نثر نوین

نثر و تقاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر نوین

نثر و تقاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر صرفا به دنبال کشف پیچیدگی های روایی نیست بلکه تشخیص سطوح مختلف ، فرافکنی حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی نسبت به محور عمودی تلویحی نیز هست . این حلقه ها حول محور زبان در کل اثر با تکیه بر
تفکر نویسنده و بیان سوژه مورد نظر اتفاق می افتد . بنابراین در نثر به دنبال جهانی هستیم تحت سلطه معنا .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

یک جان ، نه صد هزار جان داده ایم و هنوز داغدار جان دیگری هستیم . نه ترازویی ؛ نه مقیاسی . این درد به پیمانه نیست . بدون واخواهی امروز تو ؛ فردا من و یا بالعکس. 

یک سو بی عدالتی؛ یک سو حماقت در جهانی پز از نابرابری که حاصل عمر کوتاه من و توست . این جان من و توست که وسط میدان ، بی ارزش ،مثل پر کاه افتاده است . قدر این جان را می دانی ؟

یک ثانیه روان یکدیگر را نشانه می رویم و ثانیه ای بعد مثل شمع پای سنگ قبر یکدیگر می سوزیم . هوار می زنیم . حواست هست ؛ مثل طبل پر سروصدا شده ایم اما تو خالی ؟ فقط مشتی کلمات را هوار می زنیم . بی نتیجه ؛ بی ثمر ، خالی تر از خالی . 

دیگر چه دمی چه باز دمی ؟. جایی برای نفس کشیدن نیست . آسمان همه جا تیره و تار است . داغ تو، آتش جان من می شود و هر دو مثل شمع آب می شویم . که چه؟ مثلا بگوییم " ما درد مشترک ایم"؟

اصلا چه دردی و چه درمانی !وقتی نه  ؛ منطقی هست که توجیه کند و نه؛  زوری که متقاعد کند ؟

در گوشه ی دیگری جاهلیت دوباره نشو و نما می کند پر رنگ تر و بارز تراز قبل . خانه به خانه ، کوچه به کوچه ، زنان و دختران را به یغما می برند و کسی نیست که بگوید : آهای آدم ! بهشت اجباری جای من و تو نیست . 

چشم دوخته ایم به رنگ و لعاب سیاه این جهان ، بلکه فرجی شود.غافل ازاینکه عامل  تمام این سیاهی ها و پلیدی ها شده ایم . تو بگو! دیگر چه دردی ؛ چه درمانی؟

#مریم_راد_واژه
#نثر_ادبی

مثال یک"  موج سوار " بر قایق احساس سوار می شوم . از جنگل سرسبز خیال می گذرم و به بی مهری بیابان می رسم . از عشق می گذرم ، به" تهی شدن" می رسم . اما تا تفس باقی ست،  درون سینه ام ، یک دریای سرخ جریان دارد . یعنی زندگی با فراز و نشیبش جاری ست . مثل عابری ساده ، از رد پای هزار خاطره ی قد و نیم قد  می گذرم و به کوه می رسم .در مقایسه با   کوه،  انقدر کوچکم که  میل یکی شدن با کوه به  سر دارم. همانطور که قطره به دریا رسید  . پس می خواهم و ذره ای از وجودش می شوم ، محکم و استوار ،  اما باران مرا می شوید و  با خود می برد به جنگل سرسبز خیال .

من می مانم خاطرات دست هایی که نیست . فریاد می زنم . غوغا می کنم . تک و تنها ، زیر باران ،خیس از خاطرات می شوم . گل آلود می شوم و لحظه ی  ویرانی زندگی به تنه ی یک "درخت کهن سال "  پناه می برم.  همه ی مامن امن من می شود و سال هاست با درخت نفس می کشم .  او سبز می شود و من می خندم . او زرد می شود و من می لرزم . خشک می شود و من سنگ قبری پای تنه ی خشکیده ی "تک درختی پیر " می شوم . 

 

زندگی از لحظه ی دیگری دوباره آغاز می شود . من نیستم . "تک درخت پیر "نیست اما تصاویر پیوسته به جاست . "من" در آغاز "ما  شدن " ، نصف می شوم .  نیمی از من همیشه در وجودت باقی ست  و ان نیم دیگرم به دنبال تو می گردد بلکه من و نیمه پنهانم یکی شویم و تصویری از  خیال به جریان افتد . 

#مریم_راد_واژه 

#نثر_ادبی 

$$$$$$__________$$$$$$$$$$$$__________$$$$$$$$$$$
آفت به ریشه زد 
وَ من گریستم 
باران چشم هایم 
به خاک بی وجود 
صیقل داد 
تندیسی شد از 
من، آفت و عشق 
#واژه 
#مریم_راد_واژه 
#آفت 
#شعر_سپید 
@ashenayeeshgh
_________&&&&&&&_________&&&&&&&&_______&&&&&&____
ماهی
 خلاف رودخانه شنا  کرد 
در خیالش  
دل به دریا زد 
 طفلی چه می دانست 
دریا به آن پهناوری 
تنهاست 
روز وصل ماهی و آب  
دریا فقط بلعید 
ماهی را باتمام خیالش 
دریا چه می دانست 
رسم عاشقی 
نوازش است 
ماهی را برای خود می خواست 
مریم راد "واژه 
#واژه 
@ashenayeeshgh
‌_______&&&&&_______&&&&&&______&&&&&_____&&&&&
 برگ برگ دفترم 
پاییزی هزار رنگ است 
هر که می خواند
 ناگزیر می داند 
« هر دم از این باغ بری می رسد »
#مریم_راد_واژه 
@ashenayeeshgh
______&&&&&&______&&&&&&&______&&&&________&&&&____
چرخ قلم به چرخ می آید  و شرار واژگان به اوج قله ی احساس می رسد . انجا که چشم دریا  می شود و  حواس محو رویا .
 هوای هوس عشق در عمق وجود به شیدایی  می رسد ، وقتی که چشم در چشم تو و دست در دست تو ست. واژه به واژه  رقص می شود و قلب به تپش می آید یعنی که تصویر تو پابرجاست.  
#مریم_راد_واژه 
@ashenayeeshgh
______&&&&&&_______&&&&&&&&_______&&&&&&&______
پیراهن به تنم 
چه مشوق  شده در رقص شبانگاه
وقتی که تو نیستی 
لرزه بر اندامم 
چه موج می زند 
وقتی که تو نیستی
نشسته بر مخمل عاطفه ی کلام 
تصویر لبخند تو از پشت پنجره 
 دلگرم می شوم 
به بودنت 
به نفس هایت 
به عاشقانه هایت 
خبر بیاورید به دست هایم 
مضطرب اند 
 بی تو لرزه بر اندامم
چه  موج می زند 
وقتی که تو نیستی 
#بداهه
#مریم_راد_واژه
@ashenayeeshgh
______&&&&&&_______&&&&&&&______&&&&&&______
نشسته بر غبار پنجره هزار حرف نا تمام 
هزار کام تلخ ،هزار موج غم 
نه چشمی ،نه گوشی ، نه دل....
به سوگ نشسته در میدان 
به خاک افتاده
صدها ستاره از آسمان
نه قلب تپنده ای 
نه یاری ،نه یاوری
صد حیف
جهان به زیر چادر شب نمی خندد
دستهایت را به من بسپار
چشم هایت را به زندگی
ثانیه ها هنوز نفس می کشند . 
#مریم_راد_واژه
#واژه 
#سوگ
@ashenayeeshgh
______&&&&&&&_______&&&&&&_____&&&&&&&
گم شده .
هنگامی که زندگی روی دیگر سکه را نشان می دهد،به این معنا که حقیقتی پنهان شده در در روی دیگر خود دارد. مثال  عاشقی که به دنبال گم شده ی خویش آرام و قرار ندارد  . هر لحظه هر جا به دنبال گم شده اش سر از پا نمی شناسد .  هر صورت و هر نگاهی تداعی گم شده اش می شود و داغ بر دل مانده ، تازه می شود . 
ریه هایم نفسی عمیق می خواهند بلکه توان تحمل را تقویت کنند . شانه هایم سنگین ،چشم هایم غمگین و دست هایم خالی ست . انگار سیل غم مرا با خود می برد به  ناکجا آبادی که هر دستی را با دستان گم شده ام ،اشتباه بگیرم.  قلبم به دنبال دست های کسی ست که عقلش به فرمان پایش بود و رفت . من ماندم و دست های خالی  با کوله باری از خاطرات قد و نیم قد تلخی که پر از حرف و حدیث های اضافه بود . 
باز هم ریه هایم نفسی عمیق می خواهد تا بتواند مثال رود جاری شود . از تلخی ها بگذرد ،نفس بگیرد و زنده بماند . پیامبری باید که بگوید با گم شده ام چه کنم ؟ با رویاهایم ؟ با عمر رفته ام و با تنهایی ام چه کنم.؟ 
 
