود سود می  جوید. در زبان شعر حتی یک واژه خنثی وجود ندارد .برای موجودی که آگاه در زبان زندگی می کند ، زبان یک نظام تجریدی از اشکال نیست بلکه دیدگاهی ست استوار به منطق، دیدگاهی مشخص از جهان . هر واژه زمینه ای را که در آن زندگی اجتماعی خود را می یابد حس می کند .تمامی اشکال و واژگان به نیت تعیین می شوند .  

عناصر موجود در شعر می تواند به منزله ی یک کنش باشد . از این کنش ها  اگر در مقوله ی اجتماعی باشد ، می توان به عنوان کشش های اجتماعی یاد کرد  و تاثیرات آن را در زندگی روزمره دید .کنش اجتماعی نوعی کنش است که با توجه به دیگران انجام می شود در کنش اجتماعی آگاهی و اراده ی کنشگر ، ناظر به دیگران ، ویژگی ها و اعمال انهاست . و هنجاراجتماعی ، شیوه انجام کنش اجتماعی ست که مورد قبول افراد جامعه قرار گرفته . ارزش های اجتماعی آن دسته از پدیده های مطلوب و خواستنی اند که مورد تایید و پذیرش افراد یک جامعه نسبت به ان مورد است .

 اگر چه جامعه شناسی به مطالعه واقعیت های مربوط به پدیده های مادون و مافوق انسان نمی پردازد . انسان می تواند در قالب مفاهیم مختلف فکر کند ؛ انتخاب کند و تصمیم بگیرد و حتی برنامه ریزی کند . انسان می تواند درباره کنش و واکنش های خود به تامل چاره اندیشی کند . در همه انسانها زمینه بروز یک رفتار عادی و استاندارد شده وجود دارد و به همین دلیل است که همه انسانها را می توان تحت عنوان شخص اجتماعی پذیرفت . شخص اجتماعی یک منشور است و دارای سطوح مختلف و از هر سطح و زاویه می توان آن را مورد بررسی قرار داد . تلاش انسان ها برای برقراری رابط با سایر اعضای جامعه به میل طبیعی او به زندگی کردن مربوط می شود . به عبارت دیگر این تعامل انسانهاست که آنها را به سوی ایجاد روابط با دیگران سوق می دهد .  در این بین زبان به عنوان یک وسیله اجتماعی این تعامل را کامل می کند و موجبات تداوم حیات اجتماعی جوامع می شود . هر عنصر در شعر حافظ به مثابه یک کنش اجتماعی در نظر گرفته می شود . به طور مثال عشق ؛ زهد و ریا ؛ باده نوشی ؛ رنج ؛ غم و غصه ؛ شادی و هر آنچه تحت عنوان تفکر و اندیشه حافظ مورد سوال و بررسی قرار گرفته است می تواند یک کنش اجتماعی باشد که تاثیرات آن در اجتماع به صورت متقابل و دو سویه است . افراد یک جامعه موارد مشترک و همسان تفکرات و اندیشه های خود را دریافت کرده اند و آن را تقویت می کنند و به اشتراک می گذارند . رفته رفته این مجموعه از افرادی تشکیل و مجموعه بزرگتری را می سازند که به سبب مشترکات ذهنی تجمع عمیق تری را بوجود آورده اند . تداوم و استمرار ارتباط بین این افراد،  سبب احساس پیوند و کنش پایدار می شود .آنچه که درک درستی از کنش پایدار به دست میآید معنا می باشد و این معنا ست که نماد های مختلف را به هم ربط می دهد .  به بیان دیگر نماد و معنا دو روی یک سکه هستند که نشان می دهد معنا ها در کنش متقابل دو طرفه افراد در محیط اجتماعی شکل می گیرند . این نماد ها و معناها از کنش متقابل مردم بوجود می آیند و تاثیرات کلامی آن بر زندگی روزمره است .یعنی عوامل و معنای آن ها می تواند رویکردی نمادین باشد در زندگی انسانها که از زبان سرچشمه می گیرد . انسانها برای انتقال منظور خود به دیگران در فراگرد کنش متقابل اجتماعی به گونه ای نمادین معناهایی را به دیگران انتقال می دهند و دیگران این نمادهای معنی دار را تفسیر می کنند و بر پایه تفسیرشان از این نمادها، واکنش نشان می دهند .بنابراین تفسیرهای ذهنی می توانند تعیین کننده رفتار ما باشند . به طور قطع هیچ هنرمندی به اندازه حافظ در خصوص اخلاقیات سخن نگفته است که از این مضامین می توان برای بیان هدف در زندگی روزمره بهره گرفت .  در یک جامعه ارزش ها از جنس هدف و مقصود هستند و هنجارها از جنس وسیله و روش برای رسیدن به ارزش ها . ارزش ها و هنجار های اجتماعی از طریق کنش های اجتماعی تحقق می یابند .

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست             باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است    غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست

منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش             که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار          ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

پنج روزی که درین مرحله مهلت داری               خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی                  فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار              که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست

دردمندی من سوخته ی زار و نزار                   ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست

نام حافظ رقم نیک پذیزفت ولی                       پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست 

    

 

منابع :

1-     حافظ . بهادالدین خرمشاهی . انتشارات ناهید 1401

2-     ساختار و تاویل متن . باباک احمدی نشر مرکز . چاپ هفدهم 1393

3-     این کیمیای هستی درباره حافظ . محمدرضا شفیعی کدکنی نشر سخن .1396

4-     بوطیقای ساخت گرا . ترجمخ کوروش صفوی 1388

5-     ذهن و زبان حافظ . بهاالدین خرمشاهی . چاپ یازدهم 1399

6-     اندیشه حافظ . مصطفی رحیمی . نشر نو 1397

7-     بررسی و تحلیل نظریه کنش متقابل . محسن نیازی . آمنه مرتضوی . دانشکده علوم انسانی دانشگاه کاشان

8-     برخی سویه های روان شناختی در معنویت طربناک حافظ. دکتر مسعود حسین چاری . دانشیار دانشگاه شیراز

9-     حافظ و انسان امروز . اصغر دادبه . مرکز حافظ شناسی – کرسی پژوهی حافظ

10- مقاومت حافظ در برابر خشونت و استبداد . پروفسور سید عین الحسن . دانشگاه جواهر لعل نهرو دهلی نو

11- خلقت ، مفهوم انسان و انسان بودن نزد حافظ و گوته . علی رجایی . داشگاه اراک

12- تجلی عشق در غزل های حافظ . علی اصغر طایی . انتشارات گیوا . 1398

13- شرح جنون . سید احمد بهشتی شیراز .

14- درآمدی بر جامعه شناسی زبان . مترجم دکتر رضا امینی . نشر بوی کاغذ . 1393

 

 

 

 

 

 

بنام خداوند مهر و مهربانی

عنوان مقاله : بررسی شخصیت زن بر اساس نظریه  های شخصیت شناسی ابوعلی سینا و  روایت شناسی گریماس و  پراپ فرمالیست روسی  در منظومه لیلی و مجنون نظامی

تهیه کننده :  مرضیه بزرگی راد

دکتری زبان و ادبیات فارسی گرایش ادبیات معاصر

 

چکیده :

حوزة ادبیات غنایی علاوه بر مضامین عاشقانه، درونمایه‌ها ؛ آموزهای وسیعی اعم از اخلاقی، سیاسی و اجتماعی و... را نیز در بر می‌گیرد. نظامی گنجوی  با هنرمندی و ظرافت در اثنای اشعار غنایی به تشریح و تبیین مسائل مختلفی مانند موضوعات اخلاقی و اندیشه های مذهبی، حکمی و مضامین پند و اندرز، اشاره به علوم مختلف دارد. از طرف دیگر "سبک زندگی" فردی یکی از مباحث نوین و راهبردی در عصر حاضر است و در حقیقت با وجود تعاریف متفاوتی که در ادبیات ؛ جامعه و فرهنگ از آن آمده است همچنان پژوهشگران در وادی تعریف و تفسیر این مفهوم با مشکلات فراوانی روبرو هستند. در تعریفی از "سبک زندگی" آمده است: توصیف یا تجویز حالات و گفتارها و رفتارهای انسانی در همه ساحت های زندگی را "سبک زندگی" گویند.  شواهد علمی نشان می‌دهد که الگوی سبک زندگی و انتخاب افراد بر سلامت روانی و طول عمر زنان  تاثیر زیادی دارد.

این پژوهش که به شیوه توصیفی – تحلیلی با روشی کتابخانه ای به تحلیل و بررسی زن با تکیه بر نظریه های شخصیت شناسی ابوعلی سینا و روایت شناسی گریماس ( زبان شناس و نشانه شناس برجسته  ) و پراپ فرمالیست روس تبار در منظومه ی لیلی و مجنون می باشد .

هدف  از این پژوهش بررسی شخصیت زن در قرن ششم بر اساس روایت لیلی و مجنون و تاثیر نظامی از ابوعلی سینا در شخصیت پردازی روایت مذبور و مقایسه آن با کنشگرهای نظریه روایت شناسی ساختارگرایان و نظام حاکم بر روایت و ساختار پیرنگ است .

 

 

 

مقدمه:

برای رسیدن به هدف این مقاله باید نگاهی نقادانه داشته باشیم به روایت لیلی و مجنون .  چرا که نقد دانشی ست که برای ارزش سنجی جنبه های مثبت و منفی در هر اثری که  بکار می رود و به شاخه های مختلفی مانند نقد هنری ؛ اجتماعی , اخلاقی  و ...تقسیم می شود . یکی از موضوعات مهم نقد اخلاقی بررسی محتوای آثار ادبی ست که بر پایه عقاید اخلاقی و دیدگاه تفکر شاعر شکل می گیرد . آموزه های اخلاقی پیوسته در جهت گیری رفتارهای انسانی موثر بوده . تجربه بشر نشان می دهد که اگر جامعه ای  از این مسئله دور بماند ممتحمل خسارت های جبران ناپذیری خواهد شد .

در خصوص همه منظومه‌هایی که نظامی سروده، هیچ حرفی نیست و همه به نهایت و در سطح عالی‌ای قرار دارند، اما در خصوص «لیلی و مجنون» که به آن بی‌مهری هم شده باید گفت، نظامی در این منظومه کاری کرده کارستان؛ او داستان پراکنده و به‌هم‌ریخته‌ای را که در یک فرهنگ دیگر قرار دارد، به ادبیات ما ‌آورده و به بهترین صورت ساخته و پرداخته  و به آن بار عرفانی ‌هم داده است.  بعدها این داستان در داستان‌های عرفانی و  تفکر عرفانی نفوذ پیدا می‌کند. می‌خواهم بگویم کارِ نظامی با همه کم‌حجمی و ناله‌ای که نظامی در ابتدای داستان می‌کند، «لیلی و مجنون» است. اما متأسفانه  بسیاری از منتقدان این داستان را نادیده گرفته و حتی شروع به دست‌اندازی این عشق کردند، این‌که مجنون آدم دیوانه‌ای بوده است، در ادبیات عرب هم همین است و دلیل این‌که پدر لیلی دخترش را به قیس نمی‌دهد، این است که می‌گوید تو دیوانه‌ای و آبروی ما را می‌بری، حتی محققان ما هم این داستان را تخطئه کرده و گفته‌اند شاید ضعیف‌ترین کار نظامی باشد.  اما از منظری این داستان یکی از برگ‌های زرین نظامی در ادبیات جهان است، رومئو و ژولیت هم بعد داستان «لیلی و مجنون» پدید آمد و جهانی شد.

 

 

 

 

 

 

اصل مقاله:

ادبیات فارسی در همه دوره ها بستر مناسبی برای بیان مضمون های اخلاقی در شکل های مختلف در زمان های مختلف به صورت مستقیم و غیر مستقیم بوده . وقتی از طریق تدوین اندرزنامه ها و رساله ها یا از طریق اشعار و داستانها در پی تاثیرگذاری در ذهن مخاطب خود قدم برداشته و پیش می رود . اگرچه مضمون های عاشقانه ای چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین و .... تجلی گاه ادبیات غنایی هستند لذا با تاثیرگذاری روی مخاطب و با استفاده از مفاهیم انسانی و اخلاقی و چگونگی ارزش ها سعی در بالابردن میزان تاثیرپذیری در ذهن مخاطب دارد .. تاثیر موازین و باید ها و نباید های اخلاقی در خلق شخصیت های منظومه لیلی و مجنون به نمایش گذاشته . روایت شناسی که رشد و تکامل آن مدیون ساختارگرایی است یکی از مهم ترین حوزه های نظریه ادبی و مجموعه ای از احکام کلی در ژانرهای روایتی ؛ نظام حاکم بر روایت و ساختار پیرنگ است . کشف الگوی جامع روایت که تمام روش های ممکن روایت داستان را در بر می گیرد . فرمالیست ها با هدف کشف الگویی ثابت برای انواع روایت طرحی همه جانبه ارائه دادند که ثابت می کرد با وجود شخصیت های مختلف در قضیه ها ؛ کارکرد انها ثابت و محدود است . درواقع در نظریه های ساختارگرایی در گام نخست با تنوع بی پایان شخصیت ها در داستان ها به تعداد معدودی نقش که معمولا با رابطه ای ثابت در کنار هم قرار می گیرند تقلیل می دهد

روایت شناسی که ریشه و تکامل آن مدیون ساختارگرایی است یکی از مهم ترین حوزه های نظریه ادبی و مجموعه ای احکام کلی درباره ژانر های روایتی ؛ نظام حاکم بر روایت و ساختار پیرنگ است .کشف الگوی جامع روایت که تمام روش های ممکن روایت داستان را به عهده می گیرد . فرمالیست ها با هدف کشف الگوی ثابت برای انواع روایت طرحی همه جانبه ارائه دادند که ثابت می کرد با وجود شخصیت های مختلف ؛ کارکرد آنها محدود و ثابت است . در واقع در نظریه های ساختارگرایی در گام نخست با تنوعات بی پایان شخصیت ها در داستان ها به تعداد محدودی نقش که معمولا با رابطه ای ثابت در کنار هم قرار می گیرند تقلیل می دهد .

از آنجایی که به اعتقاد بسیاری از نظریه پرداز های جدید؛ ادبیات هنری کلامی ست که از زبان بوجود می آید می توان با در نظر گرفتن تقابل های دوگانه و نیز وجود سه پی رفت  زنجیره ای در طرح داستان و محدود کردن کنشگر ها ؛ نظریه روایی را در ارتباط با تمام متون ادبی ارائه داد .

به عقیده گریماس شش نقش یا عملکرد در زیربنای همه روایات موجود است که سه الگوی  هدف (obgect)  یاریگر (supporter)      +  رقیب ( conflict)   تفسیر می کند  .

لازم به ذکر است که نظریه تقابل دوگانه و الگوی کنشی گریماس در انواع کنشگرها ی لیلی و مجنون اعم از فردشی و یا امری درونی و  روابط حاکم میان کنشگرها و نیز روند شکل گیری داستان از مرحله تعادل آغازین ؛ از بین رفتن تعادل و جایگزین تعادلی دیگر ؛ از بین ساختار روایت که شبیه به ساختار دستور زبان است و مانند دستور زبان محدود می باشد .از دید او همه داستان ها متاثر از یک ساختار واحد است در نظر او رابطه فاعل و هدف ( موضوع شناسایی) به رابطه قاعل و مفعول بی واسطه شباهت دارد . همچنین رابطه فرستنده و گیرنده به رابطه میان فاعل و مفعول با واسطه شباهت دارد. یعنی یک زنجیره ی روایی از طریق دو کنشگر که ارتباط آنها کنش های اساسی  پدید می آورد و به تقابل های دوگانه اجازه حضور می دهد .

می توان معتقد بود در هر پی رفت روایت حداقل دو مشارکت ضروری وجود دارد و کنش های پایه عبارتند از:

1-  فصل و وصل 2- جدایی و وصال 3-  مبارزه و آشتی ؛ در روایت بر پایه یک ارزش شکل می گیرد . ارزش یک شی از یک مشارکت به مشارکت دیگر ؛ بدون این تقابل ها نمی توان یک متن را اثری روایی به حساب آورد . زیرا اساس تفکر انسانی بر این بنیاد استوار است بد و خوب ؛ زشت و زیبا ؛ ....  و به اعتقاد پراپ بر پایه هر روایت  می توان هفت دسته شخصیت را   در نظر گرفت از جمله ( خبیث ؛ بخشنده ؛ مددکار ؛ اعزام کننده ؛ قهرمان ؛ و حتی قهرمان دروغین ؛ شخص مورد جستجو و پدرش ) از آن طرف بر اساس نظریه گریماس  می توان به رابطه تقابل یا تضاد دست یافت  که کنش های بنیادین گسست یا پیوست هجر و وصل ؛ قهر و آشتی ؛ و غیره را تفسیر می کند و هر چقدر این تقابل های تضاد و تناقص در روایات بیشتر باشد واقع نمایی آن بیشتر است و درنتیجه لذت و هیجان بیشتری را به مخاطب منتقل می کند .

گریماس عناصر روایت را بر اساس نسبت هایی که هر یک از آنها به موضوعی خاص اشاره دارند در سه دسته کلی قرار داده این نسبت ها عبارتند از

1- نسبت خواست و اشتیاق 

  2- نسبت ارتباط شخصیت ها با یکدیگر

  3-   نسبت پیکار .

کنشگران الگوی گریماس سه انگاره اساسی را توصیف می کنند که شاید در همه انواع روایت اتفاق می افتد .

1- آرزو ؛ جستجو یا هدف ( شناسنده / موضوع شناسایی)

2- ارتباط (فرستنده . گیرنده )

3- حالت یا ممانعت( کمک کننده و مخالف)

در جریان روایت جستجو کنشگران یار دهنده او را یاری می دهند . کنشگران باز دارنده مانع او می شوند .

از طرف دیگر در ساختار نحوی روایت؛  کنشگرها در پیوند با یکدیگرند و روایت در حالت کلی بر اساس سه زنجیره پیش می رود که این سه زنجیره عبارتند از زنجیره ی اجرایی ( آزمون ها و مبارزه ها )  زنجیره ی میثاقی ( بستن و شکستن پیمان )  زنجیره ی انفصالی ( رفتن ها و بازگشتن ها ) که در این زنجیره ها می توان بر مقررات حاکم بر جامعه و رابطه فاعل با فرستنده اشاره کرد .

بدون شک وضع اجتماعی زنان در یک جامعه تاثیر پذیرفته از وضع عمومی آن جامعه است . از آنجایی که معتقدم شاعران و نویسندگان بخشی از تجربیات شخصی یا تجربیاتی که سینه به سینه در میان مردم چرخیده را با زبانی شاعرانه و انتخاب کلماتی هنرمندانه نقل می کنند آنوقت می توان پذیرفت که نظامی برای ساختن شخصیت زنان در منظومه خود بی تاثیر از فرهنگ اجتماعی و تفکرات قومیتی مشخص در فرهنگی خاص  نبوده که  به بیان روایت پرداخته .

طبیعتا نظامی گوشه ای از فرهنگ ایرانی را به تصویر کشیده ؛ بنابراین ابعاد شخصیتی زنان در آن جامعه را ترسیم کرده که نشان دهنده دیدگاه شاعر در ارتباط با نقش فرهنگی زنان است . نگاه نظامی به انسان متاثر از فیلسوفان و متفکران و دانشمندانی ست که با آثار انها آشنایی داشته . از این جهت شعر او آینه ای تمام عیار از احساسات و عواطف ژرفی ست که ساخته و پرداخته شده . تفکرات نظامی فراتر از تفکرات سنتی زمان است که ناشی از ذهن خلاق اوست . بدون شک یکی از فیلسوفانی که نظامی از او تاثیر پذیرفته ابن سینا است . ابن‌سینا در بحث خود از شخصیت، دو مسئله کلی را مطرح می‏ کند. یکی از این مسائل، جنبه توصیف شخصیت است و به علت‌ها و سبب‌های رفتار کاری ندارد. دیگری، بررسی عوامل علّی و سببی است که وی کوشش دارد تا علّت‏ های زیربنایی حالت‌ها و رفتار و اختلاف بین آنها را تحلیل کند. به‌طور کلی، دو بُعد شخصیت از نظر ابن‌سینا عبارت است از:

۱. جنبه های توصیفی شخصیت : در واقع، نظریه ابن‌سینا درباره نفس، هسته نظریه شخصیت او را تشکیل می ‏دهد. ابن‌سینا همچون دیگر فلاسفه به اثبات هستی نفس و تعریف آن پرداخته و سپس تجّرد و جسمانی نبودن و نیز وحدت نفس را به تفصیل بیان کرده است. از نظر روان‌شناختی، اصطلاح نفس در نظام ابن‌سینا، به جنبه‌های توصیفی شخصیت اشاره دارد.

۲. جنبه های علّی شخصیتبحث درباره پدیده‏ های انگیزشی و نقش آن در مجموع حالت‌ها و رویدادهای روانی و به‌ویژه، تأثیر آن بر رفتار فرد، بدون شک در قلمروی پژوهش ‏های علّی شخصیت قرار می‏ گیرد. کوشش ابن‌سینا در این قلمرو آن است که به کمک تحلیل قوا، عوامل ایجادکنندة احساس و رفتار و علت‌های زیربنایی اختلاف حالت‌ها و رفتار را بررسی کند . او معتقد است که تنوع و تعدد حالت‌ها و رفتار در فرد، بر تعدد قوا که مبادی آنهاست، دلالت می‏ کند. سپس می‏افزاید که این قوا مظاهر نفوس متعدد در انسان نیست؛ بلکه همه آنها به یک حقیقت برمی‏ گردد که همان «من» یا شخصیت انسان است. وی از جنبه‌های علّی شخصیت به «خُلق» تعبیر نموده و در تعریف آن می‌گوید: «خُلق ملکه‌ای است که به وسیله آن افعال و رفتار به سهولت و بدون تردید از فرد صادر می‌شود» ؛ بنابراین، صفت خُلقی، ملکه یا توانایی نسبتاً دائمی است که تعیین می‌کند یک فرد در موقعیت‌های معین، چگونه رفتار خواهد کرد. از آنجایی که ابن‌سینا فرض کرد که بین صفات خُلقی همبستگی وجود دارد، توانست با استناد از نوعی تحلیل عاملی مشخص کند که کدام صفت‌ها با هم دسته‌بندی می‌شوند. نتایج او، سه نظام روانی را مشخص کرد که در رفتار نقش دارند . این نظام‏ ها عبارت است از:

۱. نظام التذاذی؛ مرکب از غرایز، تمایلات و خواسته‏ های شخص است. این بعُد از شخصیت، برای به دست آوردن لذّت از راه نزدیکی به چیزهای تخیُّل شده‏ای که ضروری یا سودمند هستند، فعّال می‏ شود .

۲. نظام غضبی؛ بر طبق نظریه ابن‌سینا، نظام غضبی برای حفظ شخص از ضرر یا مفسده اعمال می‏ شود. در میان حالت‌های روانی که برای حفظ و بقای شخص به کار می‏ رود، می‏توان از صفت‌ها و ویژگی‌هایی، چون خوف، غضب، غم، کینه و حسد نام برد. بخش عمده‏ای از رفتارهای انسان متأثر از این بعُد شخصیت و برای حفظ و بقای شخص انجام می ‏شود .

۳. نظام تدبیری؛  از نظر ابن‌سینا، عالی‌ترین نظام روانی و مهم‌ترین بعُد شخصیت انسان که او را از دیگر حیوان‌ها متمایز می‏ کند، نظام تدبیری است. در این بخش، اراده نقش مهمّی دارد. وی معتقد است که انسان برای تحقق بخشیدن به خواست‏ ها و آرزوهای خود می ‏تواند از روی اراده و اختیار تصمیم بگیرد . در واقع، سیستم تدبیری همان بعُد عقلانی شخصیت است .

آنچه از مقایسه جایگاه زنان در قرن ششم بر می آید ؛ باید دانست که در قرن ششم زن ایرانی آن موقعیت لازم را در اجتماع نداشته و جز طبقات فرودست در جامعه محسوب می شده و این در حالی ست که در روایات نظامی زن یکی از محور های اساسی و مرکز توجه است و بسیار از روایات او حول محور و شخصیت زن می چرخد . درواقع نظامی به عنوان شاعری روشنفکر به دفاع از زن برمی خیزد و از زن ها شخصیتی متمایز از شرایط روز جامعه را ارائه می دهد . به این صورت که  کنش های داستان حول محور زن است و آنان نقش اول را در روایت داستانی به عهده دارند و اگر هم نقش فرعی به انها بدهد آنها شخصیت مستقلی هستند که در عملکرد مردان داستان تاثیر می گذارند .

