نثر نوین

نثر و تفاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر نوین

نثر و تفاوت آن با شعر سپید , مقاله

نثر صرفا به دنبال کشف پیچیدگی های روایی نیست بلکه تشخیص سطوح مختلف ، فرافکنی حلقه های محور افقی زنجیره ی روایی نسبت به محور عمودی تلویحی نیز هست . این حلقه ها حول محور زبان در کل اثر با تکیه بر
تفکر نویسنده و بیان سوژه مورد نظر اتفاق می افتد . بنابراین در نثر به دنبال جهانی هستیم تحت سلطه معنا .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

جلسه چهارم  گلستان سعدی

باب سوم (در فضیلت قناعت)

قناعت به معنای اکتفا کردن به اندازه نیاز است و از فضایل اخلاقی است . 
سعدی در بوستان در بخش اول آورده 
قناعت توانگر کند مرد را 
خبر کن حریص جهانگرد را 
یعنی به اعتقاد سعدی؛  قناعت سبب توانگری واقعی انسان می‌شود و اگر فردی خود را از خواری وحیات ددگونه رها کند می‌تواند به زندگی معنادارتری دست یابد . از آن طرف زندگی مادی و شکم پرستی تنها مسیر خردمندی نیست بلکه کسانی که از حرص و طمع رها شوند می‌توانند به حقایق بزرگتری دست یابند
در واقع تنوع و تعدد خواسته‌ها و نیازهای بشر سبب می‌شود که او هیچگاه به آسایش نرسد .
منظور از فضیلت یک برتری اخلاقیست و از نظر ذهنی عمدتاً از اخلاق هم برتر محسوب می‌شود . می تواند یک الگوی فکری باشد  که به استانداردهای اخلاقی استوار است و حوزه گسترده‌ای از ارزش‌ها را در خود جای می‌دهد .مثل اخلاق بحث زیبایی شناسی بحث تعلیمات که همه این‌ها می‌تواند به صورت فطری و ذاتی نیز باشد.
 کانت در کتاب فلسفه فضیلت تعریف جالبی ارائه کرده است او  معتقد است فضیلت عبارت است از ادای تکلیف با  فعل مطابق تکلیف مطابقت دارد  اما صرف مطابقت با تکلیف برای تحقق فضیلت کافی نیست بلکه نسبت فاعل باید فقط ادای تکلیف باشد. و هیچ عامل و انگیزه دیگری در آن دخیل نباشد نهایتاً از صحبت‌های کانت می‌توان اینطور نتیجه گرفت که قانونمندی شرط اساسی اخلاق و وجه امتیاز آن از سنت‌های اجتماعی است. و برای حفظ قانونمندی اخلاق چاره‌ای نیست جز اینکه بگوییم عمل اخلاقی با فضیلت عبارت است از عمل مطابق تکلیف.  زیرا تکلیف توسط قانون عمل تعیین می‌شود.
 در واقع این بحث طعنه به انسان شناسی می‌زند زیرا بررسی رفتارهای انسان بودن مطابق با شأن اخلاقی انسان‌ها از موضوعات علم انسان شناسی در علم انسان شناسی واقع می‌شود.
در این بین فلسفه اخلاق رفتارها را به صورت مجاز یا غیر مجاز و ممنوع تقسیم بندی می‌کند که اشاره به تعریف فضیلت و رذیلت دارد.
با این تعریف می‌توان معتقد بود که انسان شناسی عبارت است از علم به اینکه رفتار انسان چگونه است و اشاره به حکمت عملی که رفتارهای انسان چگونه باید باشد.
یعنی رفتارهای انسان در علم انسان شناسی صرف نظر از خیر و شرع یا حسن و قبح آن مورد مطالعه و ارزیابی واقع شود ..
 اشاره به این نکته هم ضروری است که قانون اخلاقی برای آنکه حافظ فضیلت و مانع رذیلت باشد باید از قاطعیت و قطعیت برخوردار باشد وگرنه استمرار ارزش‌های اخلاقی در جامعه تضمینی نخواهد داشت.
چرا که انسان به موجب حکم عقل ملزم به عمل اخلاقیست و این الزام یا بر مبنای ذات عقل است یا بر مبنای موقعیت‌های موضعی و شرطی که بر اساس مصلحت‌اندیشی شکل می‌گیرد.
این نکته هم فراموش نشود که اصل اخلاق نه می‌تواند متکی بر عاطفه باشد و نه متکی بر الهیات، زیرا در هر دو صورت اطلاق و ضرورت آن خدشه‌دار می‌شود علت لغزش‌های اخلاقی  همان شرارت‌های قلبی است.  اراده هنگامی گرفتار شرارت می‌شود که فاهمه مغلوب میل شهوانی گردد.  برای اینکه دل یا اراده گرفتار شرارت نشود باید از کارکرد حسن  اخلاقی استفاده کرد .
 