_______&&&&&&______&&&&&______&&&&&______&&&&______
" واژه
@ashenayeeshgh
زندگی به یک نگاه عاشقانه دل بستن است. 
پیمان بسته ام، هر کسی را دوست می دارم، اکسیری از عشق هدیه دهم که نفس بگیرد و جانم شود. 
اگر نفس گرفت و جان جهانم نبود. لبخند بگیرد و دلخوش به ثانیه ها شود. 
لبخندی از سر مهر که بیاید، به روی هر چه سیاهی خط می کشد. دنیا رنگ عشق می گیرد و سرمای سرد بهمن، هوس می کند  اردیبهشت دیگری باشد. 
عشق یعنی تولدی دوباره و من با عشق تو آغاز می شوم. 
#مریم_راد (واژه)
#نثر_نوین
@ashenayeeshgh
_____&&&&&&______&&&&&&______&&&&&_____&&&&____
نیمی انسان اند و نیمی  دیگر حیوان همان صورتکانی که لبخند به لب دارند . به غریزه نفس می کشند و گرگ درونشان را پنهان می کنند . گاهی نعره می زنند و افاضه می کنند و گاهی لبخند می زنند و بوی تعفن افکارشان همه گیر میشود .
به همین سادگی زندگی دو روی سکه می شود . 
#مریم_راد_واژه 
#واژه 
@ashenayeeshgh
______&&&&&&______-&&&&&_______&&&&&____&&&&&
یکی بود یکی نبود .ما  دو عاشق تنها ،دو بی پناه ، زیر سقف آسمان ،به زندگی لبخند زدیم . سالها می گذرد اما دریغ .  دریغ که  زندگی همچنان به دیگری لبخند می زند. تبعیض یعنی تو دلت برای زندگی ضعف برود و زندگی دلش برای دیگری . این قصه پر تکراری ست .  همیشه یکی بود و یکی نه !
#مریم_راد_واژه
@ashenayeeshgh
______&&&&&&_______&&&&&&_______&&&&&&____&&&&_______
دل به شکل غریبی در تنگنای حوادث دست و پا می زند .از تو چه پنهان حال و هوای دل  مثال ابر تیره است . گرفته و در بند کشیده  .نکند تردید  به رگ و پی زده است .    آفت  تردید ، وقتی به بافت افکارت رسوخ می کند، بند بند وجودت را می سوزاند . از یک طرف تصویر یک لبخند، از فرسنگ ها فاصله سو سو می زند و از سوی دیگر تردیدِ بود و نبود ی که جزء اثباتِ نیستی،  چیزی در پی ندارد . 
اکنون دل برای بودنش برای پذیرفتنش ، بهانه می خواهد . بگو شوق زیستن کجاست ؟ 
چشم ها وقتی به دنبال یک نگاه می روند که قلاب شدن دست ها ارزو شود  .بگو کجاست شوق پرواز؟ 
 #مریم_راد_واژه 
@ashenayeeshgh

___________&&&&&&&&____________&&&&&&&&__________&&&&&&&_____

*نجوا 
▪️  وضو گرفتم به اشکهایت 
تطهیر شدن مسلک من است 
تیمم می کنم به نگاهت 
مسح می کشم به چشم هایم به پهنای صورت 
لبخند می زنم به خنده هایت 
نجوا می کنند که اغوا شده است 
▪️چشم ها را می بندم 
دریچه ی بسته سو سو نمی زند 
و از چشم هایت از خنده هایت 
از دستهای نوازشگرت  گذشتم 
گذشتن سهم کوچکی از من بود 
هنگامی که ضرورت عبور بود 
مثل عابری ساده 
از رد پای خاطرات من 
عبور عبور عبور 
▪️سجاده سجاده 
سجده کردم به رد پای تو 
انگار حک شده است 
عطر تنت در کوچه  پس کوچه های خاطرات من 
اکنون عابری عصیانگرم 
فریاد می زنم 
چله نشین نجوای چند ساله ام 
عشق پیشه ام 
عشق تیشه ام 
عشق همه آیین من است . 
#واژه_مریم_راد 
#شعر_سپید 
#نجوا 
#عشق
@ashenayeeshgh

______&&&&&&&&_________&&&&&&________&&&&&&____

قبای کهنه ی تقدیر به جان و دست و تن افتاد 
خیال روی تو شب بنام آینه افتاد
به لطف آینه هر شب نگاه خاطره چیدن 
ودیعه های شکر خند در نگاه تو چیدن 
بگو جان عزیزت به سهم عشق غریبی 
که مبتلای سجودی و مبتلای قریبی 
به مردمی که برایت دعای خیر ندارند 
دعای خیر بخواهی که سهم درد نکارند 
چه آتشی که بسازند و خاطری که ببازند 
چه نقشه ها که ندارند دسیسه ها که بسازند 
امید وصل ندارند که رسم درد بخوانند 
برای روی تو شب دعای صبر بخوانند 
برای شرح حقیقت به آسِمان گریزند 
<< یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزند >>
#واژه 
#مریم_راد_واژه 
#مثنوی 
@ashenayeeshgh
🔹مصرع آخر، تضمین از مثنوی معنوی مولانا

