بر بال جاودانگی
- پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ
بنام خداوند مهر
بر بال جاودانگی
در پی گوهر یکدانه ای که قهرمان و امیر و وزیر نمی شناسد ؛ تلاطم نگاهی در پی اندیشه است که در زمان و مکان جاودان بماند .از این رو چشمِ جان می شود و نیک و بد را به اعتدال سوق می دهد . همزاد منش اهورایی خویش پا به خیال می نهد و سیمرغ می شود .
نام او بر بالای کوه قاف ؛ آنجا که خورشید از پشت آن؛ تلالو خویش را به رخ می کشد و در جوار چشمه آب حیات ثانیه به ثانیه به اندیشه می نشیند .کوه قاف گرداگرد زمین است و زمین چون زبرجدی سبز و زیبا آسمان را در بر می گیرد.چشم از وصف زیبایی در شگفت می شود .
سیمرغ پژواک صدای اهورا در هنگامه ی صبح ؛ آندم که زال سپید را در بر می گیرد و بر بالای کوه قاف ؛ مامن امن دستان کوچک می شود که در بستری از حوادث آرمیده است؛ بلکه نشان مهر جوید .
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش در آنجا کنام گروه
نگه کرد سیمرغ با بچگان
بران خرد خون از دو دیده چکان
شگفتی برو بر فکندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
خداوند مهری به سیمرغ داد
نکرد او بخوردن از آن بچه یاد
ایزدمهر ؛ فرشته ی روشنایی و جنگ است. بالای کوه و پیش از خورشید بر می آید و سروری می کند .شبی که سام پهلوان را نوید حیات فرزند می دهند بسان فائق شدن نور است بر تاریکی و ظلمت ولیکن تقدیر چیز دگر می خواهد . سام در پی کمال طلبی ست و سرنوشت آوردگاه تلخ این عقده می شود.
قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه
فرزندی پا به عرصه ی حیات می نهد که سپید موی است و عزت نفس پهلوان را به یغما می برد. فرزندی که از سلاله ی پهلوانان است و از نسل او رستم شاهنامه جان می گیرد تراژدی سهراب آتش به جان پدر می افکند.
پس پرده تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماه روی
تنش نقره سیم و رخ چون بهشت
بر او بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپید است موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
ذهن و زبان با روان آدمی پیوندی دو سویه دارد .گاه در خود فرو می برد و نهانِ رانده شده را آشکار و عیان می کند در این بین بیان واگویه ها بازگشت به اعتدال درون است .قفل ناخودآگاه گشوده می شود و تعادل از دست رفته حاصل می شود.
در عصر پهلوانی عقده ی حقارت سام است که سر باز می کند وشعله های این عقده؛ زال را بعد از زاده شدن از مادر طرد می کند .از منظر سام نام و ننگ است که از مهر و عاطفه ی پدری پر رنگ تر می گردد و حاصل جفایی ست که بر زال روا می شود .
چنان پهلوان زاده بیگناه
ندانست رنگ سپید از سیاه
پدر مهر و پیوند بفگند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار
سیمرغ بسان مادری پراز مهر و داد تیمار می کند ؛می بخشد و به کمال می رساند. زال می پروراند و به زبان آدمی سخن می گوید و تمام خویش کاری هایی که بر مادر پذیرفته اند در سیمرغ تبلور می یابد .صاحب کرامت است و پزشکی می داند .سیمرغ نشانی از انسان کامل دارد که در غالب مرغ پا به عرصه ی حیات زال می گذارد . سیمرغ مهر پروردگار است در داستان زال و سیمرغ.
ببردش دمان تا به البرزکوه
سوی بچگان برد تا بشکرند
ببخشود یزدان نیکی دهش
نگه کرد سیمرغ با بچگان
شگفتی برو برفگندند مهر
که بودش بدانجا کنام و گروه
بدان نالة زار او ننگرند
کجا بودنی داشت اندر بوش
بران خُرد خون از دو دیده چکان
بماندند خیره بدان خوبچهر
زال ؛ زیر سایه مادری معنوی چون پهلوانی نامدار و جوانی رعنا زیر چتر آسمان زندگی می گستراند . سیمرع جایگاه مادری خودر ا به یاد زال می آورد و این عاطفه هیچگاه به پایان نمی رسد .مادر یعنی بخشش و عاطفه و حمایت.
چنین گفت سیمرغ با پور سام
که ای دیده رنج نشیم و کنام
پدر سام یل پهلوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
بدین کوه فرزند جوی آمدست
تو را نزد او آب روی آمدست
روا باشد اکنون که بردارمت
بیآزار نزدیک او آرمت
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت
که سیر آمدستی همانا ز جفت
نشیم تو رخشنده گاه من است
دو پرّ تو فرّ کلاه من است
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه
ببینی و رسم کیانی کلاه
سیمرغ با مهر و عشق به فرزند خود اطمینان می دهد که تا ابد از زیر سایه مهر او ازبحران ها درامان خواهد بود .بسان پدر و مادری که زال تا آن زمان به خود ندیده است .