به هر حال از نظر اصطلاحی قناعت یک 
صفت اخلاقی است و قناعت یک ویژگی درونی است و به نفس انسان مربوط می‌شود.
باب سوم گلستان در 28 حکایت است که سعدی به واسطه این حکایت ها سعس در تعلیم و تربیت خلق دارد .
حکایت اول :

خواهندهٔ مَغْرِبی در صفِ بزّازانِ حَلَب می‌گفت: ای خداوندانِ نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسمِ سؤال از جهان برخاستی.

ای قناعت! توانگرم گردان

که ورایِ تو هیچ نعمت نیست

کنجِ صبر، اختیارِ لُقمان است

هر‌که را صبر نیست، حکمت نیست

 
 اشاره به این دارد که هر که را صبر نیست حکمت نیست. 
  از نگاه استاد سخن علت گدایی را می توان در عدم انصاف ثروتمندان دانست  اگر آنها   انصاف داشته باشند رسم گدایی از جهان برداشته می‌شود.
هدف از حکایت اول در این باب چیست هدف این حکایت می‌تواند اشاره به نکات اخلاقی مثبت باشد اینکه این نکات اخلاقی بین مردم رواج پیدا کند اینکه توانگران به فقرا ببخشند و فقرا هم قناعت کنند.
حکایت دوم.

دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و دیگری مال اندوخت. عاقبة‌الاَمر آن یکی عَلّامهٔ عصر گشت و این یکی عزیزِ مصر شد.

پس این توانگر به چشمِ حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مَسْکَنَت بمانده است.

گفت: ای برادر! شکرِ نعمتِ باری، عَزّ‌َ‌اِسْمُهُ، همچنان افزون‌تر است بر من که میراثِ پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراثِ فرعون و هامان رسید یعنی مُلکِ مصر.

من آن مورم که در پایم بمالند

نه زنبورم که از دستم بنالند

کجا خود شُکرِ این نعمت گزارم

که زورِ مردم‌آزاری ندارم؟

 
به چشم حقارت به دیگران نگاه کردن صفت انسان‌هایی است که عقده حقارت کورشان کرده .
یک انسان هیچگاه از بالا به دیگران نگاه نمی‌کند مگر آنکه خودش را در بالاترین جایگاهی که می‌تواند تصور کند، ببیند این بالا بودن زیبنده آن مقامی است که هستی و نیستی از او پدید آمده.
انسانی که در کودکی نیازمند مراقبت و نگهداری است تا به سبب آغاز حیات جان بگیرد یا در کهنسالی نیازمند مراقبت است نیازمند عطوفت دیگران است یا انسانی که در طول دوران زندگی وجودش سراسر نیاز است به این امر واقف باشد هیچگاه به دید حقارت به دیگران نگاه نمی‌کند.
انسانی که بر مدار انسانیت زندگی می‌کند فرمانبردار است اما نه فرمانبردار نفس.
بماند که شاید هدف دیگر  سعدی از این حکایت ایجاد مقایسه بین علم و ثروت نیز باشد . 
امروز مردمی که دنیا زده شده‌اند همه چیز را پول می‌دانند.  زیمل جامعه شناس آلمانی در مقدمه کتاب فلسفه پول آورده که مسئله بر سر منشأ پول نیست فلسفه پول می‌تواند پیش شرط‌هایی را ارائه کند که حالات ذهنی و روابط اجتماعی. و در ساختار منطقی واقعیت و ارزش‌ها قرار گرفته‌اند و معنا و موقعیت عملی پول را تعیین می‌کنند و صد البته در روزگار ما که پول هم به ارزش تبدیل شده یکی از بحث برانگیزترین مسائل است چرا چون پول این قدرت را دارد که اگر در خدمت هر هدف و آرمانی قرار گیرد تجسم امکان‌های بی‌شمار شود و متاسفانه پول به ارزشی ارزش گذار تبدیل شده.  یعنی می‌تواند چیزهای دیگر را ارزش گذاری و ارزیابی کند . اما هیچ فرد یا شخصیتی نمی‌تواند بیرون از جاذبه نیرومند پول بایستد و از بیرون با آن رابطه برقرار کند.
حتی افرادی که پول را چیزی کثیف می‌شمارند و آن را نفی می‌کنند به واسطه نفی پول آن را در مرکز توجه علاقه خود قرار می‌دهند و وجود آنها به شکلی سلبی به میانجی پول معنا می‌دهد. 
ولیکن این نکته را نیز باید در نظر داشت که علم پایدار است. چیزی که در مورد پول به سادگی نمی‌توان به آن دست یافت.
حکایت چهارم.

یکی از ملوکِ عَجَم طبیبی حاذق به خدمتِ مصطفی، صلّی‌ الله‌ُ عَلَیْه‌ِ و سَلَّمَ، فرستاد.

سالی در دیارِ عرب بود و کسی تَجْرِبه پیشِ او نیاورد و معالجه از وی در‌نخواست.

پیشِ پیغمبر آمد و گله کرد که: مر این بنده را برای معالجتِ اصحاب فرستاده‌اند و در این مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معیَّن است، به جای آوَرَد.