_____&&&&&&_______&&&&&&&&_____&&&&&&

وقتی که درد نشانه دهد استخوان من 
یعنی که آسیاب نبرید دست و پای من؟ 
آن آسیاب کهنه که در لحظه کرده قطع 
این دست و پای در قفس قصه های من 
بغضی که بسته راه نفس در گلو شود.  
معلول درد زخم من از گریه های من 
اشکی که انسداد رگی حاصلش شود 
بی شک خراب غم که کند خانه های من 
بالم که چیده شد پر پرواز من کجاست 
حالا منم و حسرت آن لحظه های من 
باید شود گواه پریدن خیال من 
از بند غم رها بکند شانه های  من 
شاید  بریده تاب و توانم در این هوا 
چون خنده ای که طعنه زند  انزوای من 
باید به حال زارو نزارم زنم هوار 
وقتی تلاطمی شده در واژ های من 
پیوسته واژه در هیجانست  این کلام 
تسکین دهد به قول غزل غصه های من.
"مریم راد" 
#واژه
#قطعه
__________&&&&&&&_________&&&&&&___________
به چشمانت قسم خوردم 
به هم پیچیدو غریدی 
و زخمی کهنه سر وا کرد 
دلی لرزید و سقفی در غمی ویرانه را دیدی 
و شمعی مثل باران 
چه غمگین کرد زاری 
مثالی از چکیدنْ قطره ای در یک بیابان 
که در گیجی کمی گم بود.  
سراسر در غمی تاریک 
غمی نمناک 
به هر جا رفت اما هق هقی تن پوش راهش بود.  
گناهش را فقط تاریکی تاری 
شبی در بی کسی فهمید.  
#مریم_راد "واژه "
#واژه 
#شعر_نیمایی
🆔@ashenayeeshgh

&&&&&________&&&&&&&_____&&&&&

نشستم کنار غباری 
  که از گور من نیست 
 و خاکی که خاک تنم نیست. 
هزار وصله دیدی به روی تنم 
یکی وصله از جنس من نیست
آهای ای زمین، آسمان، 
محو دردم 
اگر ساکتُ رو به مرگم 
اگر رو به محراب 
کز کرده ام 
بگو قبله گاهم کجا رفت 
مگر من چه کردم
 چرا رفت 
اگر دردم ای عشق، 
جان می دهم  
 این منُ این توُ خون من 
بگیر و ببر گور من 
#واژه 
#مریم_راد"واژه "
#شعر_آزاد 
@ashenayeeshgh 
http://nasrenovin.blog.ir
_______&&&&&&&_______&&&&&&&&______&&&&&&&&&_______
و دیرگاهی ست 
دلم دریای خونست 
جهانی پیش چشمم دگرگونست
و من در اوج دردم ولیک 
برادرجان سکوتت چه مجهول است 
 این دریای طوفان 
خروشان موج ویران 
به ساحلْ  دردُ سنگ ها
به نیرنگ آیا 
نمی کوبد؟  
برادرجان 
زمان تسکین دردم نخواهد بود.
بکش فریاد بسوزان جهانی را 
که خاکستر شود جان 
ولیک خاکسترم هم  برایت گفته ها دارد 
برادر وقت مرگم مرا در خاک غم بگذار 
که از ترکیب محجور زیبایش 
درآید خاک و خاکستر 
و خاکستر کند خاکِ  این کاشانه را درمان
#مریم_راد_واژه
#شعر_آزاد
@ashenayreshgh
_______&&&&&&&_________&&&&&&______
، دلم می خواهد که  بنویسم، 
از چه ؟  نمی دانم. 
فقط حسی مثل حس  نوشتن در وجودم شعله گرفته است .  گاهی وقت ها  از  درد پر می شوم  و احساسم، جایی درون هزاران غم، تنهایی،  نا امنی گم می شود. 
می گردم و می گردم.
دوباره احساسم جان  می گیرد، اما باز هم یک گوشه قلبم تک مضراب می زند .  باز هم تک  مضراب... یعنی که در یک گوشه قلبم انقدر خـلا وجود داره که باید با منطقی،  پر کنم. 
اول عشق، آخر هم عشق. "عشق یعنی همه چیز"  پس، عشق را جایگزین می کنم، اما باز هم خلا وجودم را احساس  می کنم. 
شاید در این خلا باید به خود برسم.  گم می کنم خود را، در اندوه هزار غریبه، و دوباره پیدا می کنم. 
اما هنوز یک گوشه قلبم تک مضراب می زند. یعنی که عشق، اگرچه همه چیز است اما جای آن درون قلبم خالی ست یا شاید این بار ساز دلم نا کوک شده که همچنان تک مضراب می زند. 
لحظه به لحظه می گذرد و دل همچنان مضراب می نوازد. 
عزمم را جزم می کنم،  از دل خواهم پرسید، چه وقت ساز نا کوکت، کوک می شود؟ 
اما، جوابی نیست. 
با ساز نا کوک دلم چه کنم؟ 
عشق،  پول،  موقعیت،  شهرت، روشنفکری، جنجال، کتاب های خوانده شده و خوانده نشده،  ولع فهمیدن،  خانواده، فرزند، و. و. هزاران نکته ای که در لحظه مهم می شوند...یک نفر بیاید و بگوید که منه گم شده ام به دنبال چیست؟  چه می خواهد؟ 
خوشحالی کجاست؟  خوشبختی چیست؟ 
هر روز به جستجوی چیزی از خواب بر می خیزم بلکه منه گم شده ام را به گونه ای  دیگر بیابم. اما هر بار گم می کنم خودم  را  و دوباره پیدا می کنم، اما نه آنطور که می خواهم. 
گاهی میان درد گم می شوم، گاهی میان هزار رذالت،  گاهی میان عشق، گاهی میان جدایی، و پیدا می شوم میان هزاران غم، اندوه تنهایی و درد. 
اما ثانیه های زندگی همچنان ادامه دارند، صدای ثانیه ها ممتد می نوازند،  مثل چشم های دیگری، که به دنبال منه گم شده اش، مدام کنکاش می کند.  به یک گم شده مثل خودش می رسد ، دایره وار  می چرخد و می چرخد بلکه منه گم شده اش را در وجودم بیابد.  غافل از اینکه این خانه سال هاست که اشغال شده. 
اما دست هایم، همچنان تنهاست، چشم هایم همچنان  تنهاست و راه را، تنها می پیمایم. ای کاش کسی می آمد و منه گم شده ام  را به من پس می داد. 
انگار  زندگی من یک زندگی انفرادی است.  من گم شده ی خودم هستم. 
با عشق،  با مهر " واژه "
@ashenayeeshgh 
http://nasrenovin.blog.ir