روایت لیلی و مجنون روایت عشق و محبت و تلاش برای رسیدن به کمال است و نشان دهنده آن است که عشق می تواند به زندگی معنا و زیبایی دهد . چرا که عشق بزرگترین محرک در وجود انسان است .

به هر حال زن به عنوان یکی از اعضای جامعه بشری نقشی مهم در بقای جامعه داشته و پیوسته در آثار مختلف موضوع بحث بوده . بررسی جایگاه زن در این اثر می تواند بیانگر نقش و جایگاه او باشد . در اثار نظامی زن دارای مقامی والا ست که می تواند شخصیتی رشد یافته داشته باشد و به بالاترین مراتب اجتماعی و عرفانی ارتقا یابد .

از دید روانشناسی شخصیت می تواند مجموع خصایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص و مجموعه خصوصیات یک انسان باشد . ترکیب( شخصیت یک زن ) که مترادف ( هویت زن ) است . نگاه هویتی به زن را  موجب می شود تا از حالت شی بودن یا ابزار کار بودن خارج شود و ضمن بازیافتن وظیفه فردی بتواند در عرصه اجتماعی پیشاهنگ و همرزم مردان  در میدان  ها و عرصه های مختلف حضور یابد . بنابراین مقصود از شخصیت زن در میادین فردی و اجتماعی فعالیت هایی ست که موجب تعالی یا سقوط او شود . همین مسئله سبب شد نظامی  تا در قرن ششم در عصر زن ستیزی به خلق شخصیت هایی متفاوت از زنان بپردازد و دیدگاه خاصی نسبت به انها ارائه کند . زن در اکثر منظومه های نظامی در نقش معشوق مطرح می شود و معشوق در درجه اول دارای زیبایی و خوش قد و قامتی ست .

 همانطور که در "رسیدن نامه لیلی به مجنون " بر اساس روایت لیلی و مجنون نظامی گنجوی ؛ تصویر و شخصیتی که از زن در این روایت ترسیم شده و وصفی که صورت گرفته  بر پایه نظام التذاذی بنا شده که دیدگاه و روان مخاطب را به سمت زیبایی های وجودی زن هدایت میکند .یعنی که نظامی هم مانند بسیار ی از شعرا معتقد است که بخشی از زیبایی زن در زیبایی ظاهری او ؛ دلبری و دلربایی او نهفته است . از نظر روان‌شناختی، اصطلاح نفس در نظام ابن‌سینا، به جنبه‌های توصیفی شخصیت اشاره دارد. وقتی تطبیق می دهیم با ساختار نحوی روایت می بینیم که کنشگرها در پیوند با یکدیگرند و روایت بر اساس زنجیره ی انفصالی ( رفتن ها و بازگشتن ها )می تواند نشان دهنده فاعل با فرستنده باشد ؛ شکل گرفته .

لیلی که به خوبی آیتی بود        و‌انگشت کش ولایتی بود

سیراب گلش پیاله در دست         از غنچهٔ نوبری برون جست

سرو سهی‌اش کشیده‌تر شد        میگون رطبش رسیده‌تر شد

می‌رُست به باغ دل‌فروزی          می‌کرد به غمزه خلق سوزی

همچنان در وصف زیبایی لیلی منطبق با نظام التذاذی آمده :

آراسته لعبتی چو ماهی         چون سرو سهی نظاره گاهی

شوخی که به غمزه‌ای کمینه      سفتی نه یکی هزار سینه

آهو چشمی که هر زمانی         کشتی به کرشمه‌ای جهانی

ماه عربی به رخ نمودن          ترک عجمی به دل ربودن

زلفش چو شبی رخش چراغی     یا مشعله‌ای به چنگ زاغی 

کوچک دهنی بزرگ سایه         چون تنگ شکر فراخ مایه

   شکر شکنی به هر چه خواهی      لشگرشکن از شکر چه خواهی

تعویذ میان هم‌نشینان         در خورد کنار نازنینان

محجوبه بیت زندگانی        شه بیت قصیده جوانی

عقد زنخ از خوی جبینش      وز حلقه زلف عنبرینش

گلگونه ز خون شیر پرورد       سرمه ز سواد مادر آورد

بر رشته زلف و عقد خالش     افزوده جواهر جمالش

در هر دلی از هواش میلی           گیسوش چو لیل و نام لیلی

همچنان در وصف زیبایی لیلی :

ماهی و چه ماه‌! که‌آفتابی                 بر ماه‌ِ وی از قصب نقابی

سروی نه چو سرو باغ بی‌بر                باغی نه چو باغ خُلد بی‌در

شیرین‌سخنی که چون سخن گفت         بر لفظ چو آبش آب می‌خفت

آهو چشمی که چشم آهوش                 می‌داد به شیر خواب خرگوش

زلف سیه‌ش به شکل جیمی                    قدش چو الف‌، دهن چو میمی

یعنی که چو با حروف جامم                شد جام جهان‌نما‌ی نامم

چشمش چو دو نرگس‌ِ پر از خواب        رُسته به کنار چشمهٔ آب

ابروی به طاق او به‌هم جفت                   جفت آمده و به طاق می‌گفت

جادو منشی به دل ربودن                      ریحان نفسی به عطر سودن

القصه چه گویم آن چنان چست                 کز دیده برآمد از نفس رست

در داستان لیلی و مجنون ؛ لیلی باید  تمام تلاش خود را بکار گیرد تا مردان قبیله و خصوصا پدرش احساس خواری نکنند و این امر تن دادن به ازدواج و یک عمر زندگی با کسی ست که هیچ علاقه ای به او ندارد .

درواقع پیروی از یک نظام غضبی که برای حفظ شخصیت پدر و مردان قبیله اعمال می شود و به اسم بقای خاندان یا قبیله ویژگی هایی چون خوف ؛ غضب ؛ غم را بوجود می آورد و عامل پنهان کاری عاطفی نسبت به ابراز احساساتش در مورد مجنون ختی در مقابل هم جنس های خود مثل مادر می شود .

هم مادر و هم پدر نشستند          وامید در آن حدیث بستند

گفتند سخن به جای خویش است       لیکن قدری درنگ پیش است

کاین تازه بهار بوستانی        دارد عَرَضی ز ناتوانی

چون ما ز بهیش باز خندیم         شکرانه دهیم و عقد بندیم

این عقد نشان سود باشد      انشاءالله که زود باشد

وقتی ازدواج لیلی با ابن سلام که هیچ علاقه ای به ازدواج با او ندارد؛  صحبت می شود . به تعبیر ابن سینا به جنبه های علی شخصیت لیلی باز می گردد .اوج مظلومیت و حقارت بار زن در روایت لیلی و مجنون از آنجایی نشات می گیرد که لیلی مجبور است عشق پاک و بی آلایش خود را نسبت به مجنون تا هنگام مرگ مجنون  از همه پنهان بدارد به حدی که راز عشق و علاقه ی خود را چون عقده ای مرگ بار اور را در بستر بیماری کشانده؛  عیان کند .

                          

لیلی چو ز داغ مرگ مجنون                   چون لاله نشست غرقه در خون

شد عرصه دهر بر دلش تنگ                 زد ساغر عیش خویش بر سنگ

افتاد در آن کشاکش درد                  از راحت خواب و لذت خورد

تابنده مهش ز تاب خود رفت               نورسته گلش ز آب خود رفت

دل را به درون چو غنچه خون کرد          گلگونه ز اشک لاله‌گون کرد

بی وسمه گذاشت ابروان را             بی شانه کمند گیسوان را

وآخر که تبش به تن درآمد          تاراج گل و سمن درآمد

تب کرد به قصد جانش آهنگ              نگذاشت به رخ ز صحتش رنگ

آمد به کمانی از خدنگی              زد سرخ گلش به زرد رنگی

قضاوتی که در خصوص زنان می شود و آنها را محکوم به بی وفایی می کند و لیلی هم با وجود وفای به عهد  از این تهمت در امان نبود . خصایص باطنی و رفتارهای اجتماعی در خصوص زنان می تواند ترکیبی از شخصیت یک زن که مترادف با هویت اوست باشد . در این دیدگاه نظام تدبیری نقشی اساسی دارد چرا که بر پایه اراده استوار است . ابوعلی سینا معتقد است که انسان برای تخقق بخشیدن به خواست ها و آرزوها می تواند از روی اراده و اختیار تصمیم بگیرد درواقع با تکیه بر بعد عقلانی به تحقق آرزو ها می اندیشد . اساس تفکر انسانی بر پایه تضاد ها استوار است . به اعتقاد پراپ پایه هر روایت می تواند بر پایه شخصیت هایی از قبیل خبیث ؛ بخشنده ؛ مددکار , قهرمان و غیره شکل گیرد که خود می تواند عامل ایجاد رابطه متقابل در روایت بشود و سبب تفسیر کنش های بنیادینی چون گسست ؛ پیوست ؛ هجر و وصل و ... و به زیبایی روایت بیافزاید .

وقتی مجنون از ازدواج لیلی آگاهی می یابد و راوی لیلی را به بی وفایی محکوم می کند نظامی غضبی اتفاق می افتد که متأثر از بعُد شخصیت و برای حفظ و بقای شخص انجام می ‏شود .

زن گر نه یکی هزار باشد           در عهد کم‌استوار باشد

چون نقش وفا و عهد بستند         بر نام زنان قلم شکستند

زن دوست بود ولی زمانی        تا جز تو نیافت مهربانی

چون در بر دیگری نشیند       خواهد که دگر ترا نبیند

زن میل ز مرد بیش دارد            لیکن سوی کام خویش دارد

زن راست نبازد آنچه بازد         جز زرق نسازد آنچه سازد

بسیار جفای زن کشیدند        وز هیچ زنی وفا ندیدند

مردی که کند زن آزمایی          زن بهتر از او به بی‌وفایی

زن چیست نشانه‌گاه نیرنگ            در ظاهر صلح و در نهان جنگ

در دشمنی آفت جهان است                  چون دوست شود هلاک جان است

گویی که بکن، نمی‌نیوشد                گویی که مکن، دو مرده کوشد

چون غم خوری او نشاط گیرد          چون شاد شوی ز غم بمیرد

این کار زنان‌ِ راست‌باز است         افسون زنان بد دراز است

اعتقادات جاهلانه و افراطی خانواده در جهت در امان ماندن از ننگ و بد نامی به واسطه عشق ورزیدن عامل ایجاد کنش هایی که بر پایه تضاد شکل می گیرند . در این رویکرد ارزش ها از یک مشارکت به مشارکت دیگر همراه با تقابل ها صورت می گیرد . درواقع کنش های بنیادین که نشان دهنده فرهنگ عمومی جامعه است را در خود دارا می باشد و نوعی حالت ممانعت را در روایت اثر ایجاد می کند و با تلنگر زدن به زنجیره ی میثاقی که در این روایت سبب شکستن پیمان می شود به اثبات مقررات حاکم بر جامعه می پردازد .

بُرَم سر آن عروس چون ماه             در پیش سگ افکنم در این راه

تا باز رهم ز نام و ننگش            آزاد شوم ز صلح و جنگش

فرزند مرا در این تحکم                 سگ به که خورد که دیو مردم

آنرا که گزد سگ خطرناک              چون مرهم هست نیستش باک

وآنرا که دهان آدمی خست        نتوان به هزار مرهمش بست

چون او ورقی چنین فروخواند

***

هر زن که به دست زور خواهند

نان خشک و عصیده شور خواهند

در این بین تعصبات قومی و قبیله ای هم نقش دارد. تعصباتی که سخن از انگشت نما شدن زن در جامعه ای بسته دارد .پیروی بی چون و چرا از نظام غضبی ست و سبب می شود که کنش های متقابل در این روایت پر رنگ تر دیده شود .

در خاک عرب نماند بادی                کز دختر من نکرد یادی

نایافته در زبانش افکند                     در سرزنش جهانش افکند

گر در کف او نهی زمامم              با ننگ بود همیشه نامم

آنکس که دم نهنگ دارد              به زانکه بماند و ننگ دارد

گر هیچ رسی مرا به فریاد        آزاد کنی که بادی آزاد

ورنه به خدا که باز گردم        وز ناز تو بی‌نیاز گردم

بُرَم سر آن عروس چون ماه              در پیش سگ افکنم در این راه

تا باز رهم ز نام و ننگش           آزاد شوم ز صلح و جنگش

فرزند مرا در این تحکم               سگ به که خورد که دیو مردم

نگاه منفی به زن و کوچک شمردن او منحصر به فرهنگ و منطقه ای خاص نیست و پدیده ای شایع  است چون مرد سالاری در بخش اعظم جهان شایع است و در جوامع پدرسالار که زن را مظهر شر می دانند ؛ چنین دیدگاهی عمیق تر و ریشه دار تر است .

از آن طرف فشاری که به شخصیت زن داستان جهت پاسداشت نام روا می دارند و نگرانی لیلی برای پاسداشت ننگ و نام برای قبیله اش سبب می شود که لیلی تسلیم بی چون و چرای عرف اجتماعی جامعه خویش باشد .ارتباطش با مجنون قطع شود . زیرا نگران است که بی تابی و شوردگی اش او را از نیک نامی جدا سازد پس غم خوردن و اندوه کشیدن را پیشه ی خود می کند .

 

ترسم که ز بی‌خودی و خامی                بیگانه شوم ز نیک‌نامی

زهری به دهن گرفته نوشم                    دوزخ به گیاه خشک پوشم

از یک طرفم غم غریبان                    وز سوی دگر غم رقیبان

من زین دو علاقهٔ قوی‌دست                     در کش مکش اوفتاده پیوست

نه دل که به شوی بر ستیزم              نه زَهره که از پدر گریزم

گه عشق دلم دهد که برخیز              زین زاغ و زغن چو کبک بگریز

گه گوید نام و ننگ بنشین               کز کبک قوی‌تر است شاهین

زن گرچه بود مبارز افکن              آخر چو زن است هم بود زن

زن گیر که خود به خون دلیر است   زن باشد زن اگرچه شیر است

زین غم چو نمی‌توان بریدن     تن در دادم به غم کشیدن

ساختار فرهنگی جامعه عرب در آن زمان به گونه ای بود که زن بعد از فوت همسرش اجازه ازدواج مجدد را نداشت . این مسئله خود نشان دهنده ی تحمیل تفکر جامعه ایست که در ان زن مظلوم واقع شده و نظامی برای نشان دادن مظلومیت شخصیت لیلی و جامعه مرد سالار عرب بسیار موفق عمل کرده . از آن طرف در قرن ششم زن ایرانی نیز موقعیت لازم را در اجتماع نداشته و جز طبقات فرو دست و پایین جامعه محسوب می شده که اختیار تصمیم گیری در خصوص مسائل زندگی خود را ندارد ؛ بنابراین نظامی با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی حاکم ؛ به شخصیت پردازی در روایات خود پرداخته . یعنی علاوه بر زنجیره ی روایی که از طریق کنشگر ها و ارتباط آنها منتقل می شود ؛ پدید آورنده ی تقابل های دوگانه است .

رسم عربست کز پس شوی           ننماید زن به هیچکس روی

سالی دو به خانه در نشیند             او در کس و کس در او نبیند

نالد به تضرعی که داند               بیتی به مراد خویش خواند

لیلی به چنین بهانه حالی      خرگاه ز خلق کرد خالی

بر قاعدهٔ مصیبت شوی              با غم بنشست روی در روی

 

نتیجه گیری :

زن به معنای" زندگی"  و زندگی به معنای" زایندگی"  ست این واژه در مقابل مرد قرار دارد . "مرد "به معنای "میرا و مرگ پذیر" است . زن در ادبیات کهن فارسی با دو چهره ی متفاوت نمایان شده . جامعه ایرانی که یک جامعه مرد سالار است و عرف اجتماعی بر بینش عمومی سایه گسترده است؛ لیکن نیاکان این واژه را با توجه به معنای زندگی در مقابل مرد قرار دادند .

از طرف دیگر در تمام رویکرد های فمنیستی این اعتقاد مستتر است که زنان به دلیل جنسیت اسیر بی عدالتی هستند و در رویکرد های تحلیلی این اسارت از عوامل سرکوب زنان محسوب می شود .

روایت لیلی و مجنون نشان دهنده سرکوب زنان به سبب مشتقات فرهنگی و اجتماعی  وخانوادگی ست از این جهت شخصیت لیلی در منظومه ی لیلی و مجنون حائز اهمیت است . در اکثر منظومه های نظامی ؛ زنان به عنوان عاشق و معشوق ایفای نقش می کنند به طوریکه می توان گفت از نظر بسامدی سهم زنان عاشق یا معشوق نسبت به دیگر زنان بیشتر است .

زن در منظومه لیلی و مجنون به نوعی تابع و مطیع است . معشوقی که در یک قبیله غیرتمند مردسالار حق اظهار وجود  و اظهار نظر ندارد . بنابراین لیلی تابع بی چون و چرای مردان خانواده خود است . بعد از افشای راز لیلی ؛ تصمیم مردان خانواده محروم کردن او از تحصیل و رفتن به مکتب خانه است چرا که معتقد بودند به این طریق می توانند برای حفظ آبرو او را از مجنون دور کنند . برای رسیدن به اهداف خود معشوق را درگیر جبر زمانه و پیچ و تاب های روایی می کنند .عشقی که در این روایت ساخته می شود عشقی اندوهناک و غیر فعال است چرا که زن در این روایت به سبب جامعه بسته عرب ؛ نمی تواند هیچ  تلاشی بکند و در انزوا قرار می گیرد . از این جهت غم کشیدن لیلی بسیار فراتر از مجنون است . به سبب عدم برابری مرد و زن در جامعه بسته عرب ؛ بنابراین لیلی غم خود را بزرگتر می داند .

در جامعه ی بسته ای که علاقه زن نوعی بی حیایی و انحراف محسوب می شود زن مجبور است بر علایق خود سرپوش بگذارد .این سرپوش گذاشتن سبب روایت آرمانی می شد؛ از وصلی که هرگز اتفاق نمی افتد و گاهی بشتر به عصیان شباهت می گیرد و به جذابیت اثر می افزاید . نظامی با جایگاه ویژه بخشیدن به شخصیت های زن روایات خود در پی حفظ حریم زنان؛  به واسطه ی عفاف و خویشتنداری و ایجاد وفاداری در پی ساخت شخصیت مناسب با فرهنگ از زن در جامعه ایرانی ست از این جهت کنش هایی که در روایت اثر شکل شکل می گیرد ؛ کنش هایی بر پایه شخصیت کنشگر ها ست . رفتار کنشگر ها بر پایه سه نظام روانی التذاذی ؛ غضبی ؛ تدبیری شکل میگیرد که عامل ایجاد  رفتار و خلق و خویی در شخصیت های اصلی داستان اند و دلالت بر نفس انسان دارند .درواقع نظامی با بهره گیری از جنبه های توصیف شخصیت و علت های آنها و همچنین در نظر گرفتن خلق و خو و قرار گرفتن آنها در ساختار نحوی روایت و مشارکت ضروری کنش ها که بر پایه ارزش های حاکم در جامعه شکل گرفته به تقابل ها ؛ تضاد و تناقص در روایت می پردازد .شخصیت های لیلی ؛ مجنون ؛ نوفل و .... را در اثر لیلی و مجنون بنا می کند . این کنشگرها در کنار هم به ساختی بی بدیل دست می یابند . قطعا شخصیت لیلی بدون در نظر گرفتن مجنون . بالعکس یا تضاد های پدر لیلی در مواجه با رروایت داستان  و رسیدن به عشقی بدون وصل و عذری و اندوهبار بدون ارتباط متقابل عناصرروایت امکانپذیر نیست . این مسله نشان دهنده علم و توانایی نظامی در ساختن و پرداختن روایت است .

 

 

منابع:

1- اسکولز، رابرت. ) 6838 (. درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات . ترجماة فرزاناه طااهری.

تهران: آگ

2- ایگلتون، تری. ) 6838 (. پیش درآمدی بر نظریة ادبی. ترجمة عباس مخبر. تهران: مرکز.

3- برتنس، هانس. ) 6835 (. مبانی نظریة ادبی. ترجمة محمدرضا ابوالقاسمی. تهران: ماهی.

4- پراپ، ولادیمیر. ) 6813 (. ریخت شناسی قصه های پریان. ترجمة فریدون بادره ای. تهاران:

توس.

5- تایسن، لایس. ) 6837 (. نظریه های نقد ادبی معاصر . ترجماة مازیاار حساین زاده و فاطماه

حسینی. تهران: نگاه امروز.

6- تولان، مایکل. ) 6831 (. روایت شناسی: درآمدی زبان شناختی  انتقادی . ترجماة فاطماه

7- علوی و فاطمه نعمتی. تهران: سمتسجودی، فرزان. ) 6838 (. نشانه شناسی کاربردی. تهران: نشر قصه.

8- سلدن، رامان. ) 6835 (. راهنمای نظریه ادبی معاصر. ترجمة عباس مخبر. تهران: طرح نو.

9- شمیسا، سیروس. ) 6838 (. نقد ادبی. تهران: فردوس

10- .  ، النجاه من الغرق فی بحر الضلالات ، ویرایش محمدتقی دانش پژوه،

. تهران، دانشگاه تهران، 1364

11-  ، النفس من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسن زاده آملی، قم، دفتر

. تبلیغات اسلامی، 1375

.12-  ذاکری، مختار، مفهومپردازی هویت و کاربرد آن در تعلیم و تربیت؛ پژوهشی پدیدارشناسانه، رساله

. دکتری در دانشگاه شیراز، دنشکده علوم تربیتی و روانشناسی، 1394

 

 

 

نثر دیروز شعر سپید امروز

مرضیه بزرگی راد

دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

 

 

چکیده

 

نثر هم مثل شعر سپید دچار آشفتگی شده است و علت این آشفتگی چیزی جز آمیختگی غیر اصولی این دو گونه ادبی نیست. بنابراین بیشتر از هر وقت دیگری نیازمند موشکافی اند .این مقاله که بر روش توصیفی و تحلیلی نوشته شده سعی دارد  به  مقایسه این دو گونه ادبی بپردازد   وادامه مسیر را برای هر دو گونه هموارتر کند  . برای رسیدن به این مهم ابتدا  با اشاره ای به تاریخچه زبان و سپس با بررسی محتویات زبانشناسی و عملکرد آن در نثر ؛ به مقایسه نثر و شعر سپید می پردازم . هدف از این مقاله ، توضیح و تفسیر  ساختار نثر ادبی و تفاوت آن با شعر سپید است که به صورت مختصر به آن پرداخته می شود .

 

 

کلمات کلیدی:  نثر . شعر سپید . زبان .  زبان شناسی .

 

 

 

 

 

 

مقدمه

برای کسی که به استفاده از روش های زبان شناختی درمطالعه ادبیات علاقمند باشد ,یکی از روال های معمول و بدیهی می تواند کاربرد مقولات زبان شناسی برای توصیف زبان متن ادبی به حساب آید .

ادبیات می تواند  نوعی گسترش و کاربرد دارایی های مشخصی از زبان باشد .پس زبان شناسی می تواند با معلوم ساختن اینکه کدام دارایی زبان در متون ادبی بکار گرفته می شود و چگونه گسترش می یابند به سامانی دوباره رسد و بخشی از موضع گیری کلی را روشن نماید .

ادبیات در درجه اول چیزی جز زبان نیست و از آنجا که ساخت گرایی روشی مبتنی بر زبان شناسی به حساب می آید به گفته ی ژنت ؛  نظریه پرداز فرانسوی ؛ مناسب ترین محل تلاقی ادبیات و زبان شناسی همانا خود مواد زبان شناختی ست .زیرا زبان شناسی می تواند به تحلیل واجی ؛ نحوی , و معنایی ساخت های جمله ها در اشعار و در متون ادبی بپردازد .