رسول، علیه‌السّلام، گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بُوَد که دست از طعام بدارند.

حکیم گفت: این است موجبِ تندرستی.

زمین ببوسید و برَفت.

سخن آنگه کُنَد حکیم آغاز

یا سرانگشت سویِ لقمه، دراز

که ز ناگفتنش خلل زاید

یا ز ناخوردنش به جان آید

لا‌جَرَم حکمتش بوَد، گفتار

خوردنش تندرستی آرَد بار

انسان حکیم وقتی حرف می‌زند که بداند مشکلی پیش نمی‌آید هدف سعدی از گفتن این حکایت این است که بگوید به واسطه مناعت طبع  باید با نفس مقابله کرد.
حکایت ۹.

جوانمردی را در جنگِ تاتار جراحتی هول رسید.

کسی گفت: فلان بازرگان نوش‌دارو دارد، اگر بخواهی، باشد که دریغ ندارد.

گویند آن بازرگان به بُخْل معروف بود.

گر به جایِ نانْشْ، اندر سفره بودی آفتاب

تا قیامت روزِ روشن کس ندیدی در جهان

جوانمرد گفت: اگر خواهم، دارو دهد یا ندهد. و گر دهد، منفعت کند یا نکند. باری، خواستن از او زهرِ کُشنده است.

هر چه از دونان به منّت خواستی

در تن افزودیّ و از جان کاستی

و حکیمان گفته‌اند: آبِ حیات اگر فروشند فی‌المثل به آب‌روی، دانا نخرد که مردن به علّت بَهْ از زندگانی به مَذَلّت.

اگر حَنْظَل خوری از دستِ خوش‌خوی

بِهْ از شیرینی از دستِ تُرُش‌روی

این حکایت جوانمرد است و زخمی عمیق اشاره به عزت نفس انسان‌ها دارد.
در فرهنگ ایرانی جوانمرد به معنای شخص بخشنده است و آیین عیاری و جوانمردی مثل یک مکتب ریشه در آیین پهلوانی دارد و این فرهنگ به دوره پیش از اسلام برمی‌گردد . 
 مرجع اصلی آن هم در قهرمان اساطیریست و به واسطه داستان‌ها سینه به سینه نقل شده این آیین عیاری شامل مروت ،  ایثار ، فداکاری ،،یاری به مظلوم و بی‌نیازان،، شفقت به خلق وفای به عهد که بعدها در تصوف به صورت صفات ممتاز انسان کامل مورد توجه قرار گرفت.
یعنی جوانمردان به واسطه صفات انسانی که داشتند مقید به انجام آدابی بودند که معرف جوانمردی بود و بعد از اسلام هم اساس آیین  تصوف بر پایه اسلام و فتوت استوار شد و آداب جوانمردی در رسوم خانقاهی میان صوفیان متداول شد.
عزت نفس که همان حس ارزشمند درونیست و می‌تواند باور توانمند بودن و انگیزه داشتن را در درون انسان بیدار کند و دید و نگاه مثبت را در زندگی ایجاد کند.
وقتی عزت نفس انسان‌ها دستکاری می‌شود یعنی هویت،، حس تعلق،، اعتماد به نفس ،احساس امنیت، احساس شایستگی در انسان‌ها دچار خلل می‌شود.
عزت نفس سالم یعنی نگرش مثبت به زندگی داشتن، احساس برابری با دیگران، احساس اطمینان، توانایی  نه گفتن به موقع ، بیان راحت نیازهای خود بدون خجالت ، شناخت نقاط قوت و ضعف خود و پذیرش آن.
حکایت ۱۰.

یکی از علما خورندهٔ بسیار داشت و کَفافِ اندک. یکی را از بزرگان که در او معتقد بود بگفت. روی از توقّعِ او در هم کشید و تعرّضِ سؤال از اهلِ ادب در نظرش قبیح آمد.

ز بخت، روی‌تُرُش‌کرده، پیشِ یارِ عزیز

مرو، که عیش بر او نیز تلخ گردانی

به حاجتی که رَوی، تازه‌روی و خندان رو

فرو نبندد کارِ گشاده‌پیشانی

آورده‌اند که اندکی در وظیفهٔ او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم. دانشمند چون پس از چند روز مودّتِ معهود بر‌قرار ندید گفت:

بِئْسَ الْمَطَاعِمُ حِینَ الذُلُّ یَکْسِبُها

الْقِدْرُ مُنْتَصَبٌ وَ الْقَدْرُ مَخْفوُضٌ

نانم افزود و آبرویم کاست

بینوایی بِهْ از مذلّتِ خواست

 
 
این حکایت اشاره به اخلاق نیکو دارد اخلاق نیکو شامل خوشرویی ،خوش رفتاری، حسن معاشرت و برخورد پسندیده با دیگران.
حسن خلق دو معنا دارد یکی معنای عام که مجموعه‌ای از خصلت‌های پسندیده است و به معنای خاص یعنی خوشرویی و خوش رفتاری در برخورد با دیگران.  همان اشاره به رفتار نرم و ملایم با دیگران است . 
باز داشتن از درشتی و تندخویی است.
 حسن خلق در معاشرت اجتماعی اسباب نفوذ محبت می‌شود. 
در حالت کلی حسن خلق در انسان سبب کرامت و بزرگواری می‌شود. از آن طرف انتظارات زیاد و توقع بیجا می‌تواند اسباب ناراحتی دیگران از ما بشود و همچنین می‌تواند اسباب دلسردی ما نسبت به دیگران بشود.
حکایت ۱۲.