&&&&________&&&&&&&&-______&&&&&____

از تازیانه ی دشمن 
لاله لاله، دشت 
بی پا وَ سر 
بی ثمر می شود 
از مَشک خون می چکد 
و قطره قطره 
تقدیر جویبار 
رقم می خورد 
باید اعتراف کرد 
"جنگ" لبخند کجی ست 
وقتی 
زمین حق انتخاب ندارد 
دشت سخت می شود 
زیر سم اسب 
وقتی که جنگ 
به آخرین قطره ی جویبار می رسد.  
#واژه 
#مریم_راد
@ashenayeeshgh

_______&&&&&&&&&________&&&&&&&_______&&&&&___

اگر درد آدم فقط عشق بود و حوا تنها بهانه ی زندگی، هر ثانیه؛ نفس نفس روح تازه می شد. عشق جوانه می زد و درخت به درخت یکی پس از دیگری از آسمان خبر می داد.  

امروز درخت های سر بر افراشته، مدفون به زیر خاک اند ؛ نه از آدم خبری ست و نه حوا!  عشق هم یک گنبد مینای بزرگ در خیالات و اوهام که قالیچه ی سلیمان به دورش می چرخد.  

دیگر کفن کفن، کفاف ریشه نمی دهد وقتی عشق خیال پنهان شدن به سر دارد. " در عجبم"!  کجای این نفس مانده ایم که روح خیال تازه شدن ندارد؟  

کوه به کوه، صحرا به صحرا، دریا به دریا،  دشت به دشت به دنبال عشق، کجاست آن گنبد مینا؟ 

خیالی که بال و پرش چیده شد، انگیزه ی پرواز ندارد مثل آب راکد می ماند و بوی تعفنش، روح می آزارد. 

عشق، اوج پرواز، روح، گنبد مینا و حوا به شرط بودن است، پس آدم کجایی قصه است؟  

مریم راد"واژه "

#واژه  

#نثر_شاعرانه

 #آدم 

#حوا

 #عشق

______________&&&&&_______&&&&&&&________&&&&&&_______________

و دیرگاهی ست 

دلم دریای خونست 

جهانی پیش چشمم دگرگونست

و من در اوج دردم ولیک 

برادرجان سکوتت چه مجهول است 

و  این دریای طوفان 

خروشان موج ویران 

به ساحلْ  دردُ سنگ ها

به نیرنگ آیا 

نمی کوبد؟  

برادرجان 

زمان تسکین دردم نخواهد بود.