طبیعی ست که بشر نیازمند داشتن ارتباط است زیرا ذاتا یک موجود اجتماعی ست . بشر اولیه برای برقراری ارتباط با همنوع خود به آوا ها پناه برد و رفته رفته از چیدمان این آوا ها در کنار هم کلمات شکل گرفتند . وقتی خط اختراع شد کلمات صورت نوشتاری نیز به خود گرفتند بنابراین کلمه حاصل حروف به هم پیوسته ایست که در اثر تجربه و بنا بر قرارداد به معنا رسیده و همین کلمه سرآغاز سخن شده است .

زبان امروز فارسی که آثار ادبی به آن نوشته می شود در ادامه زبان فارسی دری ست اما زبان فارسی محدود به زبان فارسی دری نمی شود بلکه نیای مشترک با زبان های قبل از خود یعنی زبان فارسی باستان ، زبان اوستا و به خصوص زبان پهلوی (پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی)دارد . یادآوری این نکته ضروری ست که  زبان هیچ گاه یکباره بوجود نیامده است .

 تفاوت در زبان های مختلف فارسی مثل زبان فارسی دری و زبان پهلوی و .... در مخرج حروف در بعضی از مترادفات است . زیرا ترکیب زبان در صرف افعال و ریشه ها یکی ست . از طرف دیگر سخن یا کلام که در زبان معنا می گیرد در حالت کلی به دو صورت است یکی نظم و دیگری نثر . از بیان مقوله نظم صرف نظر می کنم زیرا بیان آن در این مقاله نمی گنجد و صرفا به بیان نثر می پردازم.

 

متن اصلی مقاله

آنچه لغت نامه دهخدا از نثر بیان می کند به قرار زیر است : ] َن[)ع ص( پراکنده ، سخن پاشیده ، کلامی که شعر نباشد ، سخن پراکنده و غیر منظوم ، بر مخالف نظم که سخن منظوم را گویند . پراکنده کردن ، نثار کردن شکر ، نثار کردن ، سخن بسیار گفتن است .

می توان گفت که نثر اصطالحا سخنی ست غیر منظوم که در برابر شعر قرار می گیرد و دارای وزن و قافیه نیست و بیانی متفاوت دارد .

آنچه نثر از تاریخچه خود بیان می کند با توجه به اسناد ومدارک موجود از متون زردتشتی، کتیبه های هخامنشی ، اشکانی و ساسانی به دوره قبل از اسلام مربوط می شود .بنابراین نثر یک گونه ادبی هزار ساله است نه آنچه در تصور برخی از شاعران ونویسندگان مربوط به دوره های اخیر  می باشد .

نثر فارسی را به چهاردوره می توان قسمت کرد و این قسمت از لحاظ تفاوتهای آشکاریست که در سبک نثر هر دوره از این ادوار پیدا آمده. حاصل این چهار دوره تغییرات در زبان فارسی ؛ سبب بوجود آمدن شش سبک  یا شیوه در نثر فارسی شده است که هر کدام ویژگی های دستوری و بیانی خاص خود را دارند و در دل مخاطب جای می گیرند. .لازم به ذکر است که منظور از سبک ؛ نگارش ، جهت و جهانبینی فکری یک اثر ادبی ست که. گاه در ساختار ادبی؛ یک سبک با سبک دیگر متفاوت است.

. دوره اول : این دوره از آغاز تشکیل دولت های مستقل ایرانی است و مبدا واقعی آن از زمانی است که اولین کتاب نثر فارسی تالیف آن زمان بدست ما رسیده که زمان به ابن منصور سامانی یعنی اواخر نیمه اول قرن چهارم هجری باشد.

دوره دوم : از دوره از طلوع کلیله و دمنه یعنی از اواسط قرن ششم هجری آغاز می شود و به سبب  تغییر های عمده   که در ان سبک راه یافته و به شیوه ای بی نظیر تبدیل شده  . این دوره تا قرن هفتم و هشتم  پیش می رود و تکامل و تطور منظم و آشکاری را می سازد. در این دوره نثر مرسل و مسجع فنی پابه عرصه نثر می گذارد.

دوره سوم : این دوره ، دوره سجع و قافیه و عصر تکلف و تصنع است و زمانه فساد نثر فارسی  به سبب استفاده بیش از اندازه از کلمات عربی ست .

دوره چهارم : در ابتدای قرن دوازدهم که به بازگشت ادبی معروف است .

آنچه از سبک شناسی ملک الشعرا برمی آید سبک را به طرز خاصی مجازا از نظم و نثر استعمال کرده اند و آن را تقریبا برابر style اروپاییان نام نهاده  style  اصطلاحا به طرز ادایی اطلاق می شود که از لحاظ مشخصات وجوه امتیاز نسبت به شبیه خود زیبایی مشابه دارد و مورد مطالعه قرار می گیرد و نیز روش نگارشی که به وسیله خواص ممتازی خویش مشخص باشد . امروز ایرانیان به قلم که واسطه نقش مقاصد به روی کاغذ ، دیوار ، پارچه یا لوح است مانند style معنی شبیه به سبک می دهند و یا می گویند فلان شخص قلم خوبی دارد یعنی سبک و نگارش او خوب است البته این تنها در مورد نثر است و در مورد نظم نمی توان بکار برد.

سبک در اصطلاح  ادبیات از روش خاص ادراک و بیان افکار به وسیله ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ است. طرز تعبیر سبک به یک اثر ادبی وجه خاص خود را از الفاظ صورت و معنی القا می کند و آن هم در جای خود بستگی به طرز تفکر گوینده و یا نویسنده درباره حقیقت دارد . بنابراین سبک به معنی عام عبارت است از تحقق ادبی یک نوع ادراک در جهان که خصایص اصلی محصول خویش را می سازد . با توجه به تعاریف ارائه شده نثر یک سبک ادبی ست که خصایص ویژه خود را دارا می باشد .

نثر صرفا به دنبال کشف پیچیدگی های روایی نیست بلکه تشخیص سطوح مختلف ، فرافکنی حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی نسبت به محور عمودی تلویحی نیز هست .این حلقه ها حول محور زبان در کل اثر با تکیه بر تفکر نویسنده و بیان سوژه مورد نظر اتفاق می افتد . بنابراین در نثر به دنبال جهانی هستیم تحت سلطه معنا . در اینجا لازم می دانم به تفاوت معنا و محتوا که در زبانشناسی دو مقوله جدا از هم هستند، بپردازم .از طریق محتوا می توان به تحلیل گفتار ،نوشتار از قبیل سخنرانی ها ، کتابها ، مقاالت ، فیلم و تصاویر ، نحوه ادای کلمات ، لحن بکار رفته و غیره پرداخت . در واقع از طریق محتوا می توان به لایه های پنهان و زیرین پدیده های مرتبط با موضوع پی برد و به اهدافی که در این راستا انجام شده است، رسید . در این راه باید از فنون دقیقی استفاده کرد مثل محاسبه بسامدهای نسبی یا همبستگی میان واژه های بکار رفته . بنابراین با بررسی محتوا می توان تفسیر عینی و خارج از مدار ارزش ها و تصورات شخصی خود ارائه کرد . از طرف دیگر مفاهیم زبانشناسی بررسی معنایی هستند که توسط انسانها برای نشان دادن در طول زبان استفاده می شوند .معناشناسی علم نحو ترکیب واحد های زبانی، بدون توجه به ذهن می باشد و علم واقعگرایی ست که به مطالعه روابط بین علائم یک زبان می پردازد که برای استفاده کنندگان زبان کاملا مشخص است . اگرچه گاهی تشخیص این دو از هم دشوار است اما باید توجه داشت که معنا و محتوا دو مقوله جدا از هم هستند.

در نثر شکل ظاهری زبان حائز اهمیت است یعنی نویسنده با تکیه بر قواعد حاکم بر علم دستور یا بهتر عرض کنم با استفاده از زبان هنجار به بیان اهداف خود می پردازد و هر گونه انحراف از زبان هنجار ضعف محسوب می شود .

در نثر نویسنده می تواند با استفاده از علوم بلاغت شامل فن بیان ، فن بدیع، فن معانی به بیان اهداف خود بپردازد. یعنی نویسنده می تواند صنایع بدیع و بیان را به خدمت خود بیاورد تا علاوه بر زیبایی شناسی؛ امکان تاویل را نیز در خود ایجاد کند . بنابراین نثر ادبی ساده نویسی نیست . بلکه ساده نویسی در ادبیات داستانی یک ویژگی محسوب می شود که با توجه به گستردگی ادبیات داستانی معتقدم باید مستقل از نثر بررسی شود . اگر چه ادبیات داستانی زیر مجموعه نثر شکسته است که در دوره مشروطه به حوزه نثر اضافه شده است اما از آن زمان تا کنون تغییراتی را در جهت تکامل خود طی کرده به حدی رسیده که در مقایسه نثر ادبی و ادبیات داستانی نه تنها به نتایج مورد قبولی نمی رسیم بلکه این مقایسه به ساختار نثر ادبی با توجه به نزدیکی آن به شعر ، آسیب می زند .

از آنجایی که صنعت بدیع علمی ست که در زبانشناسی به آرایه های لفظی ومعنوی می پردازد پس زیبایی کلام را در درجه نخست با خود به همراه خواهد داشت .واج آرایی ،ترصیع و موازنه که در نثر سجع وظیفه آن را به عهده دارد )و شامل سجع متوازن ،سجع متوازی ، سجع مطرف(، جناس ) با توجه به اینکه زیبایی جناس در گرو پیوندی ست که با معنی سخن دارد ( ،قلب ) با توجه به اینکه نثر ادبی دارای موسیقی درونی ست ، به خوش آهنگ بودن و زیبایی شناسی آن کمک می کند . ( بنابراین نثر ادبی ارزش هنری دارد . از طرف دیگر مراعات نظیر ) با توجه به اینکه سبب تداعی معنی می شود ( تضاد ، حس آمیزی ، تضمین ، اغراق، تلمیح ، ایهام ، تمثیل ، لف و نشر نیز سبب ایجاد معنا و زیبایی در نثر می شود . شاید استفاده از همین ارکان های شعری ست که سبب می شود برخی افراد خوش بینانه فکر می کنند که با تقطیع و خرد کردن نثر می توانند به شعر سپید دست پیدا کنند .درواقع مشکل بین شعر سپید و نثر ادبی از این نگرش آغاز می شود .


در نثر وقتی فن بیان در کنار فن بدیع قرار می گیرد زیبایی آنرا دو چندان می سازد . همانطور که می دانید فن بیان به اصول شفاهی اشاره دارد شامل( سلاست) با توجه به اینکه منظور سخن؛ نرم و روان و مطبوع است (، جزالت) با توجه به اینکه هدف؛ سخن محکم و پر نغز است ( ،سهل و ممتنع )یعنی سخن در ظاهر ساده اما در معنا سخت باشد ( ،عذب یا عذوبت ) سخن خوش و روان و دلپذیر باشد( ،مجابات که در نثر ) یعنی جوابگویی دو نویسنده که از حیث محتوا و شیوه بیان برابر باشند(، مساوات ) کیفیت سخن متعارف و معمول باشد یعنی لفظ و معنی در سخن برابر است ( ،متکلف ) یعنی سخن از مجرای طبیعی و متقاضی طبع سلیم خارج شده باشد( ،مطبوع ) یعنی سخنی که در نتیجه حسن ترکیب الفاظ و شیرینی و گیرایی بیان در دل نشیند و در ذوق شنونده خوش آید و می تواند آراسته به صناعات ادبی باشد (، تعقید ) یعنی پیچیدگی و دشواری فهم سخن ( ،فصاحت ) درستی و شیوایی سخن حاصل نمی شود مگر آنکه در سخن از لغات و ترکیبات خوش آهنگ رایج استفاده شود و ترکیب بندی براساس قواعد دستوری باشد(،بلاغت) سخن درست و متناسب در جای خود قرار گیرد (، مجاز ) بکار بردن الفاظ است در معنای غیر واقعی و حقیقی آن و باید در ارتباط با معنایی که استفاده می شود، باشد که در اصطالح علم بیان به آن عالقه می گویند .(، استعاره ، ایهام ، کنایه ، و غیره نیز به زیبایی نثر کمک شایانی می کند.

اضافه شدن فن بیان و بدیع به نثر ادبی سبب می شود که تمایل نثر به شعر شدن افزایش یابد اما چیزی که سبب می شود ساختار نثر کامل منسجم و محکم باقی بماند ، حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی ست که با استفاده از صنعت بیان و بدیع به فرافکنی حلقه ی محور افقی این زنجیره ی روایی کمک می کند از این جهت است که گاهی تشخیص آن در مقایسه با شعر سپید دشوار می شود . الازم به ذکر است که فرافکنی حلقه های محور افقی زنجیره روایی وقتی در کنار صناعات ادبی قرار می گیرد سبب می شود که نثر ادبی در معنا و محتوا نیز ارتقا پیدا کند . بنابراین علاوه بر زیبایی در صورت و ظاهر؛ زیبایی را در باطن به سبب معنا و محتوا نیز خواهد داشت.

حال به سهولت می توان از شعر منثور سخن گفت . با توجه به تعاریف ارائه شده از این قالب شعری ، شعر منثور اصطالحا شعری ست که منظوم نباشد و در قالب نثر نوشته می شود یعنی طبق آنچه از شعر انتظار داریم وبه صورت سطرهای جدا از هم نوشته می شود . این نوع شعر بدون آنکه از نظام عروضی تبعیت کند آهنگ مخصوص خودش را دارد . با این تفاسیر اگر بپذیریم که عناصر شعر شامل زبان؛ خیال انگیزی ،وزن و موسیقی ، اندیشه و معنا باشد. با توجه به تعاریفی که در این مقاله  ارائه شده می توان پذیرفت که نثر ادبی در اندیشه و معنا ، خیال انگیزی و موسیقی با شعر مشترک خواهد بود و تنها نکته در زبان شعری ست . طبق نظریه شکلوفسکی اگر پبذیریم که شعر چیزی نیست به جز شکست نرم زبان عادی و منطقی زبان ، حادثه ایست که در زبان روی می دهد و در حقیقت گوینده شعر با شعر خود عملی در زبان انجام می دهد و خواننده میان زبان شعری و زبان روزمره تمایز احساس می کند. بنابراین باید پذیرفت تنها تمایز بین نثر و شعر زبان شعری ست .در این مقاله منظور از شعر صرفا شعر بدون عروض و قافیه است ( شکستگی نرم زبان است . در تعاریف شعر منثور حرفی از شکستگی نرم زبان به میان نیامده و از طرف دیگر معتقدم چون از شعر حرف می زنیم پس برای سنجش آن کوچکترین واحد مستقل شعری را باید در نظر بگیریم ؛ نه سطر را که در نثر و ادبیات داستانی مورد استفاده است . بنابراین می توان پذیرفت که شعری که در آن زبان ،طبق قواعد دستوری ست و ترتیب عناصر جمله ،بر اساس قواعد زبان هنجار است ، درواقع نثری ست که به اشتباه دچار تقطیع یا خرد شدن است .پس شعری بنام شعر منثور در جایی که نثر ادبی از حریم خود دفاع می کند ،  می تواند بی معنی باشد.

می توان معتقد بود  این گونه اشعار با رواج متون ترجمه وارد حوزه ادبیات فارسی شده اند و متون ترجمه در جای خود نیاز به بحث و گفتگو دارند . نکته دیگری که در این مقاله مطرح است در مورد نثر های کوتاهی ست که امروزه تحت عنوان دلنوشته شناخته شده است. با تاکید به حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی، نثر ادبی هم می تواند کوتاه و یا بلند بشود و اگر این زنجیره روایی از هم گسسته بشود ، معنا و محتوا دچار تزلزل خواهد شد . بافت کلمات یا بافت زمینه زبانی ، محیطی ، مکانی که نثر در آن آفریده شده و به وسیله آن تفسیر می شود با تاکید به حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی به انسجام رسیده است بنابراین می توان در استفاده از واژه دلنوشته خودداری کردو جای آن نثر ادبی کوتاه را بکار برد . چرا که در این حالت زبان ؛ منطقی را ارائه می کند که به قشرهای خارجی آن  مربوط می شود .یعنی زبان قید و بند الگویی را می پذیرد که علاوه  بر زیبایی به انتقال معنا می پردازد . نثر ادبی در حالت کلی یک قالب ادبی ست که ویژگی هایی را ازقبیل درونمایه ، طرح یا پیرنگ، نماد را با خود حمل می کند و گاهی در فضای خود منولوگ monolog را ایجاد می کند و یا می تواند برشی معنا دار از یک روایت داستانی بدون دیالوگ با زبان شاعرانه باشد و سبب ایجاد کنش شود . کنش بی گمان رفتار آدمی ست که باز نمود تکه باز از تفکر اوست درمیان رفتارهای که مبنای تفکر و باور در آنها قوی باشد رفته و رفته به فرهنگ و سنت تبدیل می شوند ، بسامد؛ هر کنش را به رسمی معمول بدل می کند و آثار ادبی نیز از این کنش سود می جویند . منظور از درونمایه در نثر محتوای اصلی یا مضمون آن می باشد که بسیار حائز اهمیت است و نشان دهنده جهت فکری و روحی نویسنده اثر می باشد . منظور از طرح یا پیرنگ در نثر به معنای روایت حوادث است که با تاکید بر رابطه علیت یعنی رابطه علت و معلولی در حالت کلی بررسی می شود . طرح یا پیرنگ در نثر مثل داستان وارد جزییات نمی شود بلکه دال و مدلولی می سازد و در حالت کلی آن را در اختیار مخاطب قرار می دهد . منظور از )نماد . اسطوره( در یک تلقی عمومی ست که هر روزه در زبان قابل مشاهده است . نشانه هایی که به لایه های اجتماعی ، تاریخی ، فرهنگی ، روانشناسی ، و سیاسی وابسته است . بنابراین وجود نمادها در نثر به معنای آن وابسته است . نماد در حالت کلی یکی از ابزارهای کهن و بنیادی ترین روش بیان محسوب می شود . ابزاری که موجب آشکار شدن مفاهیم می گردد و این مفاهیم به صورت دیگری قابل بیان نیستند . بنابراین نثر با کمک این نماد ها به بیان اهداف خود می پردازد .

در مقایسه شعر سپید و نثر ادبی ، اگر بپذیریم که شعر سپید فراتر از یک قالب ادبی ست و خروجی از هنجارهای متداول و تثبیت شده در محور زبان و پایان دادن به عناصری که دیگر قادر به انتقال زیبایی و آفرینش نیستند ، یعنی شعر سپید هنجارهای سنتی را کنار گذاشته و بزک های ظاهری عروض و قافیه را کنار گذاشته . پس باید بپذیریم شعر سپید با کنار گذاشتن ارکان های شعری به خلق زیبایی در بطن خود و غنی سازی محتوا و بار هنری کلام می پردازد . بنابراین شاعر شعر سپید باید واژه به واژه در شعر خود حرفی برای گفتن داشته باشد و در استفاده از خلاقیت و بکار بردن تصاویر و تعابیر ، دقیق و نکته سنج باشد . از استفاده تشبیه تکراری اجتناب کند و اقدام به ساخت تشبیه نو و غیر تکراری در کل شعر نماید .


شاید بارزترین تفاوت شعر سپید و نثر در نوع کنش است . قطعا از بیان این مطلب قصد این را ندارم که بگویم کدام تاثیر گذار تر است بلکه مقصودم این است که بگویم زاویه دید یا کانون روایت در شعر سپید و نثر متفاوت است پس تاثیر متفاوتی را در مخاطب ایجاد می کند . تلفیق سبک های زبانی مختلف مانند ترکیب لحن رسمی و محاوره ، رسمی یا نمایشی، ترکیب وزن نیمایی و سپید و یا ترکیب دو سبک زبان فارسی و غیر فارسی که متاسفانه جز ویژگی های شعر سپید معرفی شده است علاوه بر ایجاد دوگانگی در صورت زبان به زیبایی شناسی کل اثر آسیب می زند . از این قبیل دوگانگی ها در نثر نیز ضعف محسوب می شود . اما با توجه به اینکه نثر ملزم به رعایت استفاده از قواعد زبان هنجار است بنابراین دوگانگی های زبانی کمتر در نثر دیده می شود.

بیش از هر چیز باید توجه داشت که زبان ، لحن و بیان شعر باید با مضمون مطرح شده در شعر متناسب و در یک جهت باشد . یعنی اگر قرار است یک مضمون اساطیری را بیان کنیم بافت کلمات و واژگان نیز باید به صورت اساطیری بیان شود تا بتواند به بیان سوژه مورد نظر یاری رساند . از طرف دیگر در بعضی اشعار ؛ هنجار گریزی نحوی سبب ایجاد موسیقی یا آهنگ در شعر می شود که در استفاده از آن باید دقیق بود زیرا ممکن است از یکدست بودن زبان شعری جلوگیری کند . در حالت کلی یکدست بودن اثر به لحاظ زبانی یکی از ویژگی های مهم یک اثر خوب محسوب می شود . یکی دیگر ازخصوصیاتی که امروز در شعر سپید دیده می شود گفتگو به صورت منولوگ monolog است . فاصله گذاری به وسیله نوشتار خارج از متن و جریان اصلی با توضیح اضافی شاعر در خلال روایت ، خود اشاره به نثر و ادبیات داستانی دارد که به همان محور افقی زنجیره روایی در یک اثر؛ برمی گردد .در حالت کلی استفاده از گفتگو چه به صورت منولوگ و چه به صورت دیالوگ نیازمند استفاده از قاعده هنجار می باشد . زیرا ترتیب عناصر جمله به سبب نقشی که در جمله می گیرند در بیان اهداف نویسنده نقش خواهند داشت . بنابراین ایجاد منولوگ در شعر سپید می تواند یک ضعف ساختاری محسوب شود . همانطور که اشاره شد زبان هنجار زبانی ست که شاعر و نویسنده با استفاده از قواعد دستور زبان به بیان اهداف خود می پردازد . با توجه به تعریف ارائه شده در کتاب )از زبانشناسی به ادبیات ( از کورش صفوی ؛ هنجار گریزی عمدتا به انحراف از قواعد حاکم بر زبان هنجار گفته می شود. لازم به ذکر است منظور هنجارگریزی انحراف از قواعد زبان هنجار نیست زیرا انحراف از قواعد زبان هنجار منجر به ساختی غیر دستوری می شود که به هیچ وجه در آثار، خلاقیت به شمار نمی رود . می توان گفت اگر قرار باشد از قواعد هنجار گریزی که زبانشناسان اروپایی معرفی کرده اند ،استفاده کنیم . در اپتدای امر باید از گنجایش و مطبوع بودن آن در زبان خود یعنی زبان فارسی  مطلع باشیم .

آیا زبان و ادبیات فارسی گنجایش و توانایی پذیرش قواعد هنجارگریزی واژگانی را دارد ؟ هنجار گریزی واژگانی برای برجسته سازی بکار می رود بدین ترتیب که بر حسب قیاس و گریز از قواعد ساخت واژه زبان هنجار ، واژه جدیدی می آفرینند و بکار می برند . یعنی واژه ای که در زبان هنجار بکار نمی رود نشان دهنده و در بر گیرنده ی  هنجار گریزی واژگانی است .؟

برای روشن شدن سوال مطرح شده  لازم به توضیح است که خط یک بخش از زبان محسوب می شود .زبانشناسان معتقدند زبانی زنده خواهد ماند که متکلمان به آن وجود داشته باشد و آثار خود را به واسطه خط ؛به صورت  مکتوب حفظ کنند. بنابراین خط؛ هم یک بخش از زبان محسوب می شود و قواعد خود را بر زبان اعمال می کند  .

 

نتیجه گیری

در زبان و ادبیات فارسی، قواعدی که بر یک واژه حاکم می شود ؛هم از قواعد صرف و نحو خواهد بود و هم از قواعدی که مربوط به شیوه ی نوشتن کلمات است . چرا که در زبان فارسی کلمات با حروف متصل به هم نوشته می شوند .پس خط هم قواعد خود را بر واژه اعمال می کند . از طرف دیگر طبق قواعد دستور زبان ، اگر حرفی به ریشه کلمات اضافه یا کم شود معنای کلمه تغییر خواهد کرد . اگر قواعد هنجار گریزی واژگانی را در زبان فارسی اعمال کنیم ، زبان دچار زایش بی رویه کلمات خواهد شد . به حدی که قادر به کنترل زبان نخواهیم بود و زبان متکلمان خود را از دست خواهد داد .بنابراین زبان دچار آسیب می شود .