شکسالی در اسکندریّه عنانِ طاقتِ درویش از دست رفته بود، درهایِ آسمان بر زمین بسته و فریادِ اهلِ زمین به آسمان پیوسته.

نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور

که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش

عجب که دودِ دلِ خَلق جمع می‌نشود

که ابر گردد و سیلابِ دیده بارانش

در چنین سال، مُخَنَّثی، دور از دوستان، که سخن در وصفِ او ترکِ ادب است، خاصّه در حضرتِ بزرگان و به طریقِ اِهمال از آن در‌گذشتن هم نشاید که طایفه‌ای بر عجزِ گوینده حمل کنند. بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیلِ بسیاری باشد و مشتی نمودارِ خرواری:

گر تَتَر بُکشَد این مخنّث را

تتری را دگر نباید کُشت

چند باشد چو جِسرِ بغدادش

آب در زیر و آدمی در پشت

چنین شخصی -که یک طرف از نَعْتِ او شنیدی- در این سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جورِ فاقه به طاقت رسیده بودند. آهنگِ دعوتِ او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم:

نخورَد شیر، نیم‌خوردهٔ سگ

ور بمیرد به سختی اندر غار

تن به بیچارگی و گُرْسنگی

بِنِه و دستْ پیشِ سِفله مدار

گر فریدون شود به نعمت و مُلک

بی‌هنر را به هیچ‌کس مشمار

پرنیان و نَسیج بر نااهل

لاجورد و طلاست بر دیوار

مخنث یعنی فردی که به ظاهر مرد است اما رفتار زنانه دارد و دچار انحراف جنسی است یا دچار هنجارهای جنسیتی است البته در مباحث صوفیه مخنث را به سالکی می‌گویند که در مواجهه با سختی‌های سیر و سلوک شانه خالی کرده. و از طی طریق سر می‌زند
 با این تعبیر می‌توان متوجه منظور و نظر استاد سخن سعدی شد که می‌فرماید به کسی که در دوران سختی‌ها شانه خالی کرده نمی‌توان اعتماد کرد پس همان به که به درویشی قناعت کنیم و. دست پیش نااهل دراز نکنیم.
ناگفته نماند که ایران کشوری است که در طول تاریخ بارها طعم خشکسالی‌ها و قحطی‌ها و گرسنگی‌ها و شیوع بیماری‌ها را مرگ و نیز عوامل ناشی از این مسائل را چشیده و با آن دست و پنجه نرم کرده. به هر حال این عوامل به همراه کمبود بارندگی‌هایی که در فلات ایران وجود داشته از دلایل مهم بروز قحطی بوده که بحث مفصلی دارد و خارج از بحث امروز ماست.
حکایت ۱۳.

حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ‌همّت‌تر در جهان دیده‌ای یا شنیده‌ای؟

گفت: بلی! روزی چهل شتر قربان کرده بودم اُمرایِ عرب را، پس به گوشهٔ صحرایی به حاجتی برون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانیِ حاتم چرا نَرَوی که خَلقی بر سِماطِ او گرد آمده‌اند؟ گفت:

هر‌که نان از عملِ خویش خورَد

منّتِ حاتمِ طایی نبَرَد

من او را به همّت و جوانمردی از خود برتر دیدم.

حاتم طایی از جنگاوران و شاعران بزرگ و جوانمردان و در ادب عرب و عجم است
 این حکایت از مناعت طبع  صحبت می‌کند هیچ انسانی نباید آنقدر شیفته و دلبسته شود که ارزشش را نداشته باشد . 
مناعت طبع یعنی احترام به خود یعنی انسان بداند که آنقدر ارزشمند است و پایبند به این ارزش‌ها بماند یعنی دوست داشتن و اهمیت دادن به خود
. یعنی منطق با باورها و ارزش‌ها رفتار کردن جهت رسیدن به رضایت قلبی که عامل ایجاد اعتماد به نفس در انسان می‌شود.
 این مسئله سبب می‌شود که انسان دست از مقایسه بی‌دلیل خود با دیگران بردارد.
 احترام به خود در واقع نوعی مراقبت کردن از خود است. ارزش‌ها و باورهایی که عامل احترام به خود می‌شوند مثل صداقت، مقاومت ،وفاداری ،بخشش ،تعاون ،دانایی و تعهد.
وقتی انسان به این موارد پایبند می‌شود عزت نفس را در وجود خود افزایش می‌دهد. این مسئله سهم مهمی در آبرومندی در  مفهوم عام کلمه و تکریم گوهر انسانی او دارد.
حکایت 20. 

گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود.

یکی از پادشاهان گفتش: همی‌نمایند که مالِ بی‌کران داری و ما را مهمّی هست، اگر به برخی از آن دست‌گیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شُکر گفته.

گفت: ای خداوندِ روی زمین! لایقِ قَدرِ بزرگوارِ پادشاه نباشد دستِ همّت به مالِ چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آورده‌ام.

گفت: غم نیست که به کافر می‌دهم، اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثین.

گر آبِ چاهِ نَصرانی نه پاک است

جهودِ مُرده می‌شویی چه باک است؟

قالوُا عَجِینُ الْکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ

قُلْنٰا نَسُدُّ بِهِ شُقوُقَ الْمَبْرَزِ

شنیدم که سر از فرمانِ ملک باز زد و حُجَّت آوردن گرفت و شوخ‌چشمی کردن.

بفرمود تا مَضمونِ خِطاب از او به زجر و توبیخ مُخَلَّص کردند.

به لطافت چو بر‌نیاید کار

سر به بی‌حرمتی کِشَد ناچار

هر‌که بر خویشتن نبخشاید

گر نبخشد کسی بر او، شاید

از گدای هول می‌گوید . هول منظور بسیار خسیس است اینجا کلمه هول را به صورت مبالغه آمیز آورده.
وقتی شاعر یا نویسنده‌ای برای تاکید بیشتر بر مفهوم بر یک مفهوم صفت یا احساسی را بزرگتر یا کوچکتر از واقعیت جلوه می‌دهد در واقع از مبالغه استفاده می‌کند.
سعدی این حکایت را برای نکوهش حرص و بی‌اعتمادی به روزی آورده . گدا با آنکه مال زیاد داشت احساس ناامنی می‌کرد سعدی می‌خواهد بگوید حرص و طمع انسان را آرام نمی‌گذرد.
حتی اگر نعمت فراوان داشته باشد. 
 از آن طرف بی‌اعتمادی به خدا و تقدیر هم سبب می‌شود که انسان مدام در حال هراس زندگی کند . 
دارایی واقعی انسان آرامش درون است نه انباشته شدن مال در زندگی.
در زندگی امروز هم چنین است امنیت واقعی از باور و آرامش ذهن می‌آید نه از انبار کردن مال . وقتی دچار حرص و طمع می‌شویم به طور ناخودآگاه به حالتی شبیه به وسواس فکری دچار می‌شویم و سبب می‌شود که انسان بدترین سناریوها را در ذهن خود متصور شود. 
که همین مسئله آرامش را از او می‌گیرد از این جهت است که روانشناسان برای رسیدن به آرامش پیشنهاد می‌کنند به تمرین قدردانی و دیدن نعمت‌های موجود جهت رسیدن به آرامش و اعتماد به نفس در مدیریت مشکلات یا رها کردن با هدف کنترل کامل آینده و نهایتاً توکل به خداوند که می‌تواند مهمترین عامل رسیدن به آرامش در انسان باشد.
حکایت ۲۲. 

مال‌داری را شنیدم که به بُخْلْ چنان معروف بود که حاتمِ طایی در کَرَم. ظاهرِ حالش به نعمتِ دنیا آراسته و خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بُوهُرَیْرَه را به لقمه‌ای ننواختی و سگِ اصحابِ الکَهف را استخوانی نینداختی. فی‌الجمله، خانهٔ او را کس ندیدی در گشاده و سفرهٔ او را سر گشاده.

درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی

مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی

شنیدم که به دریایِ مغرب اندر، راهِ مصر بر‌گرفته بود و خیالِ فرعونی در سر؛ حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ، بادی مخالفِ کِشتی برآمد.

با طبعِ ملولت چه کند، هر‌که نسازد؟

شُرْطه همه وقتی نبوَد لایقِ کَشتی

دستِ دعا برآورد و فریادِ بی‌فایده خواندن گرفت. وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ.

دستِ تضرّع چه سود بندهٔ محتاج را

وقتِ دعا بر خدای، وقتِ کَرَم در بغل؟

از زر و سیم، راحتی برسان

خویشتن هم تمتّعی بر‌گیر

وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند

خشتی از سیم و خشتی از زر گیر

آورده‌اند که در مصر اَقاربِ درویش داشت. به بقیّتِ مالِ او توانگر شدند و جامه‌های کهن به مرگِ او بدریدند و خَزّ و دِمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.