بکش فریاد بسوزان جهانی را 

که خاکستر شود جان 

ولیک خاکسترم هم  برایت گفته ها دارد 

برادر وقت مرگم مرا در خاک غم بگذار 

که از ترکیب محجور زیبایش 

درآید خاک و خاکستر 

و خاکستر کند خاکِ  این کاشانه را درمان

#مریم_راد_واژه

_______&&&&&&&&&_&_____&&&&&&_____&&&&&_____&&&&&_______

پشت پرچین خیال :
گاهی مابین هزاران دلواپسی و اندوه غصه های قد و نیم قد ،خواندن شعر ناب هم به سر نمی زند و از قطار واژگان بی احساس صدای قل قل عشق هم به جان نمی رسد. 
شاید پشت پرچین خیالی جایی مابین درختان کاج قد کشیده ی پیر بشود عشق ورزید. 
پشت این پرچین خیالی یک طرف کوه غریبی ست ،چون همیشه استوار، ولیکن از سر بی مهری دنیا، گهی قامت شکسته است. سوی دیگرش رودی خروشان است که به دنبال یار خویش راه می پیماید و نعره های مستانه سر می دهد. اگرچه عاشق تر از قبل است که معشوق را به جایگاه می خواند،بلکه با هم فرود آیند و آرامش را هدیه دهند.
در این زیبایی مطلق گردون آتش عشق هم بارور شده است و سرسبزی دشت را به چشمان نیک اندیش هدیه می دهد. 
پشت این پرچین خیالی بلبلان مست اند و چهچه مستانه سر می دهند.گویی در اینجا فصل، همیشه بهار است و از خزان هزار رنگ خبری نیست.  
در این بین از یک نگاه نافذ زیبا می شود جرعه ای عشق نوشید و لبخندی از سر مهر را به دشت سرسبز خیال بخشید. 
نه غم نان را خبری هست و نه خشکسالی را و دل به یمن این سعادت خوش است. 
چند عدد کاغذ و یک قلم؛  جبران نداشته هایش است و اندک نفسی که روح را تازه کند.
اندکی ذوق و چشمان پرسشگر کودکی نواندیش که سر از ایسم های کهنه تاریخ برون آورده، در پی ولخرجی زمان مغروض گشته و از سر ناچاری کفش های آرمانگر رویایی را به حراج برده. کنون با پتک باور خویش کهنه سنگ های چند قرن را در هم شکسته و با خاک جدید تندیسی از عشق بنا کرده است.  
پشت این پرچین خیالی غم نان و درد بی درمان هجران هم بسان گم شده ای می ماند که فکر پیداشدنش به مخیله اهالی دشت هم خطور نمی کند.  
اکنون که عازم گذرگاه دیگری می شوم ؛ آنچه پیداست شاعری تنهاست که میان هزاران دلواپسی، چون دور مانده ای از قافله همرهان خویش در سرش دو صد کابوس رویای عاشقی ست، از این رویای پرچین خیالی هم، هرازگاهی، کمی و. فقط کمی رویای زیبا را بسان وام می بخشد.
" حرف آب و آینه ها.. واژه "
______&&&&_______&&&&_____&&&&&____&&_______&&&___
چند قدم مانده به آواز زمان 
در پس پرده ی تقدیر که من 
بال بگشایم به پرواز پرنده
به افق های بلند 
و رهایی شدن از تنگه ی تنگ زمانه 
به مثل   بیش  به اندوه ده ساله که من 
به قفس بال گشودم 
به خدا بال گشودم و صد افسوس 
چه کنم نفسم نای نداشت 
چند قدم مانده به تقدیر که بخندد بر من 
و بگوید به آواز بلند.  ای پرنده 
شکستی به تحمل همه ی دخمه ی خود ساخته را 
که تو آزادی، تو آزادی 
وقت بیرون شدن از هر چه قفس هاست 
بال بگشای پرنده 
بال بگشای پرنده به افق های بلند 
"رهایی.حرف آب و آینه ها، واژه "
________&&&&&_____&&&&&_______&&&&&&______&&&&&______
بوی داداییسم می دهد 
کهنه زنبیل باور مادربزرگ 
وقتی هنوز در خانه اش 
ترمه ی سیاه قدیمی 
در انتظار کفنی ست.
#مریم_راد_واژه
___________&&&&&&&&__________&&&&&&&&&________&&&____
بوی خاک گرفته 
شاخه ی خشک درختی 
که در این غربت متروک 
به همزیستی خود و سالیان دراز 
در این خاک می اندیشد
"حرف آب و آینه ها، واژه "
____&&&&&&_________&&&&__________&&&&&&____&&&&
زیر بار فشار بی امان زندگی 
دلم جرعه ای انسانیت می خواهد و بس. 
از تو چه پنهان دلم برای آدمی 
تنگ می شود 
که بوی انسانیت بدهد.  
"واژه "
_______&&&&&&&_____________&&&&&&&&&_____________
وقتی که آمدم 
زمستان عزم سفر داشت 
پرنده در فکر آشیانه بود و 
مادرم خیره به دستان 
کوچکی که در میزد 
سه قدم مانده تا بهار 
قاصد فصل شکفتن بودم.  
"حرف آب و آینه ها، واژه "
____________&&&&&&&&&_____________&&&&__________&&&________
متولد بی تولد :
متولد هزار و سیصد و اواسط
یک قرن و چند نقطه 
که در این بیغوله راه گم کرده ام 
اگر چه در خیال خامم
که در ورای یخ و ناندرتالم 
محکوم نفس کشیدن این قرن
 در عصر سنگ و سوزن و تیغم
متولد دود و  دم و حرف تکراری 
عاشقانه های اجباری 
متریالیسم انتحاری 
بنز و ویلای اعلایی 
متولد بی تولدم من 
مثال کت و شلوار بازاری 
به فکر تولد این قرنم 
بعد از یکصد و بیست سالی 
میراث خور این قرنم 
پر از دادایسم رفتاری
"واژه "
_________&&&&&&&&____________&&&&&&&____________&&&______
چشم ها را باید شست 
               جور دگر باید دید 
گاهی دل هوای گفتن دارد و تنهایی خود را وسیله ای می سازد که بگویی، اما گوش شنوایی نیست که دل از گفتن و شنفتن بی پیرایه آرام گیرد. 
گاهی می اندیشم که تنهایی با هزاران درد و غصه اش یک ویژگی را به دنبال دارد و آن هم فراهم کردن فضایی ست تا بتوانی فکر کنی به تمام داشته ها و نداشته هایت.  به تمام اتفاقات پیرامون زندگی ات. 
از حرف های در گور مانده ی مادربزرگ گرفته تا درد و دل همسایه دیوار به دیوارت.  
از خویشتن آغاز می کنی و به آسمان می رسی و از زمین می گذری به دریا می رسی. 
شاید در خورجین این گشت و گذار، حضور عده ای در جریان ناملایمات و بی مهری های زندگی، چون دایه ی مهربان تر از مادر، چنان با پُتک مهربانی بر سرت می کوبند که از دنیای آرام و محیط پبرامونت به غیر از ویرانه ای باقی نخواهد ماند. 
به تاریخ هم اگر بنگری همین است، بی منطق، بدون گفتمان و در پچ پچ آزاردهنده ی زنجیر شده به پاهای خسته ی سکوت.  
با چشمانی خیره به چشمانت ، اخم در هم گره می کنندو لباس حق به جانب را چنان اتو شده به تن دارند که بی تقص تر ازهمیشه به نظر می آیند. دیدن چهره هاشان یادآور چون و چرایی گذشته هاست.اما دل است دیگر با دیدن چهره هاشان همچون ضمایر شخصی تعجب میکند و نمی داند به صورتک ها بنگرد یا به درد های این ویرانه. 
نفسی عمیق ریه هایم را جان می بخشد. انگار دل هم از این نامردمی به تنگ آمده و هرازگاهی تک مضراب درد را می نوازد.  
اهل شکوه و شکایت نیستم یا بهتر بگویم دنیا نیارزد آنکه پریشان کنی دلی. 
پس اگر غباری به دل نشست و پریشان شدی ، عذر تقصیری  ست که امیدوارم در پیچ ثانیه ها گم نشود. اگر از فرط،نامهربانی زغال به دست دارد او که دردش سفیدی لوح زندگی ست، عذر تقصیری ست که باید چشم ها را به افقی دیگر دوخت. 
 اگر قد بلندی که هدیه ی اوست، تاب همگان را می برد و قضاوت پشت قضاوت که فلانی سر در آسمان دارد، به زمینش بکشیم یا اگر محکم قدم بر می داری دیگران تاب و تحمل صلابت ات را ندارند، لبخندی هدیه باید کرد وچون زمان گذرا باید گذشت.  
اگر حرف ها تلخ می شوند و تلخی ها درشت، درشتی را کنار بگذاریم،که نیش عقرب نه از راه کینه است 
    اقتضای طبیعتش این است
اگر نگاهت به زندگی تفاوت داشت و دیگران نسخه تنهایی پیچیدند، سرت را به آسمان بگیر تا فراموش نکنی یک آسمان بالای سرت و یک زمین زیر پایت لحظه به لحظه با تو همراه است. 
گاهی سکوت با خودش  دنیایی حرف را به همراه دارد که نمی دانی بگویی یا قورت بدهی. 
اگر آشنا بودی و غریب نوازی کردند، اگر مهربان بودی و نامهربانی کردند،اگر دوست بودی و دشمنی کردند و هزاران اگر دیگر.
چشم ها را باید شست 
                جور دگر باید دید 
"واژه "
__________&&&&&&&_________&&&&&&__________&&&&&&_______
هزاره ی سوم:
در لابه لای کاغذ ها 
حرف از هزاره ی سوم شد 
رنگ و لعاب انسان ها 
یک به یک 
دچار تنازل شد 
درد رونمایی جهان امروزی 
حرف های نم دار کتاب تاریخ است 
درد شیشه و گراس و افیونش
درد نان و آب اکنون است 
چهره ی تا نخورده ی مردمان امروزی 
حرف دنیای در نزول است 
انسان هزاره ی سوم
 زاده ی سنگ و تیشه و کینه است 
رسوا شده از درد و زیبایی تیغ است 
درد نان و آبش نیز
بر شانه ی همسایه است 
در لا به لای کاغذ ها 
حرف از هزاره ی سوم شد 
عقل از سر انسان رفت 
جهالت جایگزینش شد 
در این زوال و نابودی 
رنگ و بوی خدا که پنهان شد 
ارزش جان آدم ها 
یک به یک 
دچار تنازل شد 
"واژه "
________&&&&&&&&_____________&&&&&&&&_____________&&&&___
اندیشه دو بال پرواز 
عاریه دارد 
تو را می بیند 
و از پشت یک آبادی 
نمایان می شود 
به روی گلبرگ سفید کاغذی 
می نشیند 
به درهای بسته ی دهانت 
بوسه می زند 
دمی که جاری شد 
بارور می شود.  
مریم راد "واژه"
_______&&&&&&&______&&&&&&&______&&&&&&&_______
کویر 
هرگز بر زبان جاری نخواهم ساخت  که غم از حد گذشته است.صد حیف که از حال خرابم پیداست، در میان خنده می گریم و در هجوم اشک سرخوشم.
 اگرچه از درد به خود می پیچم ولی به جای تمام عاشق ها  فقط تو بدان، بدان، که پای من چرا تند می رود.  صدایی کفش من زمین خفته بیدار می کند و   ساعتم چرا همیشه در نبض عشق، زنگ می زند. دست من، چرا سرد می شود. چه وقت نگاه من پر از درد می شود.  مرا ببین، ببین که  از دردِ  سینه، چنگ می شوم.
 کلافه ام و بی قرار . بی قرار او که خزان  به بودنش رشک برد و نفسش گرفت.حال در دست من بهاری ست که زمستان شده است.  
عزیز تر از عزیز شهر، بگذار بگویم از مادری که هر طلوع پهنای صورتش بااشک شسته 
 می شود. چشمان قهوه ای رنگش طعنه به دریا می زند، که لبریز از غم است. پدری که سکوت می کند و خیره به دریای این غم است. مایوس از پنهان کردن چشم هایش، به افق خیره می شود و تسبیح، تسبیح، تسبیح می زند.  یک نفس باقی ست، درون اتاق که  تلخ می خندد. غرق کار می شود و به یاد خاطره ای با یک چشم می خندد و با چشم دیگر خون می گرید.  
مرا می فهمی! درعمق یک شب از بهار به زمستان رسیده ام، از دشت به کویر، از همه به هیچ. مرا می فهمی... 
حالا که تک درخت این کویرم بگو چگونه سبز شوم اگرچه کار می کنم، تند می روم،  به ساعتم نگاه می کنم، ولی تو شک نکن که من در آسمان این جهان نقطه ای در کویرم.  
مریم راد ( واژه)
________&&&&&&&________&&&&&&________&&&&&&&_______
سیاهچال تنهایی : 
گاهی اوقات تنهایی پایش را از پیمانه فراتر می گذارد و هوای حوصله را لبریز می کند.  وقتی تحمیل می شود تمام گلیم و آنچه سهم تو از زندگی ست می دزدد و پستو های پیچ در پیچ ذهنت پنهان می شود.
 بی آنکه بخواهی همه ی هستی و نیستی  می شود و به جای تمام آدم های دور و بر نقش ایفا می کند. عزیز می شود. 
آنقدر عزیز می شود که توان رهایی را می ستاند، آندم که خوب آزارت داد گوشه ای می ایستد و به  تمام موجودیتت می خندد و نمی دانی که چطور بگریی. 
با تمام قوا گلویت را می فشارد و هدفش به جز غرق کردن امیال و آرزوهایت نیست. با هر چه در توان دارد تو را در سیاهچال خویش فرو می برد و می بلعد.  
به خیال رهایی فقط دست و پا می زنی. 
آیا سهم من و تو لبخند ناشیانه و کجی ست که از تنهایی به ارث برده ایم؟؟ 
 مریم راد ( واژه)
فاصله میان من و تو؛ هم قد  تشویش های زندگی ست.  همراه غروری که هزار بار شکسته واین بار لجاجت می کند. شیر و خط می اندازد. بشکند، نشکند. می افتد اما نمی شکند.  
 