سوال اینجاست آیا زبان و ادبیات فارسی شیوایی و روانی لازم را برای بیان اهداف خود ندارد که ناگزیر برای بیان اهداف خود به این قواعد پناه ببریم ؟

بخش زیادى از آفرینش­هاى هنرى­ که در بستر زبان فارسى پدید آمده، در قـالـب نـثـر جلوه­گر شده است. با این همه، میزان برخوردارى این نثرها از عناصر زیبایى­آفرین یک­سان نبوده است و از لحاظ ساختار نثر، جذابیت هنرى، تأویل­پذیرى و ابهام شعرى و نیز نزدیکى به ساحت شعر با یکدیگر تفاوت­هاى اساسى دارند.

از آنجایی که در نثر شاعرانه ؛ نویسنده شیفته ی لفظ و زبان است و در قالب لفظ می خواهد به معنایی که در ذهن دارد؛ برسد و  دست به آفرینش هنری می زند. بنابراین بسامد عناصر شاعرانه در نثر آنقدر است که می توان به زیبایی و افرینش هنری آن ایمان آورد اما این مسئله دلیل کافی برای آن نیست که بخواهیم از نثر به عنوان شعر منثور یا شعر سپید یاد کنیم .

 

 

 

 

 

 

 

منابع

1- بوطیقای ساخت گرا . ساخت گرایی ؛ زبان شناسی و مطالعه ی ادبیات ترجمه کورش صفوی

2- درآمدی به فلسفه زبان ویلیام جی لایکن ترجمه میثم محمد امینی

3- زبان شناسی و ادبیات ترجمه کورش صفوی

4- این کیمیای هستی دکتر شفیعی کدکنی

5- دستور جامع زبان فارسی  رکن الدین همایونفر

6- در قلمرو شعر و موسیقی  پرویز البرز

7- ساختار و تاویل متن بابک احمدی

8- نقد ادبی مجوعه مقالات

 

 

                                                                                             

بنام خداوند مهر

اهمیت عشق بی قید و شرط در جهان شعر ی نظامی گنجوی  

مرضیه بزرگی راد

دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

 

 

چکیده:

وقتی از اهمیت "عشق" در جهان شعری صحبت به میان می آید در نگاه نخست باید دانست جهان شعری چیست و چه اهمیتی دارد. منظور از جهان شعری اعتقادات و باورهای شاعر است که خط و مشی او را در شعر و هنرش نشان می دهد . این خط و مشی به عوامل گوناگونی   چون انعطاف پذیری ؛ خرمندی ؛ هوشمندی و زیرکی ؛ تیز بینی و توانایی  و تاثیر پذیری  بستگی دارد . شاید بتوان گفت که جهان شعری و  جهان بینی در یک طیف گسترده یک تعریف واحد را می پذیرند . جهان‌بینی Worldview یک جهت‌گیری شناختی  است که می‌تواند شامل  فلسفه طبیعی  ، اصول اساسی ،  هنجارها  ، ارزش‌ها ، احساسات  و  اخلاقیات  شود. این تلنگر ها و تعاریف ارائه شده می تواند تداعی تعریف ایدئولوژی نیز در ذهن جستجوگر باشد   . جهان بینی در یک نگاه کلی می تواند بررسی کلی در زمینه هستی و هستی شناسی باشد که به مسائل عمده ای از قبیل هستی شناسی ؛ خداشناسی ؛ انسان شناسی ؛ راه شناسی و ....می پردازد . این نگاه به هستی می تواند مطلق باشد یعنی صرفا به خداوند بپردازد و یا محدود باشد و به انسان و مسائل مربوط به انسان بپردازد . اما ایدئولوژی به باید ها و نباید ها می پردازد با به طور کلی خطوط اساسی زندگی انسان و روش ها و خوبی ها و بدی ها ؛ هدف ها و وسیله ها و ....تشکیل می دهد .

در زبان یونانی  idea  هم به معنی دیدن و هم به معنی دانستن است زیرا یونانی ها می پنداشتند که شناخت انسان بیش از هر چیز به شیوه نگاه او نسبت به آن چیز بستگی دارد .همانطور که اشاره  شد جهان شعری می تواند برگرفته از جهان بینی شاعر باشد .  ما به مجموعه ای از عقاید و باور ها که انسان در مورد هستی دارد جهانبینی می گوییم و البته باید پذیرفت که دانش انسان مستقل از حواس او نیست . چشم های انسان برای دیدن پدیده های طبیعی چندان فرقی با دیدن پدیده های اجتماعی ندارد که به دریافت های  متفاوت از یک مقوله واحد برسند  اما شیوه استدلال می تواند عامل تفاوت این درک ها باشد . جهان بینی شاعر در اشعار او نمود می یابد . مشهور ترین شاعران  عمدتا دارای جهان بینی خاصی هستند یعنی بزرگی اشعار و مطرح بودنشان به طرز تلقی آنها از جهان هستی بستگی دارد  که با استفاده از کلمات ثبت می شود .

از طرف دیگر ایده و جهان بینی شاعر درحکم میدان مغناطیسی ست که ذهن و زبان شاعر را به سمت خود جذب می کند و بر مدار خاص افکار او به گردش می آید و عامل بوجود آمدن سبک او می شود .

عشق می تواند از جهان بینی شاعر نشات گرفته باشد یا طرز تلاقی باور ها و عملکرد های او  در زندگی اجتماعی باشد . زیرا عشـق مایة زندگی اسـت و هسـتی ست . انسان  بی آن به تعالی و کمال راه نخواهـد یافـت.

عشق یکی از کلیدی ترین مفاهیم در ژرفای معنای احوال انسانی در ادبیات است . هر کسی از ظن خود؛  گاه سطحی و گاه عمیق دست به تفسیر و تعیین معانی و دلالت های این مفهوم زده است . آنچه عاشق از معشوق می بیند ؛ چهره تحریف شده ی اوست . معشوق ایده ال سازی شده است یعنی همان کمال مطلوب عاشق . یا من دلخواه او .و در شرح و بیان و گفتگوی عشق از نقش زیبایی و جمال نمی توان غافل شد . جمال پرستی ظاهری و معاشقه و مغازله با معشوقان مایه نخستین در ادبیات است و یکی از ابعاد اساسی ست .

در این مقاله که به روش تحلیلی _ توصیفی گرد آوری شده سعی بر آن شده است که به اهمیت عشق بی قید و شرط در جهان شعری نظامی گنجوی بپردازیم . زیرانظامـی در آثارش  بـه توصیفات جسـمانی معشـوق اهمیـت میدهد و بـا آوردن وصفهایـی، بـه تعریـف و تمجیـد آن می پـردازد. علاوه بـر ایـن ،خصوصیـات اخلاقی عاشـق و معشـوق را در بطـور کامـل تبییـن کـرده که حاصل جهان بینی اوست .

از طرف دیگر در دوره ای که حکیم گنجه می زیسته حکمت . عرفان و ادبیات با هم ترکیب شدند و به گستردگی مفاهیم ذهنی  شاعران افزده شد و در ادامه نبوغ و قدرت تخیل با این گستردگی آمیخته می شود و تصاویر ذهنی ؛ کلام و نوشتار به مدد می آیند و شاعران را تکراری جلوه دادن مفاهیم می رهانند . خلق تصاویر و توصیفاتی از عشق های آرمانی سبب زیبایی اثر می شود . .

 

 

 

 

 

 

 

 

کلمات کلیدی: عشق . جهان بینی .  باور . ایدئولوژی . ایده .  اندیشه . سبک  بینابین . مثنوی  . عاشق و معشوق

مقدمه :

ادبیات هر ملتی آینه ای از تفکرات و اندیشه ها و فرهنگ و آداب و رسوم آن ملت است که به واسطه زبان هنری به بهترین شکل و محتوا بر اساس ویژگی ها و تفاوت های خود در دسته های گوناگون قرار می گیرد .

اشعار تعلیمی در آثار شاعران گاه به صورت مستقل قرار می گیرد و گاه در لابه لای انواع ادبی اعم از حماسی ,عرفانی و غنایی  قرار می گیرد.  سبک و شیوه بیان هر شاعری متاثر از نگاه و تلقی خاص او از انسان و جهان بینی اوست . در واقع ایده کلی یک دستگاه منظم فکری ست که بر همه فعالیت های ذهنی و تخیلی هنرمند حکم می راند. ساخت پنهان ذهن و شخصیت او را آشکار می سازد و شیوه بیانی او را موجب  می شود . نظام پیچیده و نظام فکری و ادراکی او که کلیه واکنش های احساسی و ذهنی و زبانی را شکل می دهد و فردیت را در سبک شعری او سامان می دهد  و میان اجزای اثر او هماهنگی و تناسب ایجاد می کند و فرم و محتوا را در هم می تند .

اندیشه نظامی با توجه به آثار به جای مانده او شامل اموری ست که در تبیین مبانی آثار علمی  و ادبی  دیگر موثر بوده . نظامی در اندیشه اسلامی تاملات قابل ملاحظه ای دارد و خواه ناخواه در اشعارش از آن بهره گرفته . باور و اعتقاد بنا به تعاریف ؛ کاملا ذهنی هستند که می تواند شدت و ضعف داشته باشند . باور وضعیتی در ذهن است که به واسطه آن فرد فکر می کند چیزی درست است یا غلط ؛ بدون توجه به شواهد تجربی یا دلایل عقلی و منطقی . که با قطعیتی که بر حقایق مسلم دیگری مبتنی باشد، ثابت کند که آن چیز درست است. یکی دیگر از راه‌های تعریف باور، مثابه بازنمایی ذهنی از یک نگرش مثبت جهت‌گیری‌دار به  به سمت محتمل دانستن حقیقتی بودن چیزی؛ تعریف ست.  

اَندیشه یا فکر، یکی از نیروهای درونی انسان است که به مفاهیم مربوط است. از اندیشه می‌توان به عنوان فرآیندی شناختی و خودآگاهانه نام برد که مستقل از محرک‌های حسی و فیزیکی رخ می‌دهد. تلاش ذهنی برای حل مسئله را فکر می‌گویند.

 

معانی خاصی که برای اندیشه در معنای باور و اعتقاد ذکر کرده اند می تواند به عوامل مختلف خارجی بستگی داشته باشد همانطور که نظامی اندیشه های خود رادرشش بخش مثنوی مخزن الاسرار ؛ خسرو و شیرین ؛ لیلی و مجنون ؛ هفت پیکر ؛ شرفنامه ؛ اقبال نامه تنظیم کرده است  و در هر یک از  آنها  به طور جداگانه یا سلسله وار به مباحثی چون  ظلم و بیداد و عدل گرایی ؛ ظلم ستیزی و ....پرداخته است . ناگفته نماند که بعد اندیشگانی نظامی در گرو مفاهیم کلامی _ فلسفی از جمله توحید و صفات الهی , نبوت و عدل الهی ؛ خیر و شر  نیز می توان در خلال اشعارش یافت  که در مجموع جهان بینی شاعر را می سازد . در واقع در هر کدام از منظومه های نظامی موضوع داستان ؛ تاریخ ؛ جایگاه اجتماعی و شخصیت ها متفاوت است و در عین حال همه مجموعه ها تکمیل کننده شخصیت شعری نظامی هستند . البته فراز و فرودهایی وجود دارد که نشان دهنده این روند تکاملی ست . ناگفته نماند که آثار آغازین شاعر کامل تر از آثار بعدی اوست  .

در مخزن الاسرار که مجموعه زهدی و تعلیمی است معرف شخصیت زاهد گونه شاعر , سیر و سلوک و صفای دل ؛ پایبندی و تعهد وی بسبت به شرع مقدس است .

درداستان خسرو و شیرین که از مجموعه های موفق شاعر است به نظم قصه های کهن می پردازد . شعر در این مجموعه صرفا وسیله تعلیم نیست بلکه شعر در این مجموعه مایه لذت و تفریح نیز می باشد .

در منظومه ی لیلی و مجنون شاعر با زبان و ذهن لطیف و نکته سنج عشقی نافرجان را توصیف می کند که شاید هدف از  شرح و بیان به تصویر کشیدن  عشقی افلاطونی باشد . در واقع این عشق بیش از آنکه عشق باشد عصیان است و اعتراض .

در مثنوی هفت پیکر یا بهرام نامه شاعر به داستان بهرام گور و نحوه تربیت و ماجرای عاشقانه این پادشاه و شنیدن افسانه از زبان شاهزادگان هفت اقلیم می پردازد .

در اسکندر نامه که شامل شرف نامه و اقبال نامه است داستان کشور گشایی اسکندر است و در نهایت از اسکندر شخصیتی چون حکیمان و پیامبران می سازد .

 از نگاه او عشق  در  خلال  باورها قرار می گیرد . یعنی علاوه بر اینکه می خواهد به عشق حقیقی و پیچ و تاب های مربوط به آن بپردازد به عشق مجازی هم توجه وافر نشان می دهد و در  یک حرکت دوسویه گاهی زیر سایه عشق مجازی  به عشق حقیقی می رسد و گاهی برعکس  .به هر صورت عشق؛ بخشی از جهان نبینی و بعد اندیشگانی  نظامی را می سازد  .

در مخزن الاسرار نوعی عشق عارفانه در سلوک وی دیده می شود .

تا علم عشق به جایی رسید

کز طرفی بوی وفایی رسید

نکته بادی به زبان فصیح

زنده‌دلم کرد چون باد مسیح

 

در واقع شاعر تصویری از خود را که بیانگر جلوه های اخلاقی و عرفانی ست همراه با زهد و گوشه گیری نمایش می دهد .

زان دل سختش که جگر‌خواره گشت

بر جگر من دل من پاره گشت

لب به سخن خنده، به شِکَّر خوری

رخ به دعا، غمزه به افسونگری

بسته چو حقه دهن مهره‌دار

راهگذر مانده یکی مهره‌وار

عشق چو آن حقه و آن مهره دید

بوالعجبی کرد و بساطی کشید

کیسه صورت ز میانم گشاد

طوق تن از گردن جانم گشاد

کار من از طاقت من درگذشت

کآب حیاتم ز دهن برگذشت

عقلِ عزیمت گر ما دیو دید

نقره آن کار به آهن کشید

 

دل عارف که محل عشق است از این رو خداجویی و عشق ؛ از اصیل ترین گرایش های ذاتی انسان است . این مفهوم در گفتار عارفان به اشکال تعبیر ها و تاویل های گوناگون گنجانده شده است . برخی از این قصه ها با درونمایه مرکزی عشق و تحلیلی از برخی از ابعاد هستی شناسانه و معرفت شناسانه به موضوع عشق و محبت می پردازد .

هـر شـاعر یـا نویسـنده ای بنابر دیـدگاه و نگاه خـود به مقولة عشـق می پردازد و  از آن تعریفهـای متفاوتی ارائـه میدهد. نظامی  نیـز از عشـق تعاریفـی خـاص ارائـه داده . نظامی به لحاظ سبک شناسی تلفیقی از سبک خراسانی و عراقی را به خود اختصاص داده  و بـا تعاریفـی که از عشـق میکند، بـه سـتایش عشـق میپـردازد و خصیصـه اصلـی فکری سـبک عراقی را زنـده و پویاتر جلـوه داده می دهد .

بنمایه  عشق، قصه ای بلند  و ژرف به درازای تاریخ حیات بشری ست که از آغاز شکل گیری اسطوره ها و حکایتهای شفاهی و سخنان منظوم و منثور مکتوب جلوه های جذاب خویش را نمایانده است، و مضامینـی چون  عرفـان، حکمـت، سیاسـت و غیره در  عمق درونمایـه   اثر بنا شـده است.

در آثار نظامـی معشـوق دارای وصفهـای ظاهـری اسـت کـه میتـوان از روی آن معشـوق مـورد نظـر نظامـی را تـا حـدودی پیـش چشـم آورد و ایـن معشـوق دارای اخلاق و رفتـاری اسـت کـه در ابیاتش بـه خوبی نمایان اسـت؛ اما سـوالی کـه در اینجـا مطـرح میشـود این اسـت که، نظامـی در توصیـف معشـوق در آثارش به چـه جنبه هایـی پرداختـه و عاشـق و معشـوق در ایـن اشـعار، دارای چگونـه خصلت هایی هسـتند و جایـگاه آنـان در ایـن اشـعار چگونـه اسـت، کـه بـا آوردن شـواهدی از آثارش بـه تببیـن ویژگیهـای عشـق و خصوصیت هـای اخلاقی عاشـق و معشـوق پرداخته شده .شـایان ذکر اسـت که نظامـی در توصیـف عشـق و جلوه هـای اخلاقی عاشـق و معشـوق، کمتـر بـه توصیفـات ظاهری پرداختـه بلکـه اخلاق و منـش آنـان را نیز مـد نظـر داشـته اسـت و حتـی آنجـا کـه از توصیفـات ظاهـری آنـان صحبـت می کنـد، نـه تنهـا از وصفهـای کلیشـه ای دوری میگزینـد بلکـه در وصف ظاهـر و اخلاق و منـش رفتـاری آنـان، نوآوریهـای خاصـی را بـه وجـود آورده اسـت کـه در نوع خـود قابـل توجـه اسـت. دربـارة خصوصیات عاشـق و معشـوق لازم  به ذکر اسـت کـه خصلت های اخلاقی عاشـق و معشـوق در آثار نظامـی بسـیار بـا هـم متفـاوت هستند بطـوری کـه خـود گویـای جایـگاه آنان اسـت.

مرا کز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشقست و دیگر زرق سازی

همه بازیست الا عشقبازی

 

در خمسه نظامی درمثنوی خسرو و شیرین در خصوص عشق آمده که اگر در وجود کسی عشق وجود نداشته باشد ؛ افسرده است . اگرچه زنده است اما تفاوتی با مرده نخواهد داشت

کسی کز عشق خالی شد فسرده ست

گرش صد جان بود بی عشق مرده ست

.

 نظامی حتی سوز و گداز عشق را ستایش می کند و مانند بسیاری از عرفا و صاحبان  مکتب عرفان ایرانی معتقد است که این جهان بر پایه عشق بنا شده .

ز سوز عشق  بهتر در جهان چیست

که بی او گل نخندید ابر نگریست

 

در داستان لیلی و مجنون تصاویری از وصف عاشق و معشوق آمده

لیلی ز درون پرند می‌دوخت

مجنون ز برون سپند می‌سوخت

لیلی چو گل شکفته می‌رست

مجنون به گلاب دیده می‌شست

لیلی سر زلف شانه می‌کرد

مجنون دُر اشک دانه می‌کرد

لیلی می مشک‌بوی در دست

مجنون نه ز می، ز بوی می مست

 

او لفظ سلطان را به عشق می دهد . پس در باور او عشق قادر به انجام هر کاری ست . از مهم ترین و بارز ترین اندیشه های نظامی پیوند دو دیدگاه در دو حوزه علم کلام و ادبیات است که مجموعه عظیم فکری و اندیشگانی او را می سازد . اندیشه کلامی او در تفسیر جهان هستی و در دیدگاه هستی شناسانه او بسیار حائز اهمیت است و در همه آثارش به وضوح دیده می شود .

در تعریف علم کلام آمده آگاهی از اموری که انسان به وسیله آن به ثبات عقاید دینی و طرح ادله و  رد شبهات که پیرامون دین است توانایی می یابد . لازم به ذکر است که  علم کلام علمی است که به وسیله آن به احوال مبدا و معاد طبق قانون اسلام می توان آگاهی یافت .

اهمیت و نقش شعر و شاعرانگی در اعتقادات نظامی بر این اصل استوار است که سخن در نظام هستی جایگاهی در خور و شایسته دارد و به متکلمان پیشین باز می گردد  . که خود نگرشی نسبت به جهان هستی ست .

در جهان بینی نظامی تمامی اجزای عالم از اصول کاملی پیروی می کنند و این نظام دارای سلسله مراتبی ست که از آغاز تا پایان استوار است  و عدم آگاهی از نقش و جایگاه پدیده های هستی می تواند سبب انحراف شده و یک امر قدسی را به امری حقیر تبدیل کند .

نظامی از معدود شاعرانی ست که از نوع رابطه انسان یا و جود با شعر و تعامل این دو با هم سخن گفته است .مقدمه پنج گنج نظامی جلوه گاه آرا کلامی و بیانی ست . اندیشه و شاعرانگی نظامی چنان با هم در هم آمیخته که گاهی تفکیک این دو از هم دشوار می شود .

از نظر نظامی خلقت انسان دارای دو مرحله است یکی خلقت روح یا جان و دیگری خلقت کالبد یا جسم .

چو نام توام جان‌نوازی کند

به من دیو کی دست‌یازی کند‌؟

ندارم روا با تو از خویشتن

که گویم تو و باز گویم که من

گر آسوده گر ناتوان می‌زیَم

چنان کافریدی چنان می‌زیم

امیدم چنانست از آن بارگاه

که چون من شوم دور ازین کارگاه

فرو‌ریزم از نظم و ترتیبِ خویش

دگرگونه گردم ز ترکیبِ خویش

کند باد پراکنده خاکِ مرا

نبیند کسی جانِ پاک مرا

 

 در دیدگاه نظامی عشق از دسته افکاری ست که به عنوان کهن الگو از آن استفاده کرده و این مطلب به خصوص در لیلی و مجنون به وضوح خود را نشان می دهد در داستان لیلی و مجنون ابیات زیبا کم نیست شاعر هر جا که توانسته منظره ای زیبا ساخته که جلوه گاه عشق باشد . یا در خسرو و شیرین به وجود عشق در اجزای کائنات اشاره کرده و عشق را در اجزای عالم جاری و ساری می داند و در کنار این موارد هستی خود را وابسته به عشق می داند .

عشق تصویری از باور و احساسی عمیق است در انسان که با مفاهیم صلح و انسان دوستی ؛ مهربانی همراه می شود . نوعی توجه و اهمیت دادن یک شخص به شخصی دیگر یا حتی شی می باشد . با وجود اینکه عشق مفهومی انتزاعی را به خود اختصاص داده کمیتی معنوی و متافیزیک دارد. عشق می تواند به عاریه سپردن مرزهای خودی باشد به دیگران چراکه عاشق به صرف وجود خویش اشتغالی دیرینه دارد .

وقتی به این فراز و نشیب عاطفی و احساسی ؛ عرفان و معنویت اضافه  شود به عمق این احساس افزوده می شود  و در یک تقسیم بندی کلی به عشقی مجازی و حقیقی می رسیم . عشق حقیقی همانطور که در بسیاری از کتاب ها و مکاتب از آن صحبت به میان می آید در نگاه نظامی یک حقیقت ساری و جاری ست .

از طرف دیگر نمی توان منکر آن بود که جهان هستی بر پایه عشق بنا شده و یکی از ارکان اصلی طریقت نیز همین عشق می باشد . اهمیت عشق به این علت است که یکی از مهم ترین نیاز های بشر جهت دست یابی به کمال است .

نظامی دراشعار خود به وصف عشق می پردازد و معتقد است عشق در هر جایی ساکن نمی شود بلکه عشق در جایی ساکن می شود که در بند دیگری نباشد . یعنی عاشق و معشوق را در واحد شمارش محدود به  یک می داند  نه بیشتر . در خسرو و شیرین در باب سخنی چند در عشق آمده

مرا کز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق جز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

 

نظامی معتقد است که این جهان بر پایه عشق بنا شده . این جهان بدون عشق مثال خاک خشک ؛ بی ثمر است .  عشق در داستان های نظامی فردی ست که با وجود آگاهی به عدم وصال حتی ممکن است جان بر سر عشق بگذارد و این نگاه در شخصیت هایی چون فرهاد و مجنون با نظامی آغاز می شود و به نوعی نگاه عاشقانه می رسد که منشا عرفانی دارد . می توان گفت که عشق در آثار ادبی تجلی تازه ایست که با فرهادو مجنون آغاز شده . توصیف عشقی پاک وپاکبازانه بدون در نظر گرفتن حب نفس و پرستش بی حد و مرز که می توان آن را سر آغاز عشق الهی در نظر گرفت .

نظامی در سیر تکاملی عشق به تقابل های دوگانه در قالب مثنوی رسیده است که از آمیخته شدن احساسات دیگری شکل گرفته  و علاوه بر زیبایی تداعی تغییرپذیری تعریف کلی عشق است . وقتی در داستان لیلی و مجنون از خیر و شر و نفرت و شیدایی غرور و تواضع صحبت به میان می آورد هدفش سیر تکاملی عشق است .