وه که گر مرده باز‌گردیدی

به میانِ قبیله و پیوند

ردِّ میراث سخت‌تر بودی

وارثان را ز مرگِ خویشاوند

به سابقهٔ معرفتی که میانِ ما بود، آستینش گرفتم و گفتم:

بخور، ای نیک‌سیرتِ سَره‌مَرد

کان نگون‌بخت گِرد کرد و نخوَرد

در واقع سعدی نکته را یادآور شده که زندگی بسیار کوتاه است و انبار کردن ثروت برای انسان نیک بختی نمی‌آورد هدف سعدی از این حکایت این است که بگوید حتی اگر کسی ثروتمند باشد اگر در دل واپسه به دنیا و مال دنیا باشد را رنج و اضطراب همیشه با او خواهد بود.
انسان‌های متکی بر قناعت و با توکل به خداوند همیشه در آرامش بیشتری هستند البته اشاره به این نکته هم دارد که تجمع دارایی مانع آرامش درونی است یعنی شادمانی انسان در گرو بهره‌مندی از داشته‌هاست نه جمع کردن آن 
در بحث روانشناسی امروز ، شادی واقعی از رضایت و نگرش مثبت نسبت به داشته‌ها نشات می‌گیرد.
تحقیقات نشان داده افرادی که هدف زندگی‌شان را در مسیر لذت از زندگی و رشد شخصی صرف می‌کنند نه  انباشتن دارایی،  سطح رضایتمندی بیشتری را در زندگی تجربه می‌کنند.
حکایت ۲۴.

دست‌ و‌ پا‌بریده‌ای هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سُبْحٰان‌َالله! با هزار پایْ که داشت چون اجلش فرا‌ رسید از بی‌دست‌و‌پایی گریختن نتوانست.

چو آید ز پی دشمنِ جان‌ستان

ببندد اجل پایِ اسبِ دوان

در آن دم که دشمن پیاپی رسید

کمانِ کیانی نشاید کشید

 
می‌خواهد این مطلب را یادآور شود که وقتی مرگ فرا می‌رسد حتی با تمام قدرت و امکانات هم نمی‌توان از آن فرار کرد. 
 اینجا مسئله قدرت و رضایت الهیست و اینکه هیچ ثروت و قدرتی نمی‌تواند انسان را از مرگ نجات دهد.
سعدی در این حکایت با زبانی ساده سعی دارد که بگوید زندگی کوتاه است و در این کوتاهی زندگی ارزش زندگی بر فروتنی و توجه انسان‌ها به ارزش‌های زندگی است.
پذیرش مرگ سبب می‌شود تا انسان ارزش‌ها را بهتر درک کند بنابراین غرور و وابستگی‌ها می‌تواند از ارزش‌های زندگی بکاهد.
ناگفته نماند این تمایل انسان به جاودانگی ست  که انسان در حال مرگ را دچار آسیب می‌کند.
مرگ روبرو شدن با رنج است.
 بلسکی ترس از مرگ را شامل افکار ،ترس‌ها هیجانات مرتبط با واقعه پایان زندگی و فراتر از حالت طبیعی می‌داند.
اضطراب مرگ یک مفهوم پیچیده است که به سادگی قابل توضیح نیست و مشتمل بر مفاهیم ترس از مرگ خود و دیگران و غیره می‌شود . 
چرا که مرگ به عنوان یکی از اسرار این جهان هستی همیشه در هاله‌ای از ابهام در نگاه بشر قرار داشته.
حتی اگر علم بارها و بارها از مرگ به عنوان یک واقعیت روانشناختی و بیولوژیک یاد کند . 
با همه این‌ها باز هم انسان‌ها ترجیح می‌دهند که به آن فکر نکنند شاید یک دلیل دیگر برای عدم  پذیرش  مرگ این است که علم 
علی رغم پیشرفت‌های متعدد و تکنولوژی یادآور می‌شود که انسان نسبت به این مقوله بسیار آسیب‌پذیر است.
به هر حال مرگ در رویکرد انسان گرایی نقش ضروری و مهم را ایفا می‌کند .
ضرب المثل‌های باب سوم گلستان.
1_ نه چندان بخور که از دهانت برآید نه چندان که از ضعف جانت برآید.
2_ عطای او را به لقای او بخشیدم.
3_ مشتی نمودار خرواری.
4_ گفت چشم تنگ  دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور.
5_ وجود مردم دانا مثل زر طلایست که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند.
6_ پسر گفت ای پدر هر آینه تا رنج نبری گنج برنداری.

بنام خداوند مهر

                                                                            جلسه سوم گلستان سعدی 

باب سوم : در اخلاق درویشان 

 قبل از اینکه بخواهم به توضیح و تفسیر این باب بپردازم بد نیست بدانیم واژه درویش از کجا آمده 

اصل این واژه در زبان فارسی نو چندان مشخص نیست . اما تعریف پذیری اجزای واژه بر پایه واژگان معاصر بر اساس مفاهیم عرفانی و مباحث صوفی گری : کلمه " در" در واژه " درویش " به معنای درب بوده و به صورت تحت الفظی " درویش " به معنای" بازکننده در" معنا می شود. 