مریم راد (واژه)
______&&&&&&&&&&_______&&&&&&&______&&&____&&&&_____
زندگی به یک نگاه عاشقانه دل بستن است. 
پیمان بسته ام، هر کسی را دوست می دارم، اکسیری از عشق هدیه دهم که نفس بگیرد و جانم شود.  اگر نفس گرفت و جان جهانم نبود. لبخند بگیرد و دلخوش به ثانیه ها شود.  
لبخندی از سر مهر که بیاید، به روی هر چه سیاهی خط می کشد. دنیا رنگ عشق می گیرد و سرمای سرد بهمن، هوس می کند که اردیبهشت دیگری باشد. 
عشق یعنی تولدی دوباره و من با عشق تو آغاز می شوم.  
مریم راد (واژه)
_________&&&&&&________&&&&_______&&&&&&_________
غمگینم، مثل یکی از گل های مزرعه آفتابگردان که نور خود را از او دریغ کرده.  
چاره ای نیست. به زمین نگاه می کنم و نمی دانم دنبال چه می گردم.  
مریم راد ( واژه)
_______&&&&&&&______&&&&&_______&&&&&&________&&&&&&
شاید مرگ شاید زندگی 
وقتی در تلاطم امواج زندگی دست و پا می زنیم یعنی شتک نشسته بر اقبالی که خون جگر می خواهد.  
هر صبح هذیانی می شود و هر شب مصیبتی. انگار غمی کهنه درون رگ ها راه می رود و در هزارتوی وجودی خیمه می زند. در این حال، زندگی تعبیر آشفته ی ثانیه ها خواهد بود و انسان هم یک پرنده که با قفس مانوس شده. بال  و پری که چیده شد، خیال پرواز نمی ماند حتی اگر هر روز آسمان دلبری کند.  
زندگی شاید همجواری دو سنگ خارا باشد که به محض رسیدن، جرقه می زنند.  در شگفتی این جرقه، اگر کوه باشی زیر ذرات آتشفشان غرق می شوی. یعنی که ثانیه ها به یک"  آه "بند شده بودند  و ما همچنان به دنبال بهشت می گردیم. خشت به خشت آرزوها را به روی هم می چینیم تا ذرات یک جرقه ویرانش کند. آنوقت به راحتی به جهنم می رویم چون بهشتی باقی نمانده.  
زندگی می تواند یک مُردگی دوباره باشد که در فاصله میان یک گریه تا گریه بعدی ثانیه ها را علاف کرده است.  
حال اگر همچنان فکر زیستن در سری مانده باید کلافی از سر گرفته شود. ثانیه ها منتظر می مانند.  
"مریم راد (واژه)
_______&&&&&&&&&_________________&&&&&&&&________
آدرنالین 
هر صبح در کنار تو زیر سقف آسمان دویدم. آن زمان که ثانیه ها در تکاپوی آدرنالین بودند، با لبخند تو دویدم. 
۱۰۰۱،۱۰۰۲،۱۰۰۳ شمارش قدم ها بود. ۲۰۰۴،۲۰۰۵،۲۰۰۶ و من کنار تو می دویدم.  
چه می دانستم که تقدیر شیشه عمر بدست دارد و رقیب می شود. 
 ۳۰۰۷،۳۰۰۸،۳۰۰۹انگار تقدیر خانه زاد است، با ما می دود شاید برنده ی میدان است. 
،۴۰۱۰،۴۰۱۱،۴۰۱۲تقدیر داور می شود. کنار خط شروع می ایستد. اسلحه بدست می گیرد و دست را بالا می برد.
 اشاره می کند و من گنگ می‌شوم.  زمان می ایستد. باترس  به تو نگاه می کنم و صدایی شلیک... 
تو می دوی. تو با هرچه در توان داری می دوی. از من رد می شوی و من پشت خط شروع ایستاده ام.  
بیمارستان..... آدرنالین..... شوک....آدرنالین.... شوک و من همچنان پشت خط شروع ایستاده ام.  
فریاد می زنم :بی معرفت برگرد،  برگرد.  با هم آرزو کردیم، برای رسیدن به آرزوها برگرد.  صبر کن حداقل هدیه تولدت را بگیر.برای هدیه ات تلاش کردم. بمان با هم می‌رویم. 
تو می روی و من همچنان پشت خط شروع ایستاده ام.  
التماس می کنم برای ثانیه های پر از مهر، پر از لبخند برگرد. صبر کن بی وفا. بمان که با هم برویم.  
تو می روی و تقدیر با دهان کج به آرزو های من لبخند می زند و من گیج گنگ، یک چشمم به تقدیر است و یک  چشمم  به رفتن تو. 
#مریم_راد ( واژه)
@ashenayeeshgh
_________&&&&&&&___________&&&&&&&&__________&&&&&&&________
سیاهِ سیاه :
شب سیاه، کارگر معدن سیاه 
حرف این کاغذ سیاه 
جبر منطق، بیگاری و بیکاری 
سفره ی بی نان سیاه 
زیر آوار مصیبت 
درد این تاریخ سیاه 
صورت پرستی  انحطاط
ارزش بورژوا سیاه 
زندگی یک جنبش مداوم است 
جنبیدن برای پیروزی سیاه 
#مریم_راد_واژه
_________&&&&&&&_________&&&&&&&______&&&&&&&&______
خر سفید :    صفحه 1
وقتی خوب فکر می کنم می بینم، زندگی ام ،پر از تجربیات ریز و درشت است که خواسته یا ناخواسته به آنها رسیدم و بهای هر کدام را در جای خود پرداخت کرده ام.  
خوب یادم هست که فقط چند روز از تولد 18 سالگیم  گذشته بود.  (اگر بخوام صادق باشم، باید اعتراف کنم که هنوز ورم دماغم نخوابیده بود). چنان ژست انسان های عاقل و بالغ را به خودم می گرفتم که قابل گفتن نیست.  
با کتاب هایی که می خوندم، در جمع بزرگتر ها می‌نشستم. اول خوب نگاشون می کردم و بعد وقتی فرصت را مناسب می دیدم وارد بحث می شدم و اظهار نظر می کردم.  برای همین بزرگتر های فامیل  کلی تحویلم می گرفتن و بهم لقب "بزرگ زن کوچک " می دادن.  گاهی وقتها هم برای اینکه اعتماد به نفسم را بالا ببرن، از من نظر می پرسیدن.  
با اعتماد به نفسی که پیدا کرده بودم، حسابی حاضر جوابی می کردم و از خجالتشون در می اومدم.  
اون روزها در اوج جوانی  بودم.  در گیر، درس و آماده شدن برای دانشگاه.  دوست داشتم رشته روانشناسی بالینی بخونم، اما تنها ضعف من این بود که تحمل درد و رنج دیگران را نداشتم و همین سبب شد تا دو سال بعد به رشته فنی و مهندسی پناه ببرم.  
 یک روز، تصمیم گرفتم با آقایی که، عجیب، انگشت در چشم ما می کرد و با الطافش  منو کور کرده بود به پیک نیک برم. 
یه سبد آماده کردم  که توش انواع هله و هوله ها بود، به همراه یه زیلو و اقای" آ. نرمال" ( ببخشید که فارسی نوشتم اما چاره ای نبود )  و صد البته پایگاه به الطافش آن زمان "  جان" هم داشت.  ( آ. نرمال جان). 
خلاصه بعد از  کلی "دنگ و فنگ"  راهی پیک نیک شدیم. 
مست از بهار، موسیقی، اقای آ. نرمال جان و این هورمون لامصب" فینیل ایتلامین "، با تمام احساس، آهنگ بنان را می خوندم.  
ای روی تو آیینه ام 
عشقت غم دیرینه ام 
بازآ چو گل در این بهار 
سر را بنه بر سینه ام 
چنان غرق خودم و مستی این   هورمون لامصب بودم که گهگاهی چشمم را باز می کردم و به این طرف و آن طرف نگاه می کردم، مبادا سر از "ناکجا آباد"ی در بیاورم.  
همه چیز خوب بود، که یهو چشمم به یک جفت" چشم بادامی "افتاد.  
محکم زدم رو "داشبورد" ماشین و گفتم : وایسا، وایسا. 
کار دار دارم.  
"آ.نرمال جان " پای مبارک را گذاشت روی ترمز و صد متر اون ور تر ایستاد.  
پیاده شدم.جلو رفتم و به چشماش زل زدم.  
از این طرف نگاش کردم، از اون طرف نگاش کردم....  
و در کمال ناباوری، متوجه شدم که، نخیر، معرّف حضور نیست.  
دوباره نگاه کردم. انگار از سنگینی نگاه من مذب شد. یه تکونی به خودش داد و وسط باغ و بوستان، خوشحال و خندان می چرخید.هر از گاهی   به این طرف و اون  طرف نگاهی می کرد و سری تکون می داد.  
اینقدر نزدیک شدم که دیگه صدای اقای "آ.نرمال جان "
 را نمی شنیدم.(  البته در جای خودش، اتفاق خوشایندی بود. )  
دیدم، قضیه داره بغرنج  میشه.
رفتم پیش اقای "آ.نرمال جان" وبا دست نشونش دادم. گفتم اونُ می شناسی؟ 
مثل همیشه از اینکه به چاخان هایی که می بافت، توجه نکرده بودم،ناراحت بود و زیر لب غر می زد.  
بدون اینکه توجهی به اشاره، کنه، معترصانه گفت :  نفهمیدی اون چیه؟  
اخمم تو هم کردم گفتم : خب تا حالا ندیدم. 
گفت این زبون بسته قاطره دیگه. قاطر.  
 تا حالا ندیدی.؟ 
گفتم :نخیر آقا.، اشتباه کردی. مثل اینکه قاطر معرف حضورتون نیست. 
با ابرو هام اشاره کردم گفتم : دوباره یه نگاه بنداز.  
 