او در غم یار و یار در بند

از یکدیگر به بوی خرسند

انقدر دو عاشق به یکدگر وابسته بودند که از عطر نفس های هم در خیال راضی و خرسند بودند .

هر شب ز فراق بیت خوانان

پنهان رفتی به کوی جانان

 

پنهانی به دیدار معشوق شتافتن تصویری از کشش و تمنای وصال در عاشق است . جذبه ایست که مفهوم عشق را تداعی می کند .

یا صفت عشق مجنون آمده

ای شمع نهان خانه جان

پروانه خویش را مرنجان

 

منظور از پروانه در اینجا مجنون است . پروانه ای که به دور شمع می گردد . آن شمعی که خودش در حال ذوب شدن است . این وصف زیبایی عشق لیلی و مجنون است .

ای درد و غم تو راحت دل

هم مرهم و جراحت دل

قند است لب تو گر توانی

از وی قدری به من رسانی

 

در داستان خسرو و شیرین محور داستان زن است و عشق زن و تعقل زن و نگاهی مرد سالارانه حاکم بر جامعه و روایت تقابل عشق میان زن و مرد بر پایه هوس . موضوع زن ایرانی ست در محدوده ی سنت ؛ عشق پاک و آداب اجتماعی زمان . در مقابل عشرت طلبی خسرو؛  سبب می شود تا وصال با زیبا رویان امری دور از ذهن نباشد و آن طرف شیرین است که به ظاهر محکم و غیر قابل نفوذ جلوه می کند یا شاید خسرو نیم دیگر او نیست و یا شاید خسرو لایق وفای شیرین نیست .

نحوه عاشق شدن خسرو نیز دلیل دیگری بر خاص بودن نحوه نگرش نظامی به عشق است . خسرو از طریق شنیدن اوصاف زیبایی شیرین  از زبان  شاپور شیفته می شود .

کشیده قامتی چون نخل سیمین

دو زنگی بر سر نخلش رطب‌چین

ز بس کاورد یاد آن نوش‌لب را

دهان پُر آبِ شکر شد رطب را

به مرواریدِ دندان‌های چون نور

صدف را آبِ دندان داده از دور

 

این عشق در این منظومه به  صورت کهن الگو خود را نمایان می سازد . در باور ایرانی زن همیشه باید محبوب و معشوق باشد .زیرا زن در نگاه ایرانیان مقدس است و این تقدس او را با احترامی خاص جلوه گر می سازد . بعد از میانجیگری  شاپور و ماجرای نشان انگشتری ؛ این عشق برای اینکه بتواند به مسیر خود ادامه دهد به پیر فرزانه یا خرد درون نیازمند است که راهگشا بشود . عشقی که به واسطه نگاه ابژکتیو و بیرونی به مرحله سوبژکتیو می رسد . در باور ایرانی زن عمدتا مرکز توجه است از این جهت خرد بیشتر جلوه می کند .

زنان مانند ریحان سفالند

درون‌سو خبث و بیرون‌سو جمالند

نشاید یافتن در هیچ برزن

وفا در اسب و در شمشیر و در زن

وفا مردی است بر زن چون توان بست ؟

چو زن گفتی بشوی از مردمی دست

بسی کردند مردان چاره‌سازی

ندیدند از یکی زن راست‌بازی

 

یا ابیاتی که اشاره دارد خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید . که نشان دهنده نقش فرعی زن است و اینکه در این باور خداوند زن را برای مرد آفرید و از بتدای امر زن را گناهکار جلوه دادن و عامل اصلی هبوط دانستن .

چه بندی دل در آن دور از خدایی

کزو حاصل نداری جز بلایی

اگر غیرت بری با درد باشی

و گر بی‌غیرتی نامرد باشی

برو تنها دم از شادی برآور

چو سوسن سر به آزادی برآور

پس آنگه بر زبان آورد سوگند

به هوش زیرک و جان خردمند

 

یعنی زن دور از خداوند مایه بلا و بی وفایی ست و از نگاه نظامی تنها ماندن بهتر از اختیار کردن چنین زنی ست . البته شاعران عمدتا از تجربیات شخصی خود کمک می گیرند تا به شرح و بیان و اهداف خود بپردازند و برای نظامی شرح چنین عشقی ناملموس و دور از ذهن نیست .

اشعار نظامی به نوعی بیانگر عاطفه عمیق این شاعر است . نظامی در اثار خود از هدف شناخت گرایانه غافل نشده است و به صورت های مختلف مخاطب را مضامین تعلیمی و آموزه های اخلاقی همراه ساخته . شعر نظامی برخاسته از ایمان درونی با گستره های جهانی ست .

نظامی علاوه بر اینکه در سرودن داستان ها تحت تاثیر عقاید و آداب رسوم عصر خویش قرار دارد به طور مثال در داستان خسرو و شیرین ؛ شیرین از پشت پرده با فرهاد سخن می گفته که پرداختن به چنین نکته ای به زیبایی بعد عاشقانه و  بالا بردن حس عاطفی فرهاد می افزاید .

رقیبان حرم بنواختندش

به واجب جایگاهی ساختندش

برون پرده فرهاد ایستاده

میان دربسته و بازو گشاده

در اندیشه که لعبت‌باز گردون

چه بازی آردش زان پرده بیرون

جهان ناگه شبیخون سازی‌ای کرد

پس آن پرده لعبت‌بازی‌ای کرد

به شیرین‌خنده‌های شکرین‌ساز

درآمد شکر شیرین به آواز

دو قفل شکر از یاقوت برداشت

وز او یاقوت و شکر قوت برداشت

رطب‌هایی که نخلش بار می‌داد

رطب را گوشمال خار می‌داد

به نوش‌آباد آن خرمای در شیر

شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر

ز بس کز دامن لب شکر افشاند

شکر دامن به خوزستان برافشاند

شنیدم نام او شیرین از آن بود

که در گفتن عجب شیرین‌زبان بود

ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی

بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی

 

درمنظومه  لیلی و مجنون بیشتر ابیات مختص به مدح خداوند است که به نظم در آمده . لیلی و مجنون از لحاظ شناختن روحیات و افکار و زندگانی نظامی از تمام کتب وی با ارزش تر است . ارزش روایی آن هم راستا با ارزش شعری آن است .

 چهارچوب ذهنی هر شاعر برخاسته از مطالعات و تاثیرپذیری ها و دریافت شهود او می باشد که دیدگاه هنری او را شکل می دهد . در آفرینش های ادبی صورت و معنی همواره مورد توجه شاعران بوده و فضای فکری آنها را می سازد . مثنوی لیل و مجنون شرح ناکامی عشق است . نظامی در روایت لیلی و مجنون به لیلی "مقام سلوک" و معرفت داده چرا که برای رسیدن به عشق با وجود سن کم از زندگی باز می ماند از این جهت نظامی برای انسجام و جذابیت و اعتبار اثر به او مقام عرفانی می دهد و مجنون نیز پاک باخته ای می شود که برای تغییر سرنوشت خود تغییری ایجاد نمی کند و سرانجام با مرگ لیلی او هم می میرد . در عرفان از "عاشق سالک "به مجنون تعبیر می شود و این کارکرد روایی از عناصر روایت توسط نظامی کاملا آگاهانه است و بخشی از جهان بینی نظامی را می سازد . در باور نظامی مجنون؛  هستی خود را در راه عشق فدا می کند و به فنای محض می رسد . به هر حال سخن از عشق است . عشقی که از خداوند آغاز شده است . عشق جوهری است در نهاد همه موجودات بالاخص در نهاد انسان به ودیعه گذاشته شده بنابراین این عشق یک عشق دو طرفه است و خداوند به تمام موجودات عشق می ورزد .

در عشق لیلی و مجنون که پاک و باک بازانه است ؛ محرومیت وسیله بقا و اوج عاطفه می گردد. گاهی اوقات این محرومیت ارادی ست و زهد در محرمات و تقوی الهی نامیده می شود و گاهی اوقات به آداب و رسوم فرد در جامعه مورد نظر برمی گردد.  عاشق در برابر این سختی ها به خود می بالد و این عذاب و سختی برایشان دلنشین و گوارا می شود. لذا تصور می شود چنین عشقی فقط در جوامعی که پایبند به برخی اعتقادات مذهبی هستند رشد و نمو می یابد  .

در این بین رسالت شاعرنقش ایفا می کند و می تواند مفهومی عمیق و متغیر باشد و مسلماً هر شاعر هدف و وظیفه ای برای خود در نظر می گیرد و برای نیل به آن زبان شعر را که رسا ترین و گویا ترین و کامل ترین و موثر ترین زبان هاست اختیار می کند . شعر فارسی عموماً مسئولیت پذیر و محتوا گراست و به همین اندازه به زیبایی سخن نیز بها می دهد به گونه ای که برخی از محققین نظامی را به تفکرات فرمالیستی نزدیک می بینند اما  در واقعیت در شعر نظامی محتوا و هدف سرودن شعر با اهمیتی که شاعران به آن می دهند در جایگاه نخست قرار دارد .

نظامی یکی از رسالت های شاعر را حمد و ثنای خداوند می داند و معتقد است شاعر باید بکوشد روح امید را در جامعه بدمد و مبشر شادی و نشاط و گشایش برای انسانها باشد و به زندگی عاقلانه و خرد ورزانه تشویق کند و مبلغ نوعی زهد ملایم و عدم دلبستگی به دنیا باشد .

در  منظومه لیلی و مجنون آمده که در مناجات مجنون هنگام زیارت خانه کعبه او نیز از خدا می خواهد که به غایت عشق برسد تا به این وسیله در وجود لیلی محو شود و یاد آور فنای عاشق و وحدت عاشق و معشوق است .

سرانجام عشق مورد نظر نظامی عشقی پاک و بی الایش که با عفت و پاک دامنی همراه است . جان دادان شیرین بر دخمه خسرو ؛ نارضایتی شدید لیلی از ازدواج اجباری و مرگ مجنون بر مزار لیلی همگی از ویژگی های عشقی ست که در جهان بینی نظامی وجود دارد .

عشقی که نه عشق جاودانی ست

بازیچه ی شهوت جوانی ست

آن عشق نه سرسری خیال است

کو را ابدالابد زوال است

 

 

نتیجه گیری :

در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دل‌داده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر، دلربا یا معشوق/معشوقه می‌گویند. واژه عشق در ادبیات فارسی به‌ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی، دربارهی عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختی‌های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. همچنین گاهی، این کلمه درباره عشق انسان به خدا نیز آمده‌است که در مقوله عرفان و مذهب می‌گنجد .

در ادبیات فارسی عشق در دو جنبه مورد بررسی قرار می گیرد عشق مجازی یا انسانی  عشق الهی یا عرفانی . عشق مجازی یا عشق به هم نوع از نظر عرفا وسیله و مقدمه ای است برای رسیدن به عشق حقیقی به شرطی که احساسات معنوی را برانگیزد و عاشق به کمال برسد در غیر اینصورت از نظر عرفان مذموم است.عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است زیرا حسن و زیبایی که در جهان است جلوه ای از شاهد ازلی ست.

مزیت عمده ی عشق انسانی و مجازی آنست که موجب تزکیه نفس و دوری از خودخواهی و منیت در انسان می شود بطوریکه عاشق دیگری را بر خود مقدم می دارد و در راه معشوق فداکاری و ایثار می کند. لایب نیتس حکیم آلمانی (۱۷۱۶-۱۶۴۶) در تعریف این نوع عشق می گوید: "تمتع بردن از سعادت غیرست و اینکه انسان سعادت دیگر کس را بر سعادت خویش شمرد."

"بدینگونه بر خلاف عشق حیوانی که جز خودپرستی و ارضا نفس هدف دیگری ندارد، عشق در این مقام به غیر پرستی می انجامد. از همین روست که صوفیه حتی همین مرتبه از عشق را هم مایه ی کمال خوانده اند و مثل بسیاری از ظرفا دیگر تجربه ی عشق و آشنایی با عوالم آن را شرط انسانیت واقعی دانسته اند." عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است.

 (افلاطون) عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به وجود آمدن فرزند و ابقای نوع می داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و رهایی از نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زندگی جاوید و شناخت جمال حق و نیکی مطلق و حیات روحانی می شود.  ماحصل عقیده ی عارف در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی است که به دور آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود.

شکوه و زاری عاشق نشانه ی وجود شخصیت است،در حالیکه عاشق برای رسیدن به معشوق نباید ابراز وجود کند و عاشق حقیقی اهل ناله و فریاد نیست وناله کننده مدعی ست نه عاشق.

 در حالت کلی عشق ؛ از از اساس ترین مباحث و مواردی ست که نظامی به آن پرداخته و جهان بینی او را شکل می دهد .برای رسیدن به هدف به ارجاعات کلامی و فلسفی زیر چتر بازی های زبانی و زیبایی شناسی بسنده می کند. . جهان بینی در یک نگاه کلی می تواند بررسی کلی در زمینه هستی و هستی شناسی باشد که به مسائل عمده ای از قبیل هستی شناسی ؛ خداشناسی ؛ انسان شناسی ؛ راه شناسی و ....می پردازد . این نگاه به هستی می تواند مطلق باشد یعنی صرفا به خداوند بپردازد و یا محدود باشد و به انسان و مسائل مربوط به انسان بپردازد و یا تلفیقی از تمام دریافت های شاعر باشد که در منظومه خمسه نظامی خود را نشان داده است . عشق از جهان بینی شاعر نشات می گیرد و  طرز تلاقی باور ها و عملکرد های او  در زندگی اجتماعی ست . زیرا عشـق مایة زندگی اسـت و هسـتی ست . انسان  بی آن به تعالی و کمال راه نخواهـد یافـت.

 

 

 

منابع

1- نظامی شاعر بزرگ گنجه در کتاب پیر کنجه از عبدالحسین زرین کوب

2- یوهان اردوایچ برتلس 1355

3- در جستجوی ناکجا آباد  ع . مبارز 1360

4- زندگی و اندیشه نظامی  برات زنجانی

5- احوال و آثار و شرح مخزن الاسرار نظامی  مجتبی برز آبادی 1378

6- هنر و اندیشه نظامی

7 باورها و آرمان های حکیم نظامی گنجوی  . مهدی اخروی .1375 . پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی واحد بیرجند

8- اسطوره عشق عذری نقد تطبیقی بر دیوان مجنون . لیلا حدیدی

9- نثد و تحلیلی شرح های لیلی و مجنون . خورشید نوروزی

10-سایت گنجور نظامی

 

 

مقاله :   ساختار در شعر سپید 

یه کننده : مریم راد  

چکیده:  

مقاله ای که مشغول مطالعه آن هستید ، یک مقاله پژوهشی ست . این پژوهش با هدف رسیدن به( structure ) یا ساختار یکپارچه و منظم ، جهت یک قالب ادبی( شعر سپید) تهیه شده است.  در تقسیم بندی ادبی،   

شعر سپید در زیر مجموعه شعر نو قرار دارد. به عقیده ی من(شعر نو)نیاز به تحقیق و تفخص بیشتری دارد، بنابراین از زیر مجموعه "شعر  نو" شاخه (شعر سپی د) برای تحقیق و تفخص انتخاب شده است و به این منظور مقاله ای تحت عنوان "کنکاش در شعر سپید "از منظری دیگر به این مقوله می پردازد .  

این مقاله تحت عنوان "کنکاش در شعر سپید " یک مقاله انتقادی نیست ،اگرچه در برخی موارد ممکن است ؛ دیدگاهی انتقادی نسبت به ساختار شعر سپیدی که امروز ارائه می شود ؛داشته ب اشد. در این  مقاله ،

سعی شده  به بررسی و وجوه ساختاری شعر سپید پرداخته شود از این  جهت این قالب ادبی را از دیدگاه ترکیب بندی کلمات ، ساخت واژگان، ویژگی های ساختاری ، زیبایی شناسی ، بررسی محتوا و مضمون ، در صورت بیرونی و درونی مورد بررسی قرار دهد  . 

 کلید واژه ها:  

کنکاش در شعر سپید؛ شعر شاملو؛ ساختار شعر شاملو؛ بررسی زیبایی شناسی ، بررسی محتوایی ، بررسی معنا و  

مضمون ، ترکیب بندی کلمات ، ساخت واژگان  .

مقدمه:  

اصطلاح شعر سپید نخستین بار توسط احمد شاملو در ایران به کار گرفته شده و معادل(  Blank verset) فرانسوی است. اما عده ای این اصطلاح را درست نمی دانند و ((شعر آزاد ) ) را پیشنهاد می کنند به همین علت این دو شعر به صورت  جا به جا یا یکسان در نظر گرفته می شوند که کاملا نادرست است.   

در هر صورت امروز اصطلاح شعر سپید در محافل ادبی کاملا پذیرفته شده است . شاملو را بانی شعر سپید می دانند اما پیش از او کسانی در صدد تلاش در این مورد بوده اند که شایسته ی احترام است  .  

در این مقاله در صدد آن هستیم که به بررسی ساختار شعر سپید ، ساخت کلمات و جنبه های محتوایی و زیبایی شناسی آن از منظری دیگر بپردازیم تا از این راه بتوانیم آشفتگی های موجود در این قالب را شناسایی و برطرف کنیم .   

واژه های کلیدی:  

شعر سپید ؛ ساختار شعر سپید ؛ زیبایی شناسی شعر سپید ؛ بررسی محتوایی شعر سپید  .

اصل مقاله:  

آنچه در این مقاله تحت عنوان ( کنکاش در شعر سپید )بیان می شود حاصل تحقیق و تفخص چند ساله ای است که بخشی از آن با استفاده از نقد های پیاپی اتفاق افتاده و بخشی دیگر نتیجه ذهنی پرسشگر است که به دنبال چیستی و  چرایی این مطلب خستگی ناپذیر است .   

شعر سپید در زیر مجموعه "شعر نو" قرار دارد و بر طبق تعاریف ارائه شده،شعر نو، اصطلاحا شعری ست که آزاد از تعهدات سنتی نسبت به اوزان قرار _دادی و قافیه ها باشد.  باید توجه داشت که نکته حائز اهمیت  در این تعریف این است که: منظور از آزادی، آزادی بی قید و شرط از جنبه های زیبایی شناسی نیست ، زیرا در این صورت همخوان با تعریف شعر نیست . "شعر نو"  پر از زیبایی های بیانی ست .این مسئله در شعر سپید هم مطرح است . برای  

مثال:   

آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز   

آخر مرا شناختی ای چشم آشنا   

چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو   

من هستم آن عروس خیالات دیرپا   

چشم من است این که در او خیره مانده ای   

لیلی که بود ؟ قصه ی چشم سیاه چیست ؟  

در فکر این مباش که چشمان من چرا   

چون چشم های وحشی لیلی سیاه نیست   

در چشم های لیلی اگر شب شکفته بود   

در چشم من شکفته گل آتشین عشق   

" بر گور لیلی / فروغ فرخ زاد  "

سلاخی می گریست   

به قناری کوچکی   

دل باخته بود  "  .  

 "احمد شاملو" 

خوابید آفتاب و جهان خوابید   

از برج فار، مرغک دریا، باز   

چون مادری به مرگ پسر، نالید   

"احمد شاملو" 

آغاز انهدام چنین است   

اینگونه بود آغاز   

انقراض سلسله مردان یاران   

وقتی صدای حادثه خوابید   

بر سنگ گور من بنویسید   

یک جنگجو که نجنگید   

اما.....شکست خورد   

"نصرت رحمانی" 

1- بررسی شعریت در شعر سپید:   

شعر، یکی از قدیمی ترین انواع ادبی ست و البته شاخه ای از هنر که شاعر، در آن از زیبایی سطحی تا فرم و بیان هنری احساسات و تکنیک های خاص  بهره می گیرند تا اثری خلق کند . پس در ابتدا باید به جنبه های هنری اثری که به آن لفظ شعر اطلاق می شود؛  نگریست. یعنی اثبات شعریت در اشعار ، در هر قالبی ، از ویژگی های مهم آن اثر است .    

شعر( poem)، ترکیب بندی ای( a composition) برای رساندن احساسی زنده و خیال انگیز از تجربه همراه با کاربرد زبانی فشرده و برگزیده به سبب  توان آوایی و القایی و همچنین معنایی آن ، همراه با بکار گرفتن تکنیک های  ادبی ای چون وزن ساختاری ، آهنگ طبیعی ؛ قافیه یا کاربرد استعاره . ترتیبی  از واژه ها به صورت مصراع بویژه ترکیب آهنگین و گاهی قافیه دار ، بیانگر واقعیت ها ، ایده ها ، یا احساس ها به شیوه ای فشرده تر ، خیال انگیزتر و نیرومند تر از گفتار عادی.  

آنچه که در تعریف شعر داریم این است که شعر، ثبت احساس در یک لحظه از زمان گذرا، در جوار دو عنصر  اندیشه و خیال است که با استفاده از  کلمات جاری شده است . بنابراین می توان معتقد بود که در چیستی و چرایی شعر  

جنبه های زیبایی شناسی نقشی اساسی دارد . وقتی از اندیشه و تخیل در کنار هم  یاد می شود بدون شک یادآور فن بیان در ادبیات  خواهد بود و فن بیان از  ویژگی های بلاغی یک اثر است و در جهت تکامل زیبایی شناسی در یک اثر  

در کنار معنا و محتوا، نقشی موثر خواهد داشت . هر اتفاقی که در شعر حادث  می شود در زبان جاری می شود ، حتی شکل یا صورت شعر نیز از زبان آن  جدا نخواهد بود .  

دکتر شفیعی کدکنی معتقد است : ((شعر پدیده ای ست اجتماعی که با زبان سروکار دارد و زبان امری است بسیار پیچیده و دارای امکانات بی نهایت. یکی از این بی نهایت امکانات زبان همین حالت رسانگی روزمره آن است که  

همه کس با آن سروکار دارند ولی هزار امکان دست نیافته در زبان هست که گاه ممکن است بر حسب تصادف کشف شود و گاه تجربه شاعران آن را کشف  کند . هر دو کلمه ای که در کنار هم قرار می گیرند نسبت میان آن دو از یک  

رسانگی خبر می دهد ، ممکن است ما از حاصل چیدمان این دو کلمه مفهومی را درک کنیم که آشناست . وقتی یک عبارت بی معنی سروده می شود مرز میان شاعر و غیر شاعر مشخص می شود )). ( موسیقی شعر ؛ محمد رضا شفیعی کدکنی؛ ص 55 

 ) 54_

شعر همان تجربه شاعر است ؛ همچنانکه یک تابلوی نقاشی یا یک تصنیف موسیقی نیز تجربه ی یک شخص نقاش یا موسیقی دان است . تجربه ی یک هنرمند مجموعه تصاویر محسوس ، معلوم و معقولی است که هنرمند در طول  

زندگی خویش فرا گرفته است و در نفس خود ثبت نموده است . این تصاویر بسیار بی نهایت و گوناگون است و ترکیب آن تصاویر است که شخصیت و شا ن آدمی را شکل می دهد . استاد شفیعی کدکنی در تعریف تجربه ی شعری می  

نویسد: (( تجربه ی شعری چیزی نیست که حاصل اراده ی شاعر باشد ، بلکه رویداد روحی است که نا آگاه در ضمیر او انعکاس می یابد ، مجموعه ای از حوادث زندگی اوست . به گفته ی الیوت : خواندن کتاب اسپینوزا و صدای  

ماشین تایپ و بوی غذایی که برای شام در حال پخته شدن است ، همه اینها ممکن است تجربه ی یک لحظه باشد . )) ( شفیعی کدکنی ،محمدرضا :صور خیال در شعر فارسی ؛ ص .)21

شعر را همچنین می توان ظهور شاعر در قالب کلمات یا اصوات دانست اما نکته ای که اهمیت بنیادی دارد این است که شاعر در نمایش و تجلی دادن خود تا چه اندازه صداقت دارد ؛ اینجاست که شعر آیینه ی تجلی و تشخیص شاعر می شود (تحلیل ماهیت شعر و مبانی نظری عرفان ؛ دکتر حیدر قلی زاده ؛ فصلنامه دانشگاه تربیت معلم آذربایجان سال 

2،شماره 5 ). 