گرت هیچ سختی به روی آورند
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند
بر آتش برافگن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من
که در زیر پرت بپروردهام
ابا بچّگانت برآوردهام
همان گه بیایم چو ابر سیاه
بیآزارت آرم بدین جایگاه
فرامش مکن مهر دایه ز دل
که در دل مرا مهر تو دلگسل
سیمرغ جاودانگی خویش را به رخ می کشد . چون طبیبی ماهر دردها را می شناسد و درمان می کند .راهگشا می شود و آمیختگیِ پر او با شیر و مشک و گیاه؛ درمان زخم ها می شود. زال به تکرار در طول عمر خویش در بحران ها به مادر پناه می برد و مادر درمان دردهای فرزند می شود . کهن الگوی مادر، صفاتی را متبلور م یکند که عبارتند از: شوق و شفقت مادرانه، قدرت جادویی، فرزانگی و رفعت روحانی که برتر از دلیل و برهان است. هر غریزه و انگیزۀ یار یدهنده که مهربان است و هرآنچه رشد و باروری را در بر م یگیرد. مادر بر عرصۀ دگرگونی جادویی و ولادت مجدد همراه با جهان زیرین و ساکنان آن فرمان می راند .از خصیصه های بارزکهن الگوی مادر، وجه مراقبت کنندۀ اوست. سیمرغ مهاجم زال را به آشیانه می برد و ناگهان مهری در دلش پدیدار م یشود که نه تنها از شکار وی چشم می پوشد، بلکه او را می پرورد و زال روزگاری در کنام سیمرغ می ماند تا چون سروی می بالد. زال در سایۀ سیمرغ چون جنینی تازه می بالد. سیمرغ مادر و آموزگار اوست.
سام که در پی جفای به فرزند آرام ندارد ودر خواب های پریشان خویش به دنبال کشف حقایق رهسپار البرز کوه؛ کنام سیمرغ می شود . بلکه فرزند رها شده را باز بیند از جوشش سرزنش های درون رهایی یابد .
که ای مرد بیباک ناپاک رای
دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهو است بر مرد موی سپید
تو را ریش و سر گشت چون خنگ بید
پس از آفریننده بیزار شو
که در تنتْ هر روز رنگیست نو
پسر گر به نزدیک تو بود خوار
کنون هست پروردهٔ کردگار
کز او مهربانتر ورا دایه نیست
تو را خود به مهر اندرون مایه نیست
به خواب اندرون بر خروشید سام
چو شیر ژیان کاندر آید به دام
سیمرغ در نقش انسانی خردمند و کامل زال را از وجود پدر آگاه می کند . فرزند مردد است .زال تسلیم مهر مادر می شود و به آغوش پدر باز می گردد.
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست
پذیرفتهام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ
بجویم هوای تو از نیک و بد
از این پس چه خواهی تو چونان سزد
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگزارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست
همان جامه خسرو آرای خواست
ولیکن دل کندن زال از سیمرغ دشوار می شود . عاطفه ی مادرو فرزندی ست که در تقابل طبیعت و فرهنگ قرار می گیرد به سوز و گداز این داستان می افزاید . بینش سیمرغ می خواهد که زال به زادگاهش بازگردد . از این جهت است که سیمرغ واسطه تحقق اغراض اهورایی ست در زاده شدن زال و پروراندن آن و در بحران های پیش رو؛ زمان زاده شدن رستم و نجات مادر و فرزند .
.سیمرغ با زاده شدن زال به شاهنامه می آید و در خان پنجم به دست اسفندیارکشته می شود و از شاهنامه عبور می کند. در فرهنگ باقی می ماند . در داستان زال تجلی نگاهی اهورایی و در داستان اسفندیار تجلی نگاهی اهریمنی ست . گاه چنان مقدس می شود که ازاهورا به زردتشت سفارش می شود؛ پری از پرهای او را به تن بمالد وآن را تعویذ خود گرداند . او یگانه مرغ واحد است. آنقدر که در شاهنامه به نر یا ماده بودن او اشاره ای نیست .سیمرغ اساطیری همان است که زال می پرورد و نگهبان خاندان او می شود .به این واسطه شهرتش جهانی می شود .
در خان پنجم سیمرغ هماورد اسفندیاراست و نمودی از خیر و شر در داستان جاری میشود . تصویری از تقدس توتمیسم در هفت خان اسفندیار گویای تقابل خیر وشر و قرار گرفتن دو سیمرغ خوب و بد در برابر هم نشان دهنده وجود اهورا و اهریمن در شاهنامه است و تقابل این دو نیرو با هم برگرفته از باوری ست که انسان ؛ طبیعت را جاندار می پنداشت و برای هریک از مظاهر هستی نیرویی ماورایی تصور می کرد.پس بستر برای تقدس گرایی فراهم شد همان تقدسی که با ترس و احترام همراه بود .سیمرغ نماد و نمود خرد تمام و بی نقص است که پاسخ تمام پرسش ها را می داند و با چهره ای اساطیری و مقدس مصداق خردورزی و حکمت در شاهنامه است.