برخی دیگر معتقدند اصل کلمه درویش را از " دریوز " گرفته اند که دچار تطور شده و " ی " و " و" جابهجا شده و به " درویز " تبدیل شده و سپس " ز" به "ش " تبدیل شده و یوز از یوزیدن به معنای جستجو کردن است . این کلمه در برخی زبان ها به معنای"زاهد" ریاضت کش نیز آمده . همچنین کلمه درویش در زبان کردی گورانی به صورت "ده روتیش "به معنای درخور بودن است . در مفهوم کسی که در حال تزکیه نفس خویش است  و کاری به کار دیگران ندارد و در راه طریقت قدم نهاده و سلوک می کند . 

برخی دیگر معتقدند این کلمه ریشه باستانی دارد و در اوستا به صورت "دریگو" به معنای نیازمند و  گدا آمده و در سانسکریت ودایی به صورت "آ -دریگو " که در واکافت به صورت "نادریگو" به معنای نافقیر یا غنی تغییر کرده است . 

جناب مجذوب علیشاه معتقد بودند درویشان در دوستی چون آب روان و در دفاع چون سنگ خارا هستند . 

در حالت کلی هدف از درویش در ادبیات بیشتر رهایی از تعلقات است . 

البته به انسان کامل هم درویش گفته می شود . یعنی سالک در تمام مراحل سلوک با این کلمه سروکار دارد . 

همانطور  که اشاره شد درویشی گدایی نیست .بلکه حصول کمال است . که نتیجه اش رهایی از عوامل جانکاه دنیاست . از نظر  حضرت مولانا توانگری مانع درویشی نیست چه بسیار اهل طریقت و مشایخ بوده اند که دارای مال و منال و توانگر بوده اند اما مانند توانگران ظاهری به آن دلبستگی نداشته اند . 

از نظر حضرت مولانا درویشی کمال است و تا سالک به این کمال نرسیده به این دنیا دلبستگی دارد و هنگامی که طی طریق را آغاز می کند از این دنیا و جاه و جلال و مال و منال سرد می شود . 

 از شیخ بهایی 

این جهان همچون درخت است ای کرام                                             ما بر او چون میوه های نیم خام

سخت گیرد میوه ها مر شاخ را                                                        زان که در خامی نشاید کاخ را

چون رسید و گشت شیرین لب گزان                                                 سست گیرد شاخ را او بعد از آن

مسلک دروایش به چه صورت است ؟ 

مسلک دراویش درواقع شیوه رفتار دراویش است و در اصطلاح به کسی اطلاق می شود که به مسلک و طریقت درویشی گرایش دارد و درویشان عمدتا انسان هایی هستند که از تعلقات دنیوی دوری می کنند و سادگی و قناعت شیوه زندگی آنهاست . 

دروایش عمدتا به اصول و ارزش های انسانی پایبندند . 

باب دوم گلستان تحت عنوان اخلاق درویشان به موضوعاتی چون اخلاق , زهد ؛ قناعت , ریاضت ؛توکل و سیرت انسان می پردازد که در 48 حکایت در گلستان آمده . این باب به سبب پرداختن به تصوف از اهمیت خاصی برخوردار است . 

حکایت 1:  

یکی از بزرگان گفت پارسایی را: چه گویی در حقِ فلان عابد که دیگران در حقِ وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟

گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.

هر که را، جامه پارسا، بینی                 پارسا دان و نیک‌مرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست             محتسِب را درونِ خانه چه کار

منظور از عابد یعنی کسی که اهل عبادت است . دراین حکایت آمده که متاسفانه مردم به عابدی تهمت می زنند که عابد دچار انحراف است . یعنی او را قضاوت می کنند . قضاوت یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران و طبقه بندی از جهت بهتر و بدتر یا درست و غلط . این قضاوت گاهی اوقات بر مبنای افکار و احساسات و شواهد است و گاهی اوقات هم بدون شواهد درست .. چرا انسانها قضاوت می کنند ؟

چون این قضاوت کردن بخشی از کارکرد مغز ماست . به قول کارل یونگ   فکر کردن دشوار است به همین دلیل اکثر مردم قضاوت می کنند . یعنی قضاوت همیشه ساده تر از تفکر است چرا که به استدلال هم نیاز ندارد . شما برای تفکراتت باید استدلال داشته باشی . 

  باب دوم گلستان می گوید قضاوت نکن . برای قضاوت جستجو هم نکن . در قران آمده ای کسانی که ایمان آورده اید از سو ظن و گمان بد پرهیز کنید . غیبت هم نکنید . در تمام ادیان هم به این نکته باور دارند . 

حکایت دوم : 

درویشی را دیدم، سر بر آستانِ کعبه همی‌مالید و می‌گفت: یا غَفور! یا رحیم! تو دانی که از ظَلومِ جَهول چه آید.

عذرِ تقصیرِ خدمت، آوردم                       که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند                       عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزایِ طاعت خواهند و بازرگانان بهایِ بِضاعت، منِ بنده امید آورده‌ام نه طاعت و به دَرْیوزه آمده‌ام نه به تجارت.

اِصْنَعْ بی ما اَنْتَ اَهْلُهُ.