همانطور که از نام این قالب ادبی(شعرسپید) پیداست و در نگاه اول می توان به آن پی برد ، همجواری دو کلمه سپید و شعر ؛ علاوه بر اینکه یادآور یک قالب ادبی خواهد بود به مخاطب می فهماند که با یک شعر روبه روست. تعریف و تحلیل شعر؛ جز با بررسی و تحلیل ارکان سه گانه (شعر ؛شاعر ؛ مخاطب )ناقص و نارسا خواهد بود  . بنابراین باید تمام ویژگی های یک شعر از قبیل:  کمیت (    (Quantity؛ کیفیت ( Quality)، تناسب ( Relation)، شیوه بیان ( Manner) را با خود به  همراه داشته باشد تا بتواند در قالب یک شعر پذیرفته  شود .   

یک شاعر سپید سرا برای بیان حالات درونی و ذهنیت خود به دنبال واژگان است تا اثری خلق کند که خروج از هنجار های متداول سنتی در محور زبان باشد . بنابراین شاعر سپید سرا به دنبال نو آوری ست . این نو آوری خارج از محور زبان نخواهد بود . شعر سپید ، آزاد از جنبه های زیبایی شناسی و ویژگی های زبانی نیست بلکه شعر سپید نوعی دیگر از قوالب شعری زبان فارسی ست که علاوه بر جنبه های زیبایی شناسی  و رسیدن با ماهیت شعری از ویژگی های زبانی به صورت خودآگاه و ناخودآگاه برخوردار است .  

قفسم را خورده ام  

باد افتاد توی یال هایم   

روزی که دندان هایم برق می زد   

سر به زیر افتاد   

قرار چه بود: رام، دام، آرام؟  

پنجه ام سرازیر می شود بی قرار!   

"قربانعلی1386:47 " 

یکی از دلایل سرودن شعر سپید واگویه های ذهنی یک انسان است که در تلاطم امواج زندگی به سویی کشانده شده و احساسات او را برانگیخته است و با اندکی تفکر و بیانی لطیف که به طور عموم خاصه شاعران است به روی کاغذ آورده  شده ، بدون آنکه به سختی و پیچیدگی های ساختاری و یا حتی به وجه بیرونی  آن بیاندیشد . شاید در مقایسه با محدودیت های وزن و قافیه ی شعر کلاسیک دچار ساده انگاری شده و آن را راهی آسان برای بیان عواطف و احساسات  خود می داند . در صورتیکه شعر سپید هم حدود و مرزهایی برای خود دارد که شاعر سپید سرا را ملزم به رعایت می کند ، تا مخاطب بتواند درک درستی از اثر خلق شده داشته باشد و به لحاظ بررسی زبان و زیبایی شناسی و همچنین وجه بیرونی، شعریت را در خود به اثبات برساند . در شعر نوعی نظم در ساختار وجود دارد که این ساختار می تواند یک وجه

بیرونی و یک وجه درونی داشته باشد . وجه بیرونی شعر همان شکل شعر یا نمای بیرونی یا قالب آن است و با نظمی که در خود دارد می تواند قالب اثر را تعیین کند . همین ویژگی وجه تمایز یک قالب از قالب دیگر خواهد بود. به لحاظ بررسی سبک شناسی نیز این قالب(شعر سپید) دچار ضعف هایی ست که با گذشت چند دهه ،همچنان با آن دست به گریبانیم . در کارنامه شعر نو در حالت کلی چند سبک شعری با فاصله زمانی کوتاه از یکدیگر ایجاد شده است که این مسئله نشان دهنده آن است که سبک قدیمی تر نتوانسته زمینه را برای سبک های بعدی فراهم کند و این سبک ها به صورت پی درپی و با تعجیل ایجاد شده اند . به غیر از شعر نیمایی ؛ بقیه سبک ها نتوانسته اند مانیفست یا راهنمای جامع و کامل که کاربردی باشد، جهت راهگشای مخاطبان خود ارائه کنند و اگر مانیفستی ارائه شده در حد یک تئوری باقی مانده و در جنبه های ساختاری به تکامل نرسیده .  این مسائل سبب می شود که شعر سپید امروز دچار آشفتگی های بسیاری باشد و نتواند به لحاظ ساختار(structure) به تکامل برسد ، از این حیث؛  گاهی اوقات به نثر طعنه می زند و از طرف دیگر به لحاظ بررسی زبان و زیبایی شناسی ، همچنین بیان و محتوا نیز دچار خلل می شود.    

 شعریت یک اثر را در وجه درونی، شکل شعر به وضوح می توان یافت . وجه درونی یا ساخت شعر همان کیفیت ترکیب و هماهنگی عناصر تشکیل دهنده کل یک شعر است که در آغاز و پایان گذرگاه ها و پیوندها و کیفیت ارتباط تصاویر و مفاهیم ، هماهنگی اشیاء با تصاویر نمودار می گردد .بنابراین می توان معتقد بود که شعر سپید در وجه درونی خود با تعمق و ظرافت بیشتری در مقایسه با وجه بیرونی عمل کرده است  .   

سیروس شمیسا معتقد است:  ((شعر سپید هرچند آهنگین است ؛اما وزن عروضی ندارد و جای قافیه ها در آن مشخص نیست )). (شمیسا،  1342:346)  

قافیه در این قالب شعری جایگاه خود را از دست داده است زیرا قافیه در شعر کلاسیک با نظمی که در محل قرار گیری و ساخت خود دارد در موسیقی کناری اثر ؛ نقش تعیین کننده دارد ،  در حالیکه شعر سپید از موسیقی درونی و موسیقی معنوی بهره می گیرد و نسبت به موسیقی بیرونی و کناری بی نیاز  است .   

شعر سپید از نظر منطق و مکانیسم های شعری ، تخیل و ادراک هنری ، آهنگ و تناسبات درونی نیز با نثر تفاوت دارد .   

این قالب شعری قابلیت آن را دارد که حاوی مضامین عمیق و لطیف ،حاوی تفکرات و اندیشه های نو و یا کلاسیک ، جهت گیری اجتماعی و سیاسی، مذهبی و ...باشد.     

((آه اگر آزادی سرودی می خواند   

کوچک   

 همچون گلوگاه پرنده ای   

هیچ کجا دیواری فروریخته   

بر جای نمی ماند   

سالیان بساری نمی بایست   

دریافتی را   

که هر ویرانه نشان از   

غیاب انسانی است ) )  

((شاملو)) 

2- بررسی زبان در شعر سپید:   

هر شیوه ای که برای نوشتن یک اثر ادبی برمی گزینیم در زبان ،معنا می گیرد . یعنی صاحب اثر با استفاده کلمات به بیان اهداف خود می پردازد. درواقع شعر یعنی زیبایی آفرینی با زبان . زیرا زبان جنبه ی هنری و خلاق دارد و با سبک و زیبایی عجین شده است .(شمیسا ؛ 125؛ 1378) 

زبان اولین و مهم ترین ماده ی شعر است . هیچ کدام از این مصالح بیرون از ساختار هنر زیبا نیستند . واژه ها ؛ ترکیب ها یا صورت های نحوی زبان ؛ بیرون از ساختار شعر نه زشتند و نه زیبا . زیبایی زبان  شعر حاصل بهترین گزینش و ترکیب و هماهنگی آنها با دیگر عناصر شعر است . (پورنامداریان ؛ 451؛ )1381

زبان امری است بسیار پیچیده ودارای امکانات وسیع، این امکانات سبب ایجاد سبک ها و شیوه های متفاوت می شود . درچیستی و چرایی شعر جنبه های زیبایی شناسی  و معنا و محتوا ، موسیقی  نقش دارد و همه اینها در زبان معنا می گیرد . به گفته دکتر شفیعی کدکنی :)) شعر حادثه ایست که در زبان روی می دهد و در حقیقت گوینده شعر با خود شعر عملی را در زبان انجام می دهد که خواننده میان زبان شعری او و زبان روزمره و عادی یا به قول ساختگرایان زبان اتوماتیکی تمایزی احساس می کنند . این عمل می تواند شناخته شده یا غیر قابل شناخت باشد. ) ) (موسیقی شعر؛ محمدرضا شفیعی کدکنی ؛ 55 )  

در تجزیه و تحلیل یک کلام بسط یافته دو عامل مهم دخالت دارند ، نخست اینکه کلام جزیی از تعامل اجتماعی جاری است که در آن اطلاعات از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود ، دوم اینکه زبان یک شعر عنصری است عمومی و عملی و درنتیجه وسیله ای است غیر حساس که هر کس موقع بکار بردن آن را تناسب احتیاجاتش می کند و بنا به شخصیت خود دگرگون می سازد . زبان در اصل چیزی است که اساس آن بر آمار و حساب است و هدفش کاملا  عملی ست . زبان می تواند نقش های مختلفی را به عهده بگیرد از قبیل نقش های عاطفی ، ترغیبی ، ارجاعی ، فرازبانی ، همدلی ، ادبی که هر کدام  تعاریف خود را دارد و نشان دهنده حرکت عملی زبان هستند. (کورش صفوی ؛34؛35؛36؛37؛ 1395) 

زیبایی زبان را باید در چهار بخش آوایی ؛ واژگانی ؛ ترکیب و صورت های نحوی جستجو کرد . آواهای شعر علاوه بر اینکه نقشی در زیبایی موسیقیایی شعر دارند گاه هماهنگ با بقیه واحد ها خود القا کننده ی معنی و بدون توجه به معنی آشکار واژها ؛ تصویر ساز؛ زیبایی آفرین و بیانگر عواطف هستند.  بنابراین شاعر با انتخاب کلمات و واژگان که دارای حروفی خاص هستند

؛تصویری از آنچه قرار است به یاری واژه و تصویر بیان کند و به وسیله آن حروف القا می کند  .  

از دهلیز های خم اندرخم و   

پیچ اندر پیچ   

از پی هیچ   

(شاملو 618؛1379؛ پورنامداریان ؛396؛1381)    

واژگان سازنده ی شعر نقش مهمی در ایجاد شگفتی و لذت و زیبایی آن دارند. واژه ها در زمره ی اصوات اند . شاعر در موقعیت های گوناگون از واژه ای خاص استفاده می کند . زیبایی واژه در بافت و ساختار شعر جلوه می کند .در واقع واژه ها وقتی از ارکان و عناصر زیبایی در شعر محسوب می شوند که با بقیه ارکان شعر خصوصا عاطفه ؛ هماهنگ باشند .(محمدرضا شفیعی ؛ 272؛ 1375)  

شغالی  

گر   

ماه بلند را دشنام گفت   

پیرانشان مگر   

نجات از بیماری را   

تجویزی این چنین فرموده بودند .   

(شاملو ؛ 715؛ 1379) 

بیش از هر چیز باید توجه داشت که زبان ، لحن و بیان شعر باید با مضمون مطرح شده در شعر متناسب و در یک جهت باشد  فرض ا  اگر از مضمونی  اساطیری استفاده می شود باید انتخاب واژگان نیز متناسب با سوژه مورد نظر باشد یا به اصطلاح آرکائیک باشد تا به لحاظ موسیقی و لحن و بیان متناسب با مضمون بشود . موسیقی نیز به پیروی از زبان تحت تاثیر قرار می گیرد تا بهتر بتواند بیانگر مفهوم باشد .  

بگذار از ما   

نشانه ی زندگی   

هم زباله ئی باد که به کوچه می افکنیم   

تا از گزند اهرمنان کتاب خوار   

که مادربزرگان نرینه نمای خویش اند _ امان مان باد   

((شاملو))  

ترکیب ها که از واج ها ی زبان تشکیل شده اند و ویژگی خاصی در خود دارند شامل لطیف و خشن هستند از این رو همنشینی آنها در تک واژ ها ؛ واژه ها ؛ ترکیبات آهنگینی پدید می آورند که متناسب با حالات و مفاهیم گوناگون است به  همین علت کیفیت ترکیب تک واژها در ساختن واژه های ترکیبی و همچنین ساخت گروه های واژگانی و سازگاری آن با مفاهیم ونقش آنها در تاثیر عواطف از عوامل مهم زیبایی کلام است . ترکیب های حاصل از گروه واژه ها غالبا از توصیف ؛ تصویر سازی ، یا ایجاد موسیقی درونی شعر آفریده می شوند و با توجه به زیبایی و تازگی موجب تمایز سخن و توانایی شاعران می شوند . مثالی  از دکتر شفیعی کدکنی می زنم . 

درین شب های هول هرچه در آن رو به تنهایی   

چراغ دیگری بر طاق این آفاق روشن کن   

یکی فرهنگ دیگر  

نو   

بر آر ای اصل دانایی   

(دکتر شفیعی ؛29؛ 1382) 

 محور همنشینی زبان فارسی چه از نظز گسترش جمله؛ چه از نظر جابه جایی ارکان آن؛ دارای امکانات بسیار گسترده ای است. زیباترین ساختار جمله آن است که با عناصر دیگر شعر از قبیل عاطفه و تخیل و موسیقی همراه و هماهنگ باشد و بهترین ترکیب کلمات همان ترتیبی است که از مفهوم کلی از طریق آن به بهترین وجه بیان شود. (پرین ؛ 153 : 1373)  

گاهی با توجه به مخاطب و احساسی که شاعر می خواهد به آن منتقل کند ترتیب معمولی واژه ها زیباترین شکل همنشینی واژه است مانند شعر زیر از  فروغ فرخ زاد  :  (فروغ صهبا ؛1384) 

آیا شما که صورتتان را   

در سایه نقاب غم انگیز زندگی   

مخفی نموده اید   

گاهی به این حقیقت   

اندیشه می کنید   

که زنده های امروزی   

چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند   

(فرخزاد ؛347؛1368)  

درواقع منطق زبانی به چگونگی رفتار با واژگان و صرف و نحو آن توجه دارد که در پیوند با اندیشه شکل می گیرد زیرا بافت زبان نمی تواند جدا از بافت اندیشه باشد و اصولا بسیاری از عناصر و عوامل سنتی یا اخلاقی به خاطر تکرار یا تک آوایی بودن سبب تقلیل در زبان می شوند  .  

در آواز خونین گرگ و میش   

دیگرگونه مردی آنک   

که خاک را سبز می خواست   

و عشق را شایسته ی زیباترین زنان   

که اینش   

به نظر  

هدیتی نه چندان کم بها بود   

که خاک و سنگ را بشاید   

((احمد شاملو)) 

این مثال از شعر شاملو نشان دهنده بافت شعر و بافت اندیشگانی اثر ، رفتار واژگان نسبت به صرف و نحو در زبان و  موسیقی ایجاد شده در آن است . شعر سپید با کنار گذاشتن هنجار های سنتی مثل عروض و قافیه (ساخت  شکنی)  درواقع به خلق زیبایی در بطن خود و عینی سازی محتوا و بار هنری کلام می پردازد و شاعر سپید سرا از انتخاب کلمه به کلمه خود هدفی، جهت انتقال به مخاطب را دارد و از کلیشه ها دوری می کند و دست به آفرینش و نوآوری می زند .   

بیابان را سراسر مه گرفته است   

چراغ قریه پنهان است   

موجی گرم در خون بیایان است   

بیابان خسته   

لب بسته   

نفس بشکسته   

در هذیان گرم عرق می ریزدش   

آهسته از هر بند   

((احمد شاملو)) 

در این مثال به وضوح نمایان است، اگر هر واژه از آن کسر شود این اثر دچار نقص در معنا و محتوا، زیبایی شناسی و موسیقی می شود . یعنی در شعر سپید هر کلمه مطابق با هدفی که گوینده در ذهن دارد ، در کنار هم چیده می شود . پس هیچ کلمه ای بی هدف در کنار هم چیده و یا رها نمی شود .   

شعر سپید به لحاظ بررسی ساختاری از دو جنبه مورد بررسی قرار می گیرد .  

الف:  تاثیر تقطیع ( segmentation)و موسیقی بر شعر سپید:   

وقتی یک شعر به روی کاغذ نوشته می شود و در زبان جاری می شود شامل کلماتی ست و هر کلمه متشکل از (morphophonem)ها یا واج هاست . این واج های تشکیل دهنده در صورت گفتاری ،حرفی مورد نظر هستند که شاعر به کمک آنها هدفی را بیان می کند در واقع شاعر واج ها را به خدمت خود می آورد و از همجواری و چیدمان آنها در کنار هم ؛ شعری با مفهومی خاص را می سازد . چیزی را توصیف می کند یا تصویری را خلق می کند . شاعر با تجربه سعی می کند توصیفات متفاوتی را بیافریند و معنایی تازه را بسازد بنابراین خلق یک شعر برای شاعر با تجربه با کشف و شهودی تازه اتفاق می افتد . از طرف دیگر زبان فارسی جز زبان های خوش آهنگ دنیا ست و این خوش آهنگی وقتی به گوش مخاطب زیبا تر می نشیند که کلمات به درستی و در کنار یکدیگر چیده شوند تا بتوانند به کمک جنبه های موسیقیایی  درک درستی از کلمات  را به مخاطب منتقل کنند .   

ای شرم!   

ای کبود!   

تنها برای مردمک چشم اوست   

گر می پرستم ات   

((احمد شاملو)) 

این مثال بخشی از شعری بلند است که هم جنبه های موسیقیایی را نشان می دهد و هم تقطیع آن را .    

عمده ترین وسیله بیان زبان ؛ گفتار است .یعنی تولید زنجیره ای از آواهای گفتاری با بالا آمدن هوای درون شش ها و خارج شدن آنها از دهان و بینی بوجود می آید و مجرایی که هنگام صحبت ، هوا در آن جریان می یابد  

مجرای گفتار یا مجرای آوا نامیده می شود . مجرای گفتار انسان بزرگ و طویل است و امکان تولید آواهای گفتاری دست کم چندین و چند همخوان واکه های متمایز را برای ما بوجود می آورد.   

نویسنده:

تقطیع یا( segmentation) در شعر سپید با اصولی متفاوت نسبت به شعر کلاسیک انجام می شود .زیرا موسیقی موجود در شعر سپید یک موسیقی درونی ست ؛ این موسیقی در گرو زنجیره گفتار است نه در گرو اوزان عروضی . بنابراین ظرفیت آوایی هر کلمه در روانی موسیقی نقشی موثر دارد و تقطیع باید بر اساس ظرفیت آوایی و میزان نفس گیری در طول زنجیره ی گفتار اتفاق بیوفتد تا خوانش اثر به صورت روان و صحیح اتفاق بیوفتد و تطابق صورت نوشتاری و گفتاری اثر برابر باشد،  که هم درکبهتری به لحاظ موسیقی حاصل شود و کلمات توانایی موسیقیایی خود را ثابت کنند  و هم مخاطب یا خواننده متوجه منظور و هدف گوینده باشد .  بنابراین تقطیع علاوه اینکه بر جنبه های موسیقیایی اثر تاثیر می گذارد از ویژگی های ساختاری یا( structure) شعر سپید  می باشد .   

زیر خروش و جنبش ظاهر   

زیر شتاب روز و شب موج   

آنجا مه نور و ظلمت آرام خفته اند   

درهم ولی گریخته از هم   

آنجا که راه بسته به فانوس دار روز   

آنجا که سایه می خورد از ظلمتش به روی   

رویای رنگ دختر دریای دور را   

 اینترنتی نویسنده:

آنجا کبود خفته

نه غمگین نه شادمان   

((احمد شاملو)) 

نباید فراموش کرد که ویژگی های دیگر زبان نیز در موسیقی نقش دارد . از جمله استفاده از زبان هنجار ؛ رعایت قواعد و قوانین صرف و نحو ؛ دستور زبان ، استفاده از زبان آرکائیک ، استفاده از ویژگی های بیانی و علم بلاغت ؛ صنایعی مانند لف و نشر ؛ تبیین  و تفسیر ؛ تنسیق الصفات ؛ تجرید؛ مدح شبیه به ذم یا ذم شبیه به مدح ؛ توجیه یا مختمل الصدین برخاسته از ساخت های نحوی ؛ که شاعر با تمهیدات خاص و هنرمندانه به وسیله آنها دست به آفرینش می زند( . فروغ صهبا  ؛1384) .باید پذیرفت وقتی از شعر صحبت به میان می آید،  زبان اتوریته خود را اعمال می کند و به دنبال آن یک سری صناعات از طریق زبان وارد شعر می شود و می تواند زمان و مکان را بگیرد و بیشتر در معنا نشو و نما کند و از این طریق به مخاطب کمک کند تا با میل و اراده خود بافت سازی را برای شعر ؛ در ذهن خود  ادامه دهد .   

من آن خاکستر سردم که در من   

شعله همه عصیان هاست   

من آن دریای آرام ام که در من   

فریاد همه توفان هاست   

                                                                           ((احمد شاملو)) 

 

ب:  تاثیر  حلقه های زنجیره ی روایی در شعر سپید:    

برای شناخت حلقه های زنجیره ی روایی باید تا حدودی با زبان گفتاری آشنا باشیم. زبان گفتاری به سه صورت اصلی، بیان عاطفی ، گفتگوی دو نفره، تک گویی  مشاهده می شود . شکل اول (بیان عاطفی) را نمی توان گفتاری به معنای واقعی دانست چون در آن هیچگونه اطلاعات یا ارتباط  خاصی به کمک زبان پیام رسانی نمی شود . "بیان عاطفی" تولید گفتار عاطفی است که با هر نوع محرک غیر منتظره ای برانگیخته می شود .  

"گفتگوی دو" نفره به شکل پرسش و پاسخ خود را نشان می دهد و بیشتر مربوط به نثر و داستان می شود و" تک گویی "به شکل نقل رویداد ها بیان می شود . این نقل می تواند توصیفی باشد یا شکل تجزیه و تحلیل روابط منطقی و علت و معلول مربوط به یک رویداد باشد . یعنی دال و مدلول ها در آننقشی تعیین کننده دارند . در سرودن شعر سپید بیشتر با این شیوه سرو کار داریم .   

در"تک گویی" گوینده هم مسئول انگیزه کلام و هم مسئول طرحواره کلی آن است . برای تعیین جریان بسط یافته و تک نفری لازم است که انگیزه طرحواره به اندازه کافی پایدار باشد این کلام به نوبه ی خود می تواند به چند قطعه معنی دار تقسیم شود. این قطعه ها ساختار به هم  پیوسته ای را تشکیل می دهند بنابراین در مقابل همخوانی های نا مربوطی که ممکن است این نظام بسته را بر هم بزند ،بازداری ایجاد نماید . بعلاوه گوینده باید از تکرارهای مکرر عناصری که بکار گرفته شده  خودداری کند .اگر کلام نقل ساده چیزی است که دیده یا تجربه شده  و اگر این  توصیف خطاب به شنونده ای است که با موقعیت های کلی و انگیزه ی گوینده آشنایی دارد و تک گویی به صورت کاملا هموار جریان می یابد ، در این موقعیت ها که نقص دستوری یا حذف جایز شمرده می شود .ضرورتی ندارد که برای تشخیص اجزای تشکیل دهنده کلام از کار افزاری خاص استفاده شود . اما اگر قرار است اطلاعات به هم پیوسته و زنجیره ای بیان شود؛ کار  گوینده این است که اطلاعات را به شکل هماهنگ که دارای سازمان بندی منطقیباشد ارائه دهد . برای این مقصود لازم است مهم ترین قسمت ها برجسته شود و برای مربوط ساختن نکته ای به نکته ای دیگر ؛ انتقال منطقی و روشنی صورت پذیرد، یا گوینده سعی کند شنونده را از مضمون درونی و انگیزه های هیجانی نهفته در ورای یک متن آگاه سازد و صرفا به تبادل اطلاعات اکتفا ننماید . بنابراین در این حالت "تک گویی" ساختاری دگرگون می یابد . می توان گفت که "تک گویی" گواه این امر است که اندیشه صرفا در گفتار؛ صورت خارجی پیدا نمی کند ،بلکه تولید این گفتار خود نمایانگر فرایندی پیچیده است که طی آن قصد اولیه به گفتار به هم پیوسته تبدیل می شود و در این مرحله مضمون خود را آشکار می سازد . یک "تک گویی" یا منولوگ( monolog) خطاب به شنونده حاضری است که سخنان گوینده را می شنود و به آن پاسخ می گوید . بعد ساختاری گفتارهای بسط یافته ،کوتاه و کارکرد آنها گزاره ای است . این تغییرات، رمزگذاری مجدد آغازین را در قالب بیان گفتاری به هم پیوسته و زنجیره ای ممکن می سازد . در این دو شکل  عناصر زبانی ( وابسته به معنا ) و غیر زبانی (وابسته به فعالیت عملی ) به هم مربوط می شوند و کاربرد صور دستوری و ساختار های معنایی خود را می یابند . یک نحو یا دستور برای یک زبان ابزاری است برای سوا کردن جملات درست ساخت یا به لحاظ دستوری درست ؛ از میانتمام رشته های ساخته شده از کلمات آن زبان . ساده ترین الگو برای بیان یک جمله ساده که متشکل از عناصر جمله است می تواند به صورت کلی در دو گروه اسمی و فعلی تشکیل شود و هر گروه عناصر خود را دارد.   