با بی میلی، دوباره یه نگاه انداخت و زد زیر خنده.  
منو می بینی، خیلی بهم بر خورد.  من که " بزرگ زن کوچک " بودم، یعنی باید بهم می خندید؟ 
همینطور که داشت از خنده پیچ و تاب می خورد ، گفت : توو، توو، عمرت،، خ، خ، خر ندیدی؟  
اوضاع خیلی وخیم بود.  از ترس آبرو،  دوباره نگاه کردم. اما هر چی به مغزم فشار آوردم، انگار نه انگار.  تا حالا چنین چیزی، نه، دیده و نه، شنیده بودم.  
دچار تردید شدم. اعتماد به نفسم زیر خط فقر بود.  خودم "جمع و جور " کردم. برای حفظ آبرو با عشوه گفتم : خب، بگو این چیه دیگه؟  
از خنده ترکید. هی خنده، هی خنده، گفت : خر.  
گفتم به من می گی خر، من خرم؟؟ 
از خنده کبود شده بود، همینطور که می خندید گفت :نه، نه، اون خر.  
با عصبانیب گفتم : ببین! منو چی،فرض کردی؟  ها؟  
هر چیو نشناسم، خر رو خوب می شناسم.  گفته باشم.  
نا سلامتی " خر " نماد تمام عیار  فحش های دوران کودکی بود. 
گفتم:خوب نگاه کن،  کجای  این "زبون بسته "شکل خره؟  
از خنده، به نفس، نفس افتاده بود، گفت  : این بیچاره تنها گناهش اینه که سفید شده.  تا حالا خر سفید دیدی؟  
 