توصیف رستم از زبان سیمرغ به زال چنین است
چنین گفت سیمرغ کاین غم چراست
از این سرو سیمینبرِ ماهروی
که خاک پی او ببوسد هژبر
به چشم هژبر اندرون نم چراست؟!
یکی شیر باشد تو را نامجوی
نیارد به سر بر گذشتنش ابر
در نبرد رستم و اسفندیار؛ نکته سنجی و خردورزی سیمرغ در این شرایط حساس بر قدرت جسمانی رستم چیره میشود و پهلوان ایرانی افسار اندیشة خود را به این پرندة اسطوره ای می سپارد.
بدو گفت سیمرغ کز راه مهر
که هر کس که او خون اسفندیار
همان نیز تا زنده باشد ز رنج
بگویم همی با تو راز سپهر
بریزد ورا بشکرد روزگار
روح هدایتگر سیمرغ زمانی نشو و نما می کند که نحوه راز آلودِ کشتن اسفندیار را به تهمتن می آموزد که چگونه پور گشتاسب با وجود رویین تنی از ناحیة چشم آسیب پذیر است وقدرتش راه به جایی نمی برد . تصویر دشتی را می دهد که از دل آن خاک درخت کزی سر بر آورده و نشان تیر دو شاخه دلیل نبرد می شود . تهمتن تیری دوشاخه از این درخت تهیه میکند و آمادة نبرد با اسفندیار میشود. جالب آنکه سیمرغ شیوة درست کردن این تیررا با ذکر جزئیات به رستم می آموزد تا از اثرگذاری آن اطمینان حاصل شود.
گزی دید بر خاک، سر بر هوا
بدو گفت شاخی گزین راست تر
بر آتش مرین چوب را راست کن
بنه پرّ و پیکان و برو بر نشان
نشست از برش مرغ فرمانروا
سرش برترین و تنش کاست تر ...
نگه کن یکی نغز پیکان کهن
نمودم تو را از گزندش نشان
در یک نگاه کلّی، باید این پرنده را تمثیل ونمادی از خرد برتر و هوش والا به حساب آورد.
چو پوزش کنی چند نپذیردت
به زه کن کمان را و این تیر گز
ابر چشم او راست کن هر دو دست
زمانه برد راست آن را به چشم
همی از فرومایگان گیردت
بدینگونه پروردة آب رز
چنان چون بود مردم گزپرست
شود کور و بخت اندر آید به خشم
چون و چرایی درکنش ها و واکنش های این پرنده از دید تمثیلی، شبه انسان بودن آن را صحه می گذارد. با نگاهی ژرف تر می توان فهمید که سیمرغ در قالب یک پرنده وجوه انسانی به خود می گیرد ؛از زال رها شده که به واسطة رنگ مو و پوست نامتعارف حفاظت میکند ؛ پرورش میدهد و به نوعی مانع ابتر ماندن جریان حماسة ایرانی می شود نقش والد به خود می گیرد و زال این پرنده را به مثابه پدر و مادر خویش می پذیرد و با آمدن سام و دریافت حقایق ؛ این مهر و عاطفه شکسته نمی شود . افزون بر این، سیمرغ در زمان زاده شدن رستم رخ می نماید و با تجویز نسخه های پزشکی، نجات بخش نوزاد و مادر می شود و زمینه ساز تولّد اصلی ترین شخصیت حماسة ایرانی یعنی رستم است . نقش و کارکرد تمثیلی سیمرغ که او را شبیه به انسانی پویا و شکوفا به رخ می کشد در زمان جنگ تهمتن و اسفندیار پر رنگ تر می شود . زمانی که رستم در شرف مرگ قرار می گیرد و قدرت اسفندیار را ورای توانایی خود می پندارد، سیمرغ به یاری پور زال می شتابد و راه غلبه بر پور گشتاسب را به وی می آموزد. در واقع، این پرندة اسطوره ای در این بخش از حماسه تمثیلی در نقش مربی و عالمی خردمند است که رازهای نهفته می داند و دانش وی احاطه بر دانسته های انسانی دارد. از این رو نام سیمرغ در اساطیر ایران هما,پرنده خوشبختی است و رمز بهشت و فرشته امداد غیبی . در شاهنامه و منطق الطیر عطار مظهر وحدت در کثرت و در ادبیات پیش از اسلام سمبل خورشید و در جای دیگر سمبل فرهّ ی ایزدی است . قدرت جادویی دارد .در ادب غیر حماسی انسان کامل است.
«مریم راد . واژه»
- ۰۴/۰۴/۱۳