به طور مثال :آن پسر آن توپ رنگی را دارد .   

این نمودار نشان می دهد که یک جمله در زبان ما می تواند به این صورت نمایش داده شود که نشان دهنده ی نقش های دستوری در زبان هستند و می توانند نشان دهنده ساختار های دستوری زبان باشند .این ساختار های دستوری حلقه های زنجیره ی روایی را می سازند . (در آمدی به فلسفه زبان ؛ ص 215 و 1392) 

شاکله اصلی صورت بندی دستور بر این فرض استوار است که دانش زبانی  اهل زبان در چندین حوزه مستقل و مجزا سازماندهی شده است. قواعد موجود در هریک از این حوزه ها توصیف کننده بخشی از توانش زبانی اهل زبان هستند . به عنوان مثال حوزه ی نحو در بر گیرنده ی قواعد و اصولی است که می توانند ترکیب کلمات در گره های نحوی و گروه های نحوی در جملات خوش ساخت زبان را به صورت منطقی تبیین نمایند . (درسنامه دستور ساختی هافمن ؛ ص 1)  

واژگان در هر زبان در بر گیرنده ی نشانه هایی هستند که ماحصل ترکیب اختیاری و منحصر به فرد صورت زبانی و معانی متناظرشان هستند . (همان ؛ ص  

 )2 اگر بخواهیم شعری سپید داشته باشیم متمایز از نثر های ادبی شاعرانه  با عمر چند قرن ، باید در حلقه های زنجیره ی روایی فاصله ایجاد کنیم، این فاصله در روایت اثر؛ ایجاد شکاف می کند و این شکافها در صورت کلی آن وجه تمایز شعر سپید و نثر خواهند بود . هم عامل تاو یل در اثر می شوند و هم عامل زیبایی. به شرطی که به صورت حساب شده از حلقه های زنجیره ی روایی کسر کنیم. کسر شدن از حلقه های زنجیره ی روایی متغییر است . یک دسته،بسته به جایگاهی که در روایت اثر پیدا می کنند شامل حرف عطف، حرف اضافه، حرف ربط به سهولت قاب ل حذف هستند و دسته دیگر بنا به جایگاه و نقش دستوری که در جمله به خود می گیرند به سهولت قابل حذف شدن نمی باشند زیرا معنا و محتوا را تخت تاثیر خود قرار می دهند و عامل تغییر معنا خواهند بود . مانند نموداری که در بالا ارائه شد . حذف هر کدام از عناصر دستوری عامل تغییری کلی در جمله و روایت اثر خواهد بود . بنابراین حذف حلقه های زنجیره ی روایی سبب بوجود آمدن؛ وجه بیرونی یا قالب شعر سپید می شود و نکته حائز اهمیت این است که حذف این حلقه ها نباید آسیبی به  معنای گزاره ای اثر وارد کند .   

پشت درهای فروبسته   

شب از دشنه و دشمن پر  

به کج اندیشی  

 خاموش  

نشسته ست   

((احمد شاملو)) 

3_ جنبه های زیبایی شناسی و معنایی در  شعر سپید:   

به لحاظ آنکه شعر نیز یک هنر متعالی ارزیابی می شود و هر اثر هنری در بنیان خود زیباست پس می توان آن را از دیدگاه زیبایی شناسی بررسی کرد. در شعر ظهور عاطفه  و احساس در قالب زبانی مخیل شکل می گیرد و با موسیقی  مناسب و هماهنگ ، توان تاثیر و القا پیدا می کند . بنابراین زیبایی زبان، موسیقی و تخیل در بخش رو ساخت و زیبایی محتوا در بخش ژرف ساخت ارکان سازنده ی زیبایی شعر است .(مبانی زیبایی شناسی شعر : ص ؛1،1371)  

در این راه مشکل عمده آن است که سلیقه های شخصی ؛ عقاید مکتبی _فلسفی فرهنگ ملی و جایگاه تاریخی هر شخص و گروهی در راه شناخت و تعیین ارکان زیبایی بسیار موثر و موجب بروز اختلاف در بین مدعیان زیبایی شناسی بوده . با این وجود زیبایی شناسی از گذشته های دور مورد توجه دانشمندان بوده است و به آسانی و به طور صریح نمی توان گفت که در گذشته این شاخه از دانش بشر را چه می نامیدند .   

در بین انواع هنر، شعر هنری کلامی است و به لحاظ آنکه در قالب زبان اراده می شود خیلی بیشتر از هنر های دیگر با مخاطب پیوند دارد در صورتی که برخوردار از زیبایی باشد می تواند او را به اقناع درونی برساند . ادگار آلن پو در باره شعر و زیبایی آن می گوید " شاعر با نیک و بد یا  حقیقی بودن کاری ندارد سرو کارش فقط با زیبایی است .وظیفه ی نخستین او رسیدن به زیبایی  برین است که این جهان جلوه ای از آن است " . بسیاری از نظریه هایی که درباره زیبایی شناسی شعر مطرح شده است بر اساس ذوق و سلیقه است . ذوقهم از یک طرف قواعد مشخصی ندارد و از سوی دیگر در افراد مختلف فرق  دارد . بنابراین نمی توان برای فهم زیبایی قائل به همان ابزار مفهومی ای شد که در ادراک علمی کارایی دارد. اما همین ذوق و سلیقه های گوناگون و بدون  معیار با تکیه بر شیوه هایی که در نقد شعر بر اثر تجربه به دست آمده موثر  است . گاه درباره بعضی شاعران بدون اینکه مرتکب اشتباه شوند و به نتایج  یکسانی برسند احکامی صادر می کنند که ممکن است مورد پذیرش همگان  قرار بگیرد .   

زیبایی شعر در سه حالت کلی الف :  زیبایی برونی؛  ب:  زیبایی درونی ؛ ج:  

زیبایی حاصل از هماهنگی   تقسیم می شود .   

زیبایی برونی خود شامل سه قسمت می شود:   

(الف-1) :  زیبایی زبان شامل آواها ، واژگان ؛ ترکیب ها و  نحو   

(الف -2) :  زیبایی موسیقیایی شامل موسیقی بیرونی(وزن)، کناری (قافیه و ردیف)، درونی(تکرار واژها و آواها، ترکیب ها ) ؛ معنوی ( در حوزه تقارن ها ، تضاد ها ؛ شباهت ها و) ...    

(الف -3) :  زیبایی تخیل که شامل تشبیه ؛ استعاره ، مجاز ؛ سمبل،   

تشخیص ؛ حس آمیزی ، تمثیل ، اسطوره ، اغراق ، ایهام و . ..تصویر که دربلاغت قارسی آن را صورت خیال و جمع آن را صور خیال معرفی کرده اند و حاصل نیروی تخیل شاعر است.   

ب : زیبایی درونی یا محتوا شامل عاطفه یا احساس ، اندیشه ، معنی می شود. 

برخی از نظریه پردازان شعر ،محتوا را روی دیگر سکه می دانند و گروهی محتوا را هدف غایی شعر دانسته اند. در اصل شکل گیری شعر برای بیان  

محتوا ست . یعنی هدف شاعر از سرودن شعر آن است که محتوایی اخلاقی و   آموزش دهنده را عرضه کند .  

معنی ،صورت زیبای شعر همچون جامه ی زیبا و دلربایی است که بایسته است ؛ صنم زیبای معنی را در بر می گیرد یا مانند صدف زیبایی است که اگر تهی از  گوهر های گران بها باشد ارزشی ندارد . کسانی که نسبت به معنی در شعر بی  اعتنا هستند زیبایی جامه چشم آنها را از مشاهده عروس معنی باز می دارد.   

(همان ، ص 5ص 3 )  

می توان معتقد بود اصطلاح معنا دربرگیرنده ی نقش های زبانی ساخت و ویژگی های موقعیت توصیف شده به وسیله ی ساخت و نیز مشخصات گفتمانی است که ساخت در آن بکار برده می شود . علاوه بر رابطه ی کلی که بین صورت و معنای یک ساخت وجود دارد ؛ بین عناصر تشکیل دهنده صورت  یک ساخت زبانی و مولفه های زبانی و مولفه های معنایی سازنده ی بخش معناییآن ساخت نیز رابطه ای متناظر و یک به یک برقرار است .(درسنامه دستور ساختی ؛ توماس هافمن ؛ ص 5, 6 ) 

مسئله معنای یک واژه تا حد زیادی به تک تک واژه ها و عناصر زبانی بستگی دارد . در بخش معنا ما هم به معنای مستقیم می پردازیم و هم به معنای عاطفی و  ضمنی. یک عنصر واژگانی مانند هر عنصر زبانی دیگر جایکاه خاص خود را در الگوی زبانی دارد ؛ بنابراین  ارتباط هر عنصر با عنصر دیگر می تواند ساختار کلی واژگان زبان را مشخص کند  .آمیزه ی معنی واژه و نحو نه تنها باعث می شود گفته های ناهنجار را نپذیریم ؛ بلکه این امکان را به ما  می دهد که از جمله ها ی عادی نتیجه گیری و استنتاج کنیم .(مبانی زبان شناسی ؛ص 145 ) 155

در هر حال شعر حقیقی یک تجربه است ، تجربه ی شاعرانه که حالت یک دستگاه را دارد یعنی هر جز آن باید پیوندی ارگانیک با بقیه اجزا داشته باشد. اگر شعر مجموعه ی  مصراع ها یا بیت های زیبایی باشد با بخش های گوناگون آن زیبا و لذت بخش است اما بدون پیوند چه پیوند درونی ،چه پیوند بیرونی فقط منظومه ای را تشکیل می دهد مانند چندین شاخه گل زیبا در کنار هم که تشکیل دسته گل زیبایی می دهد اما فاقد ریشه و آوند های متصل به هم  است بنابراین بعد از مدتی پژمرده می شود . زیبایی کلی یک شعر نیز حاصلپیوند و هماهنگی زیبایی یکایک اجزای آن است . زیبایی محور افقی و عمود ی تصاویر شعر استخوان بندی آن را می سازد . مولفه های شعر سپید از چهار منظر تصویر ، زبان ، موسیقی، اندیشه قابل بررسی ست .  تصویر در مکاتب گوناگون تعاریف متعددی دارد . اما آنچه در شعر سپید تحت  عنوان تصویر حائز اهمیت است این است که تصاویر باید با زمینه عاطفی  همراه باشد تا بتواند افق دید تازه ای از مضمون در او خلق شود . تصاویر می توانند دارای فضا سازی لازم با استفاده از استعاره ؛ اغراق، حس آمیزی،  تشبیه ؛ مجاز ؛  تلمیح، و ... باشد  . در شعر سپید شاعر به دنبال آن است تا میان پدیده های گوناگون کشفی جدید در انواع تصویر را نشان دهد و در این  مسیر جریان سیال ذهن گوینده بسیار حائز اهمیت می باشد . این جریان سیال می تواند عامل حرکتی شود که به شاعر در کشف های بی بدیل و نو یاری رساند .   

شب با گلوی خونین خوانده است دیرگاه  

دریا نشسته سرد   

 یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می کشد .   

((شاملو)) 

زمانی که شعر ؛ به محور عمودی پایبند باشد ، ویژگی را در خود؛ ارائه می دهد که سبب انسجام  وحدت اندیشه و خیال می شود که در( composition)  آن قابل بررسی ست .این مسئله در روایت اثر نیز نقش دارد . از این جهت شعر کامل؛ شعری ست که شروع و پایان بندی درستی داشته باشد و از جنبه های هنری آن غافل نباشد . آشنایی زدایی( Defamiliarization) یکی از ویژگی های بارز شعر سپید است و در آن برجسته سازی و هنجار گریزی به گونه ای اتفاق می افتد که برای آفرینش اثر ادبی لازم است. هدف هنر افشای آن حسی است که از طریق  ادراک (شهود) حاصل می شود نه دانستن سطحی شان . تکنیک هنر "بیگانه سازی " (نا آشناگری ؛ غریب سازی)  ابژه ها ست تا به واسطه دشوار ساختن فرم ها مدت زمان ادراکشان فزونی یابد چرا که عمل ادراک در نهایت خود دارای جنبه ای از زیبایی است  . بنابراین هدف هنر انتقال حس چیز ها ست آنگونه که ادراک می شوند نه آنسان که دانسته می شوند از این رو هنر باافزودن بر دشواری و زمان ,  فرایند ادراک از آنها آشنایی زدایی می کند . هنجارگریزی به صورت نحوی اتفاق می افتد و آن به معنی گریز از قواعد نحوی حاکم بر زبان است ؛ هر زبان دارای ساختار دستوری خاصی است که مطابق زبان معیار نظم می یابد اما در زبان شعر این نظم و ساختار به هم می خورد و نوعی برجسته سازی شکل می گیرد به عبارت دیگر شاعر از امکانات دستوری زبان در جهت برجسته نمودن شعرش بهره می جوید . هنجارگریزی در سطح صرف می تواند شامل ساخت واژگان با استفاده از قوانین واژه سازی باشد . البته شاعر برای بیان مفاهیم جدیدی که در ذهن می پروارند نیاز به  واژگان جدیدی نیز دارد تا مفاهیم را به بهترین شکل ارائه دهد بنابراین از امکانات زبانی بهره گرفته واژگان و ترکیبات تازه ای می سازد . این واژگان تازه بر زیبایی شعر می افزاید و اگر درست اتفاق بیوفتد سبب غنای زبان می شود زیرا بسیاری از این واژگان جذب زبان می شوند . شاعران در معنا آفرینی و تصویر سازی و غنای زبان بیشترین سهم را دارند.  (بررسی آشنایی زدایی و هنجارگریزی؛ فصلنامه پژوهش های ادبی بلاغی ، سال سوم ؛ شماره 15 مسعود روحانی ؛ محمد عنایتی)   

نتیجه گیری:  

شعر سپید شعری است که بر پایه زبان و زیبایی های زبانی در جوار اندیشه و شکل گیری محتوا صورت می گیرد.  زبان از عوامل مهم  و ماده ی اصلی این قالب ادبی محسوب می شود و در وجه بیرونی و درونی آن نقش موثری دارد. ترکیب ها ؛ ساخت های واژگانی ؛ آواها ؛ صورت های نحوی و وجود زنجیره های حلقه های روایی ؛ همچنین تقطیع و موسیقی از ویژگی های مهم ساختاری یا( structure) این قالب ادبی می باشد. وجود این عوامل  از سویی سبب شکل گیری ساختاری منسجم می شوند و از سوی دیگر این عوامل وجه تمایز این قالب از قالب های دیگر خصوصا نثر های ادبی و شاعرانه خواهد بود  . شعر سپید تمام جنبه های هنری یک اثر را با خود همراه دارد و می تواند ناشی از نگرشی اجتماعی ,  سیاسی ؛ مذهبی و ....باشد که این امکان را در اختیار شاعر قرار می دهد تمام مشتقات ذهنی خود را بیان کند . از عوامل مهم توجه شاعران به این قالب می تواند "تجدد و نوآوری" را نام برد که  با استفاده فن بیان و علوم بلاغت و تنوع در "تصویر سازی " ؛ همچنین بکارگیری عواطف و  نگرش ها , همگون با "بافت شعر" و "فضا سازی" لازم ایجاد می شود.   احساس شاعر به تصاویر موجود هویت می بخشد و سبب خلق زیبایی می شود  این قالب از معنا و محتوا غافل نیست و با بکارگیری جنبه های هنری کلام می تواند عامل زایش معنایی اثر باشد .  ساختار منسجم این قالب با ایجاد زیبایی و هماهنگی بین واحد های ساختاری ؛  شعریت را در خود به اثبات می رساند .   

منابع:  

1- اچ . جی وویدوسن( 1395)تحلیل گفتمان ؛ مترجمان نگار داوری اردکانی ؛ نگار ایل غمی ؛ چاپ اول ؛ نشر جامعه شناسان    2- روحانی؛ مسعود – عنایتی قادیکلایی ؛ محمد( بهار 1394)بررسی آشنایی زدایی و هنجارگریزی دستوری در شعر منوچهر آتشی _فصلنامه پژوهشی ادبی و بلاغی ؛ سال سوم ؛ شماره 15    3- امینی ؛ میثم( 1392)درآمدی به فلسفه زبان ویلیام جی . لایکن ؛ ترجمه ؛ چاپ دوم ؛ انتشارات هرمس    

4- توماس هافمن ؛ گریم تروسدال( 2513)درسنامه دستور ساختی( 1392)زانیار نقشبندی؛ نشریه پژوهش های زبان شناسی تطبیقی ؛ سال سوم ؛ شماره 6    5- شفیعی کدکنی؛ محمدرضا؛( 1391)موسیقی شعر؛ چاپ سیزدهم ؛ تهران ؛ چاپ نیل    

6- صفوی؛کورش ؛( 1395) از زبان شناسی به ادبیات ؛ چاپ سوم ؛ ؛تهران ؛ انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه ی هنری  )   7- فتوحی ؛ محمد ؛( 1395اذرماه )نامه نقد ؛ دفتر اول ؛ چاپ اول ؛ تهران ؛ خانه چاپ؛    

8- طاهری حمید ؛ رحمانی , مریم( 1395)تصویر شعر سپید ؛ادبیات فارسی ؛ پزوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ؛ سال اول ؛ شماره دوم   9- دکتر صهبا ؛ فروغ( 1384پاییز)مبانی زیبایی شناسی شعر ؛ دانشگاه اراک ، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز ، دوره بیست و دوم ، شماره سوم    15- دکتر قلی زاده ؛ حیدر(1384)تحلیل ماهیت شعر و مبانی نظری عرفان – فصلنامه دانشگاه تربیت معلم آذربایجان ؛ سال دوم ؛ شماره 5    

11-  لارنس ترسک ؛ رابرت( 1385)مقدمات زبان شناسی ، ترجمه فریار اخلاقی ، چاپ اول ؛ نشر نی    

12-  نقد ادبی نو ؛ مجموعه مقالات( 1373)چاپ چهارم ؛ تهران ، سازمان چاپ و انتشارات –سازمان اوقاف و امور خیریه  .   

13 ایچیسون؛جین( 1371)مبانی زبان شناسی ؛ ترجمه محمد فائض؛ تهران ؛چاپ اول؛  انتشارات نگاه    

14- آشوری ؛ داریوش ؛ درباره تعریف شعر؛  ص 74_ 81    

15-  ارجی ؛ علی اصغر ؛ زیبایی شناسی –نقد ادبی- شفیعی کدکنی؛ دانشگاه فرهنگیان قزوین    

16-  شفیعی کدکنی ؛ محمد رضا ؛ صور خیال در شعر فارسی    

17-شمس لنگرودی ؛ تاریخ تحلیلی شعر نو   

انتهای پیام/

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
۱_ زن : 
بنام خداوند نیک "
زن یعنی لبخند یعنی عشق 
بدون شک واژه "زن" یکی از واژگان  پربساند در زبان فارسی امروز است که با صورت های نوشتاری "خانم"،"مهربانو "،"بانو" نیز  استفاده می شود و  در حالت کلی به معنای زن و جنس ماده هستند.  
آنچه از تطور واژه فارسی "زن" برمیاید با استناد به متون زبان فارسی به زبان اوستا می رسد که در اثر ثنویت دینی به دو دنیای نیک و بد و  با دو صورت نوشتاری متفاوت  nãirikã و janí. تعلق دارد.  
آنچه از کلمه " زن" در فارسی دری باقی مانده، برگرفته شده از واژه فارسی میانه        zan( زن) و این کلمه هم برگرفته شده از زبان پهلوی اشکانی به صورت žan ( ژَن)  و برگرفته شده از کلمه اوستا Janí(جانی) بوده است.  
به اعتقاد بنده آنچه از معنا شناسی واژه "زن" برمیاید چیزی به غیر از زندگی نیست و زندگی در گرو زایش است تا نسلی ادامه یابد.  
با استناد به متون زردتشتی مهریشت یکی از صفات مهر است که از ریشه " زن" گرفته شده و به معنای آزادی بخش و رهایی بخش می باشد. چون به عقیده آنها تولد هم نوعی رهایی محسوب می شود. پس می توان این ریشه را رهایی و آزادی هم معنا کرد.  
در اپتدای عرایضم اشاره کردم که زن یعنی عشق و عشق می تواند تولدی دوباره باشد. 
وصف زن و ستایش عشق و زیبایی های آن در ادبیات فارسی جایگاه ویژه دارد بنابراین می توان نتیجه گرفت که شناخت  تصویر و هویت زن در ادبیات نهفته است.  از این جهت به زن و واژه زن باید پرداخته شود.  زن رسالت های مختلف را در این حوزه  عهده دار بوده است.  گاه مظهر عشق و دلدادگی ست و عاشق. گاه معشوق. زمانی همسر، زمانی دلسوز و فداکار و...  
عشق به زنان هم می تواند اروتیک و جسمانی باشد و هم به دور از بعد مادی و جسمانی و به  صورت عذری باشد یعنی کاملا معنوی.  
همه اینها را عرض کردم  که بگویم "زن" مظهر زیبایی ست، مظهر مهربانی، مظهر لطافت و  سپندارمذگان روز بزرگداشت زن محسوب می شود.  
سپندارمذگان به شادی و نیکی.  
مریم راد ( واژه)
____&ام&&&&________&&&&&______&&&&___
۲_ انسان :
نام او که جان آفرید 
انسان در لغت به معنای آدمی و بشر است و به لحاظ لغوی از مصدر ( اُنس)  و یا ( اِنس)  به معنای رام بودن، الفت و مهربانی داشتن می آید.  
بماند که امروزه الفت و مهربانی کالایی بس گرانبها و نایاب، اما می توان تعبیر کرد که انسان به معنای ضد توحش است.  
عرفا معتقدند که انسان یک مرتبه بالاتر از بشر است یعنی انسان به اندازه یک مرتبه بیشتر نسبت به بشر  به کمال رسیده است. 
من معتقدم انسان در حالت کلی از دو بخش تشکیل شده است جسم و روح. اگرچه در موجودیت روح با تعبیر به " بعد دیگر انسان" حرف بسیار است اما در نگرشی که نسبت به مرگ وجود دارد می توان پذیرفت که مرگ تنها جدا شدن  روح از جسم است. 
البته اگر بپذیریم که انسان حاصل پیوستگی روح و جسم است.  یعنی با مرگ تنها بخشی از وجود انسان از دست می رود.  
یک جسم تا وقتی زنده است و به حیات خود ادامه می دهد که روح در آن وجود داشته باشد.در تایید این حرف به تعریفی که از مرگ ارائه کردم اکتفا می کنم.  
در مرگ، روح تنها جسم را ترک می کند.در آن حال جسم موجود است اما زنده نیست و  حیات در آن جریان  ندارد.  پس می توان پذیرفت که عامل زنده بودن انسان روح است. همانطور که جسم بدون وجود روح نمی تواند به حیات ادامه دهد، روح هم بدون جسم قابل درک نخواهد بود. یعنی با هم  یک رابطه متقابل دارند.  
این سیری که مطرح شد می تواند ماهیت مرگ باشد برای شخصی که روح از جسمش جدا شده اما تکلیف اطرافیان چه خواهد بود؟ 
تکلیف دلبستگی ها و وابستگی ها چه خواهد بود.؟ 
معتقدم عقل شاید قادر به درک نسبی مرگ باشد اما احساس ماهیت مرگ را نمی فهمد.  دلتنگی مربوط به احساس انسان می شود که حتی با مرگ هم از  بین نمی رود.  
 دلتنگ کسی هستم و تا همیشه در آخرین ماه سال نبودش را بیشتر از قبل احساس می کنم.  احساس من مرگ را نمی فهمد. برای او عشق همیشه  زنده است حتی اگر تنها به یک قاب عکس خلاصه شود.  
مریم راد ( واژه)
______&&&&&&&&__________&&&&&&________
۳_ فرهنگ و انسانیت
مقوله فرهنگ بسیار پیچیده و وسیع است که پرداختن به آن مستلزم پرداختن به مسائل اجتماعی ست.  زیرا فرهنگ در جامعه معنا می گیرد و جامعه متشکل از انسان در حالت کلی ست.  
ساده ترین تعریف در ارتباط با مقوله فرهنگ این است: فرهنگ آن چیزی ست که مردم با آن زندگی می کنند.  
فرهنگ یک ملت را مجموعه ای از باور ها، هنر ها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر چیزی که فرد به عنوان عضوی از جامعه خویش قرار می گیرد، تعریف می کند.  
در این بین هنجارها نیز یکی از اجزای فرهنگ تلقی می شوند. یکی از این هنجارها که. متاسفانه، در چند سال اخیر در جامعه، دیده و شنیده ایم، بحث  پاشی ست.  
می دانم که در ارتباط با این مسئله زیاد صحبت شده، اما چند وقت پیش شنیدم که یکی از بانوان قربانی اسید پاشی ازدواج کرده است. 
خب. از هر جهت که به این مقوله بپردازید، اتفاق بسیار خوبی بود. نشان دهنده تغییر یک نگرش، تغییر روند خشونت برای بخشی از "قشر آسیب پذیر" جامعه است.  و این یعنی پیشرفت، یعنی یک حرکت رو به جلو.  
این ازدواج و از این قبیل. ازدواج ها، یک نکته عطف در جامعه کنونی ست که به صورت خودجوش اتفاق افتاده و سازماندهی آن به صورت فردی ست
و جای بسی امیدواری ست که می بینیم، هنوز " انسانیت"
نمرده. است.  
شاید نکته اصلی همین جاست " انسانیت" 
همه این ها را عرض کردم که بگویم اول : برای این بانوی ارزشمند بسیار خوشحالم، دوم : باور ها و اعتقادات مجموعه ای از افکارند که به زندگی معنا می بخشند.  باورها، ادراک ما از هستی ست و ایدئولوژی مجموعه ای از نظرات، باورها و نگرش ها از دیدگاه اجتماعی ست. 
 