گفتم :برو بابا! خر هم، مگه سفید میشه.  بریم یه آدم پیدا کنیم از اون بپرسم. تو منو مسخره کردی.
    
ادامه دارد.  
#واژه
خر سفید :   صفحه 2 
گفتم :برو بابا! خر هم مگه سفید میشه.  بریم یه آدم پیدا کنیم از اون بپرسیم. تو منو مسخره کردی.   تا الان هر چی "خر" توو کتابا دیدیم و کشیدیم همه خاکستری بوده، حالا این وسط تو اومدی می گی این " خر " گناهش اینه که سفیده!
"آ.نرمال جان "هنوز، از خنده، کبود بود. گفت می خوای برم این زبون بسته رو بزنم،  ببینی صدای "خر" میده. ؟ 
هنوز باورم نمی شد، که" خر سفید "هم داریم.   اما چاره ای نداشتم.  قافله رو باخته بودم.  نمی خواستم "کم بیارم".  
گفتم : همه اینا رو گفتی :فکر کنم این خره، مشکل ژنتیکی داره،  والا!  خر رو چه به رنگ سفید.؟  
خر باید خاکستری باشه.
اون روزها جوان بودم، فکر می کردم "خر سفید "وجود نداره.
  الان که پیر شدم، خوب فهمیدم ،  که از هر رنگی " خر " پیدا میشه.  
#واژه
______&&&&____&&&&____&&&&&&&&________
زیر درختی که آغوش گشاده 
سایه خیس خبیث مردی 
چشم به زمین دارد 
خاک 
شیره ی جان 
به رخ می کشد 
که دانه دانه 
یلی شود 
ابر فوج فوج
 غم می بارد 
دشت عاقل شده 
رنگ می بازد 
که خوشه خوشه ی گندم 
به رقص باد می رود 
داس از درد ساقه ها 
ناله می کند 
و مرد 
به خاک، به دانه 
به خوشه خوشه ی گندم 
می خندد 
سکه سکه قرص نان می شود 
مرد 
به نان می خندد 
#واژه 
#مریم_راد_واژه 
#شعر_سپید
#مرد_به_نان_می_خندد
@ashenayeeshgh
https://t.me/ashenayeeshgh
______&&&&&&_______&&&&&&_______&&&&&&&_________
✅   تقدیم به شاگرد نکته سنجم :آقای بیات 
" بنام او که با عشق آفرید "
انتظار در سکون بی معناست، اما سکوت، نشانه ی سکون، نخواهد بود.
وقتی سواد استعاره از علم می شود؛ نه، ساطور قصاب،  باید فهمید که حرمت نمک به نان می ماند و حرمت انسان به انسانیت.  قصابی که" نمک گیر " شد، قصاب نمی شود.بلکه  لوطی بی مرام معرکه ایست، که خود، با ساز و سرنا به پا کرده. در این بین قلم اگر قلم باشد، زیر بار فشار " یک قصاب" تکه های خود را رها نمی کند.  چینی اعلا  هم می شکند  اما ماهیتش همچنان بجا ست.  
خاصیت" آشپز باشی " ست، که به دنبال قصاب، به این در و آن در بکوبد.  همانطور که خیاط باشی به دنبال انسانی ست، که  لباسی؛ نه در خور شان، به تنش وصله کند.  
اگر تداوم قصاب باشی به ساطورش، آشپز باشی به آشش،  و خیاط باشی به وصله هایش است،تداوم قلم نیز در تراکم استخوان است. جای آشپزباشی درون دیگ خودش است و دست قصاب را ساطور خودش، نشانه  می رود. لباسهای وصله پینه شده صرفا اندازه تن خیاط باشی می شود.  در مثل مناقشه نیست، اما تا بوده، همین بوده. 
صد البته چشم برای دیدن است و عقل برای بیداری. اما عقل انسان امروز ، جایی میان کوچه پس کوچه  های دروغ و دغل، جا مانده است.
 
اگر از راست و از چپ، به 
ذات کلمه دزد بنگری، دزد می شود،چه دزد ناموس،چه دزد علم و چه دزد.....
گاهی سکوت، به همراه خود، دنیایی از حرف را حمل می کند:((تا که ناگفته بخواند)).
  
مریم راد ( واژه)  
#واژه   
#انتظار_در_سکون_بی_معنا_ست
_____&&&&&&______&&&&&&_______&&&&&&&_______
لبخند بهار
با وجودت چه زیبا می شود. 
من سبزه ها را با عشق
به سرنوشت، به تقدیر
به پاکی یک نگاه، گره می زنم
.  گره می زنم مهربانی را  
و لبخند را
به بند بند وجودت.  
گره می زنم عشق را به خیال بودنت 
به ذوق و شوق خندیدنت 
 نگاهم را به نگاهت 
 دستهایم را به دست هایت 
و باران جاری می شود
عشق جان می گیرد 
تقدیر دو سرنوشت 
یکی می شود.  
و دعایی برآورده می شود.  
خانه، خانه می شود 
نسیم بهار  هر لحظه عشق را 
مهربانی را 
در وجود من، در وجود تو 
به رقص میآورد 
"تا بوده همین بوده "
بهار فصل عاشقی ست.  
 
" واژه "
 @ashenayeeshgh