قدری به باور های خود اهمیت دهیم.  آیا فرهنگ و باور ما نسبت به همنوع خود، می تواند تا این حد مخرب و ناامید کننده باشد؟  آیا این اجازه را داریم که زندگی دیگران را برای خواسته های خود و رسیدن به آنها، به هر قیمتی، به مخاطره بیاندازیم؟  
وقتی به هر دلیلی  در جامعه قرار می گیریم، فقط و فقط انسانیم.  نه زن هستیم و نه مرد. فقط و فقط انسانیم. 
قدری برای همنوع خود ارزش قائل باشیم.  
با تشکر 
مریم راد ( واژه)
@ashenayeeshgh
_____&&&&&&&-______________&&&&&&&________&&&____
۴_ روز جهانی کودک 
بنام خداوند  مهر و مهربانی 
روز جهانی کودک مبارک 
کودکی که فرزند " آدم " است و آدم که ته مانده ی " آه" و " دم " است.  " آه " که درد عالم در آن خلاصه شده و"دم" نفسی ست که می آید و برای بازگشت اجازه می خواهد.  کلیشه ای که هر روز و هر ثانیه تکرار می شود.  
کودک، آن کودک پاک و بی آلایش از کجا آمده و به کجا خواهد رفت؟  سوالی ست که در " پیچ در پیچ " ذهنم موج می زند.  نفسی عمیق می کشم و درون اعماق ذهنم به جستجو می نشینم.  
فرزندی که متولد افسانه است و افسانه ها " اوهام  " ی بیش نیستند. اما اعتراف می کنم که افسانه پشت افسانه از " کتیبه" ها سر در می آورد و سرنوشت آدم رقم می خورد.  
در اوستا  به " پور " می رسم که از دو دنیای متفاوت است .  یکی سراسر بدی و دیگری سراسر نیکی ست. در یکی honàv ( هوناوْ)  می شود و در دیگری poţra(پورا).  پور که پسر است و  فرزند نیکی ست.  
به زبان فارسی باستان می رسم،پور  از(pita) ی " پدر" و ( Mata)ی "مادر" متولد می شود.   با اندکی تغییرات در صورت کلمه  که خاصه زبان و زمان است pita  و Mata پدر و مادری می شود که همچنان در زبان امروز زنده است.  
در کتیبه های پهلوی اشکانی به دختر یا " دوغ تر" می رسم که از دوکلمه با دو ریشه ی جدا از هم هستندر که بگویم دختر هم از پسر چیزی کم ندارد.  
با این تفاسیر، تکلیف دختر و پسر امروز در این دنیای  وانفسا، چه خواهد شد؟ 
 وقتی در "جای جای  " این جهان در هر صفحه ای از خبر، نشانه ای از کودک آزاری ست، که چشم و دل نیز می آزارد. 
 
ضعیف ترین قشر جامعه برای حفظ خود در این دنیای دهشت ناک حقوقی دارد، به حقوق کودکان احترام بگذاریم.  حق هر کودکی ست که از تبعیض جنسیتی به دور باشد. حق هر کودکی ست که نیاز خوراک،پوشاک، تحصیل و نیاز های عاطفی اش تامین شود، اما چگونه؟  
وقتی جامعه لباس فقر به تن دارد و کودکان دست گدایی به سمت همنوع خود دراز می کنند، چه باید کرد.؟ 
" کودکان کار " معنا می شوند وقتی از آنها به عنوان وسیله ای برای معاش خانواده استفاده می شود. فرصتی برای تحصیل باقی نمی ماند.  فرصتی برای شان انسانی باقی نمی ماند.  
دختر و پسر امروز مادر و پدر آینده است، اما چگونه؟  وقتی با هزاران عقده ی حقارت، با هزاران زخم در روح و جسم قدم به دنیایی پر از تیرگی گذاشته و رشد کرده است.  چگونه انسانی کامل( به فرض کامل بودن انسان)   به جامعه تحویل دهد، وقتی خود معنای کامل بودن را نمی داند.  
حق هر کودکی ست که شاد و بی دغدغه، با خوشبختی و سالم زندگی کند. 
شاید ما بزرگترها، کودکی هایمان را به فراموشی سپرده ایم. بدون ترس به دنیای کودکان قدم بگذاریم وهمدم اشک های تنهایی شان باشیم.  
حق هر کودکی ست که به عقاید خود، آزادانه بیاندیشد.  حق هر کودکی ست که بدون ترس، از عقاید خود سخن بگوید.  حق هر کودکی ست که به تحصیل ادامه دهد.  حق حیات داشته باشد حتی اگر " جنین " ی ناخواسته باشد.  
8 اکتبر در ایران و بسیاری از کشور های جهان به عنوان " روز جهانی کودک" انتخاب شده است.  به آینده کودکانمان بیاندیشیم و راهگشای فردای آنها باشیم.  
" روز جهانی کودک " مبارک 
مریم راد "واژه " 
#واژه 
#کودک_کار
#کودک_آزاری 
#روز_جهانی_کودکان 
#مهر 
#عشق 
#خوشبختی
@ashenayeeshgh
_______&&&&&&&&&______&&&&&&_______________&&&&________
۵_ زبان مادری
آنچه اززبان مادری باید بدانیم. 
چکیده : 
وقتی هر کدام از ما به زبان مادری خود می اندیشیم بلاشک به ریشه های خود می رسیم و این ریشه ها خواسته و یا ناخواسته بخشی از فرهنگ و هویت یک جامعه را تشکیل می‌دهند.  
زبان مادری را می توان نشانگر فرهنگ و هویت جامعه ای دانست که با آن سخن می گویند بنابراین نادرست نخواهد بود اگر بگوییم زبان مادری، زبان زندگی ست.  همانطور که عاطفه زبان احساس و زبان زندگی فرد محسوب می‌شود.  
زبان مادری زبان درونی انسان ها ست و فرایند تفکر نخست با استفاده از زبان مادری اتفاق می افتد و سپس گفتاری او ترجمه می شود. مطالعات نشان داده آنهایی که زبان مادری را دریافت کرده اند، مغز آنها توانایی پردازش اطلاعات هیجانی و حوزه دریافت معنایی بیشتری دارد.  شاید بتوان گفت که عدم آموزش زبان مادری به کودکان و تحمیل زبان دوم. تکامل زبان درونی و زبان تفکر آنها را متوقف می سازد و سبب می شود که به سختی به زبان دیگری تفکر کنند و یا تفکر به زبان دیگر مستلزم زمان بیشتری باشد.  
این زبان برای ایجاد حیات اجتماعی یک انسان، ایجاد ریشه و ریشه انداختن میان افراد نزدیک و فامیل خصوصا در دوران کودکی نقش حیاتی بازی می کند.  
به گفته ی نلسون ماندلا :
با فرد با زبانی که می فهمد صحبت نکنید، حرفتان به مغزش می رسد اما اگر به زبان مادری اش صحبت کنید، حرفتان به دلش می نشیند.  
زبان نخست یا زبان مادری به زبان هایی گفته می شود که کودک سخن گفتن را با آن می آموزد، زبان نخست افزون به زبان بومی زبان شخصی است که معمولا از کودکی آن را آموخته اند و اغلب معنایی برای همسانی جامعه شناسی زبان است. بنابراین زبان مادری به زبان قومی یک فرد اشاره دارد تا زبان اول او.  
کلمات کلیدی :
زبان مادری، زبان قومی، زبان شخصی، سخن گفتن، زبان درونی، زبان بومی، زبان تفکر، همسانی جامعه شناسی،  حیات اجتماعی، ریشه های زبان 
منابع :
_کتاب مبانی زبان شناسی اثر جین اچیسون، ترجمه محمد فاـض 
_کتاب زبان مادری و ارتباط آن با یادگیری اثر زهرا مراد پور 
_روزنامه اطلاعات 
_سایت جاودان 
گردآورنده 
مریم راد"واژه "
#واژه 
#آنچه_از_زبان_مادری_باید_بدانیم 
#زبان_تفکر 
#روز_جهانی_زبان_مادری_مبارک 
@ashenayeeshgh
«____««_«_____&&&&&&&&______&&&&&&______&&&&_____
بنام خداوند مهر 
✍۶_شعر و چیستی آن 
این جستار سعی دارد که مختصری در ارتباط با چیستی و چرایی شعر، آنچه تحت عنوان تعریف با رویکرد زیبایی شناسی  موجود است را توضیح دهد.  
آنچه که ادبا از شعر تحت عنوان تعریف ارائه یا  استخراج کرده اند در،یک نگاه کلی و ساده کلامی است موزون و مقفی که دارای معنا باشد.  درواقع انسان شعر را با موسیقی، خصوصاً موسیقی که در گرو وزن است( چه وزن عروضی و چه وزنی که در گرو زنجیره ی گفتار است)   شناخته و عمدتاً آن را مقابل  نثر قرار می دهد.  
ارسطو معتقد است شعر را باید در معنا و مضمون آن یافت چرا که صورت و شکل آن مقید به وزن و قواعد دیگر نظم است بنابراین صورت را جز ماهیت آن نمی داند.  از طرف دیگر افلاطون شعر را تقلید از طبیعت می داند چون جهان طبیعت را پیامد سایه و تصویر می داند بنابراین می توان معتقد بود که شعری که از،عالم طبیعت تبعیت می کند هرگز تا درجه ی تصاویر ساده نزول نمی کند و آنچه از،لطف و زیبایی جهان هستی پدید آمده خیال شاعر را می سازد. اما از آنجایی که ابزار شاعر برای تصویر سازی و تجسم طبیعت محدود است بنابراین به صورت ناخودآگاه شاعر رویا و یا شبح خیال انگیزی از آن را در آثار خود ایجاد و ارائه می کند.  
حافظ می گوید :
 (آن همه ناز تنعم که خزان می فرمود 
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد.)
همه ما می دانیم که ذوق و قریحه شاعر دو عامل را ایجاد می کند یکی ماده و مضمون که آن را از جهان خارج می گیرد و دیگر آنکه  موارد و مقوله ها را از جهان خارج و پیرامون می گیرد و به هم پیوند می دهد.  در این پیوند به اعتقاد افلاطون الهام شکل می گیرد.  این الهام می تواند خود تعبیر عارفانه ای از تخیلات باشد و نشانه قدرت و خلاقیت شاعر و هنرمند.  
سعدی می گوید : 
(ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود 
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود 
من مانده ام مهجور از اودرمانده و رنجور از او 
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود) 
دکتر خانلری معتقد است "شعر سخنی است مخیل که در دل نشیند و حالتی از غم و یا شادی ایجاد کند.  "
ملک الشعرا معتقد است اگر شعر حالتی از غم و یا شادی را در شما ایجاد نکند و یا احساسات شما را بر نیانگیزد، نمی توان لفظ شعر را به آن بخشید.  
چرا که شعر در زیباترین حالت ممکن جز بیان صادقانه ی دنیای درون شاعر چیزی  نیست بنابراین شعر یک هنر زبانی ست متمایز از زبان روزمره که می تواند پیامی از حالات روحی یک شاعر و یا نمای کلی یک اجتماع  را با خود داشته باشد که با واژگان همراه شده در این بین نکته ی حائز اهمیت تناسب آهنگ و معناست که عامل ایجاد هیجان و حالات شعری برای مخاطب است. ( چه مخاطب عام و چه مخاطب خاص.)   
نادر نادرپور می گوید : 
(پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال 
نقش تو ز مرمر شعر آفریده ام 
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم 
ناز هزار چشم سیه را خریده ام)  
از آنجایی که دست مایه ساخت یک شعر، واژگان است بنابراین تمام قواعد ساخت کلمات در ساخت شعر موثرند زیرا کلمه، لفظ معناداری ست که در ساخت شعر و ایجاد معنا و مضمون سازی اثر موثر است.  بنابراین کلمه در  صورت انتزاعی ویا  ذهنی در نظام کلی زبان نقش دارد و کاربرد آن بر مبنای ضرورت های نحوی نیز علاوه بر زیبایی منطق با علم  زیبایی شناسی در مضمون سازی موثر است.  
شاعر در آفرینش تصاویر از تجربیات حسی و عقلی و عینی خود استفاده می کند بنابراین فهم و ادراک تصاویر در کلام شاعر نسبی ست.  
سلمان هراتی می گوید : 
( پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت 
شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت 
در آن کویر سوخته آن خاک بی بهار 
حتی غلف اجازه ی زیبا شدن نداشت)  
تعریف کلی شعر می تواند آمیختگی احساس و اندیشه در جوار کلمات در گذر لحظه ای از زمان می باشد.  ناگفته نماند بخشی از ارزش و اعتبار اثر مربوط به ساختار آن است پس، نقش تعیین کننده دارد و حائز اهمیت است. 
 
فریدون توللی می گوید : 
( من آن سنگ مغرور ساحل نشینم 
که می رانم از خویشتن موج ها را 
خموشم ولی در کف آماده دارم 
کلاف پریشان صدها صدا را)  
بنابراین شعر می تواند بیانگر واقعیتی مفروض باشد که با تکنیک های ادبی خاص، همراه با کارکرد زبانی و برگزیدن توان موسیقایی و القای، برای مخاطب قابل درک و فهم باشد.  
با تشکر 
مریم راد "واژه " 
#جستار_ادبی 
#ادبیات 
#شعر 
#معنای_شعر
&_____&&&&&&&-_______&&&&&&&&&&______
۷_ 
برگ های این دفتر هر روز ورق می خوردند .  هر روز معادل یک تاریخ و هر تاریخ معادل لحظه به لحظه ی عمر. 
ثانیه ها عجیب می دوند. در این دو ماراتون، به سادگی دچار روزمرگی میشویم  .  
هر روز،خسته تر از قبل به میدان می رویم. هر لحظه به دنبال تعاریف تازه قدم بر می داریم اما  موتیف ساده در زندگی، هر لحظه و هر ثانیه به گوش می رسد، آن هم صدای ثانیه هایی ست که بی وقفه می گذرند.  
موهای سیاه، سفید می شوند.  چشم ها رنگ و سوی خود را از دست می دهند   و چروک ها عمیق تر، نشو و نما می کنند.. 
زندگی فاصله ی یک گریه.ی در بدو تولد تا سکوت ابدی ست و ثانیه ها، موتیف های این زندگی اند.  با موسیقی زمان در هم می آمیزند و زندگی به جریان می افتد.  
این ثانیه ها با جسم و روح انسان چه می کنند؟
وقتی ثانیه ها حاوی افکار ناخوشایند و تلخی ها می شوند،زندگی را به طعم گس اشک ها می برند  .  
شاید هدف زندگی خون دل خوردن است؟  
یا شاید هدف زندگی غصه و ماتم است؟ 
از فاصله ی یک گریه ی در بدو تولد تا سکوت ابدی، روح در وجود چند انسان دمیده می شود  .  هدف ازدمیدن روح، در جسم ،تجربه است؟  
زندگی را تجربه کنیم؟ عشق را تجربه کنیم؟  که مرگ فرا رسد؟  با تجربه ی مرگ به کجا و یا چه دریافتی از،زندگی و خود مرگ خواهیم داشت؟  
این موسیقی سیال زمان چه می خواهد؟  از جسم و روح ما چه می خواهد ؟ 
یک انسان عاشق، وقتی در کنار معشوقه ی خود قدم بر می دارد،  بی وقفه در پی توقف زمان است.   در دل،خطاب به زمان،  هزار بار و هزار بار تکرار می کند، "زمان بایست.  از حرکت بایست " معشوقه در کنار من است.  اندکی حرمت ،قدری شفقت ،  و زمان چه بیرحمانه می دود.  اصلاً ،عزم را جزم می کند و تند تر می دود.  یعنی به عشق هم با تمام تقدس ،دهن کجی می شود.  این خاصیت زمان است.  
وقتی رنگدانه ی مو  از بین می رود، وقتی چشم سوی خود را از دست می دهد، وقتی گرد و غبار کهنگی روی جسم و روح می نشیند، یعنی زمان در حال دهن کجی  ست.  
به نفرین و آه و ناله کردن هم، چاره نیست.  زمان همه چیز را با خود می برد.  عشق را، جوانی را ، انگیزه ها و.... 
بگذار بگویم، زمان هم از قوانین قرص و محکم طبیعت است. اعمال زور می کند. هر روز،هر ثانیه اعمال زور می کند. ما انسانها قرن هاست که زیر یوغ این زمانیم .  کدام مقصریم؟    انسان، طبیعت یا زمان؟  
 فقط می دانم هر سه یکدیگر را می سوزانیم و در هم نیز، حل می شونیم.  این یعنی انسان محکوم به فنا شدن است.  
در این نبرد نا برابر باید پذیرفت، ما  انسان ها از فنا شدگانیم.  زمان مسیر خود را می رود. طبیعت هم به کلنجار  های بیهوده ی خود با انسان ها ادامه می دهد.  
کدام برنده ی میدانیم؟   
مریم راد "واژه " 
@ahenayeeshgh 
 
،______&&&&&&&________&&&&&&______&&&&&&______&&&&___
۸_ انسان متفکر
سفسطه چینِ سفسطه باز را از هر طرف که بنگری به مشتی کلمات می رسی در چین واچین لاطائلات افکار خود، غرق شده و خیال رهایی ندارد.گاهی به ثانیه ها بنده می شود گاهی به عشق، گاهی به شرق می زند و گاهی به غرب.  از،هر شانه این یک پله می سازد بلکه افکار خود را به کرسی بنشاند .چنان چکش پافشاری را به زمین می کوبد که شک می کنی.  به افکار خودت شک می کنی.  اما حقیقت افکار، سر از جای دیگری بیرون می آورند .  
فرد متفکر کسی ست که بر مبنای مستندات و بر پایه علم به تحلیل مسائل و موارد می پردازد ، درست و غلط بودن آنها را درمی یابد. اصولاً  تفکر خاصه انسان های عمیق است .انسان هایی که دارای روح حقیقت جویی هستند.  انسان هایی که از مسائل به راحتی عبور نمی کنند و صاحب اندیشه اند . 
بعد اندیشگانی آنها بر پایه تحلیل مسائل وهمچنین دلیل و برهان استوار است.  می توان نتیجه گرفت که هر انسانی قادر به تحلیل مسائل و موارد نیست، پس هر انسانی صاحب تفکر نیست.  
 
دنیای امروز ما پر از سفسطه ،پر از افکار پوچ و عملکرد های پوچ تر است.  انسان صاحب تفکر با قدرت اندیشه و با تامل در مسائل مختلف، راه را از چاه تمیز می دهد.  پس انسان های صاحب تفکر از هوش خود بهتره بیشتری می گیرند.  بنابراین انسان هایی که از،عدم تفکر رنج می برند ،انسان هایی هستند که قدرت تحلیل مسائل را ندارند.  عدم تحلیل مسائل برابری می کند با عدم کاربرد هوش.  
بی راه نیست اگر بگوییم انسان هایی که از عدم تفکر، عدم عملکرد صحیح، عدم تصمیم گیری به وقت نیاز، رنج می برند، به مشتی خنگ شباهت دارند .  
 
از بی پروایی  کلمات نباید ترسید .کلمات حامل احساسات هستند. شک نکنید در پیشبرد افکار و عملکرد، احساسات نقشی عمده و اساسی دارند.  
در این نقطه، یک زنگ خطر به صدا در می آید، که مراقب احساسات خود باشیم .احساسات، عملکرد و تفکر انسان ها را تحت شعاع قرار می دهند.  مثلاً عصبانیت یک حس است. شادی یا غم یک حس هستند.  بخشی از احساسات ما شامل عملکرهای ما خواهد بود   . یعنی احساسات ما عامل بروز رفتارهای ما خواهد بود  . این احساس است که  به ما می فهماند در برخود با مسائل شاد هستیم یا غمگین.  خوشحالیم یا ناراحت.  
 
انسان متفکر انسانی ست که احساسات خود را در کنترل خویش قرار می دهد، زیرا احساسات ما تشان دهنده تفکرات ما خواهند بود . 
نکته حائز اهمیت این است مراقب تفکرات خود باشیم که تفکرات ما نشان دهنده ی شخصیت ما خواهد بود.  
همه ما می خواهیم در اجتماع و موقعیت اجتماعی خود انسان های موجهی جلوه کنیم، پس مراقب احساسات، تفکرات، عملکرد ها و شخصیت خود باشیم . از انسان های مخرب دوری کنیم.  
 
مریم راد " واژه " 
@ashenayeeshgh
_____&&&&&&&_______&&&&&_______&&&&&&_______&&&&&__
۹_ خوشبختی 
گاهی اوقات به خود می گویم، زندگی با تمام فراز و نشیبش معنا می گیرد.  در فرازهای زندگی می توان لذت موفقیت را فهمید و در فرودها درک تجربه ها را  . در این بین، عشق فقط یک بهانه است، بهانه برای بودن. 
انسانی ، که هم در فراز ها و هم در فرودها لذت عشق را با خود داشته باشد، شاید یک انسان خوشبخت است. اما واقعاً معنای خوشبختی چیست؟  خوشبخت کیست ؟ 
همه انسان ها به دنبال خوشبختی اند. معتقدم شاید بتوان خوشبختی را در رضایت از زندگی تعبیر کرد . یک انسان مادی گرا به اندازه نیاز های خود قانع نیست، پس وجود تعابیری مثل رضایت از،زندگی برای چنین افرادی تقریباً ناممکن است.  از طرف دیگر انسان های معنوی از هر چیزی احساس رضایت می کنند. در مورد این قبیل انسانها، صرفاً داشتن رضایت نمی تواند معنای خوشبختی باشد  . پس خوشبخت کیست؟  
با تعاریفی که ارائه شد کاملاً مشخص است که به دوگانگی در عملکرد و تضاد در تفکر رسیدیم.  چاره چیست ؟ 
نکته حائز اهمیت این است، علت عدم هماهنگی از وجود خود انسان ناشی می شود .  انسان ذاتاً موجودی ست نسبی و این نسبی بودن، توان مطلق گرایی را از ا