بر درِ کعبه سائلی دیدم                      که همی‌گفت و می‌گرستی خَوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر                    قلمِ عفو بر گناهم کش

منظور از ظلوم جهول یعنی بسیار ستمکار و بسیار نادان 

اشاره به آن دارد که از انسان ضعیف چیزی بر نمی آید . خداوند به تو امانتی داده و تو خودت می دانی چه چیزی ساختی . ذاتش را بهتر می شناسی ..می دانی که از انسان ضعیف چیزی بر نمی آید . 

وقتی دراویش در پی خود سازی هستند نباید مغرور شوند . چرا که گرفتار تکبر شدن آفت برای انسان ها می داند . و این مسئله را مدام با خود تکرار می کنند که گرفتار نشوند . درواقع دراویش خوب می دانند عارفان و اهل عبادت از عبادت خود طلب آمرزش می کنند و امید رحمت دارند . 

این حکایت از عبودیت حرف می زند . می گوید تلاش کنید که بندگی کنید . منظور خداوند است . 

مولانا عبودیت را نه به عنوان یک مفهوم بلکه به عنوان کمال و معرفت خقیقی می پذیرد . در اندیشه حضرت مولانا عشق به خداوند عبودیت است چرا که عشق محرک سالک در مسیر عبودیت است و این تجلی عشق در عمل و رفتار است از منظر مولانا عبودیت هدف نهایی انسان است وو معتقداست عبودیت حقیقی یعنی رها شدن از قید و بند ها . رهایی از خودخواهی ؛ رهایی از تعلقات مادی ع دنیوی ؛ ترس ها و تنها با عبودیت است که انسان به آرامش می رسد . 

حکایت 7: 

یاد دارم که در ایام طُفولیّت مُتَعَبِّد بودمی و شب‌خیز و مُوْلَعِ زهد و پرهیز.

شبی در خدمتِ پدر، رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ، نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مُصْحَفِ عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گردِ ما خفته.

پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد. چنان خوابِ غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مرده‌اند.

گفت: جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستینِ خلق افتی.

نبیند مدّعی جز خویشتن را

که دارد پردهٔ پندار در پیش

گرت چشمِ خدا بینی ببخشند

نبینی هیچ‌کس عاجزتر از خویش

این حکایت از نفاوت میان عبودیت ظاهری و عبودیت باطنی صحبت می کند و اینکه ریاضت کشیدن با اخلاص ارزشمند می شود . در باور دراویش ریاضت کشیدن انجام کارهای سخت است برای رسیدن به مطلوب یعنی نفس را به مرحله ای برسانیم که هر چه بخواهد بتواند بدست آورد و به جایگاهی رفیع برسدد درواقع دراویش معتقدند ریاضت کشیدن سبب می شود تا روح و نفس انسان متعالی شود . یعنی می توان گفت ریاضت کشیدن نوعی تزکیه نفس است و ریاضت طلبی نوعی پرهیز از لذائذ جهت رسدن به تزکیه نفس است در بسیاری از ادیان هم آمده مثل آیین بودا و ادیان توحیدی . 

شوپنهاور در خصوص کرامت انسانی می گوید هنگامی که با انسانی مواجه می شوی سعی نن بر اساس ارزش و کرامتش ارزیابی عینی به عمل آوری و با دیدگاه بدبینی به او نگاه نکن چرا که به آسانی تو را به سوی تنفر از وی می کشاند بلکه توجه ات را معطوف به رنج ها  و نیاز ها و نگرانی هایش کن که در این حالت با او احساس نزدیکی خواهی داشت و به جای تنفر شفقت را تجربه می کنی . 

در ترمینولوژی حقوق بشر اصطلاح کرامت انسانی اشاره به ارزش های فطری و ذاتی دارد . شایستگی هر انسانی که با وجود هویت و ماهیت انسانی هر فرد بوجود می آید درواقع کرامت انسانی همان حرمت انسان است که در همه انسان ها وجود دارد . 

سعدی می فرماید :      نه هر کس سزاوار باشد به صدر            کرامت به جاه است و منزل به قدر 

در این حکایت استاد سخن سعدی به نوعی به خود و دوران کودکی خود اشاره دارد که در دوران کودکی به سبب تربیت خانوادگی متعبد بوده و زنده دار . نفس انسان در ابتدا  حالت حیوانی دارد یعنی بیشتر به دنبال جذب و دفع است همان اشاره به نیازهای حیاتی دارد و برای تبدیل شدن به انسان بالفعل نیاز به تربیت دارد . نفس انسان به گونه ای تربیت شده که از درون به زهد و تقوی تمایل دارد همانطور که در حکایت آمده شبی تا صبح قران به دست گرفتیم و نخوابیدیم و طایفه ای در کنار ما بود برایم تعجب آور بود که هیچکدا از این طایفه دو رکعت نماز نمی خواندند چنان خوابیده اند که انگار مرده اند . 

پدر گفت تو اگر بخوابی بهتر است که مردم را قضاوت کنی یا خوابیدن تو بهتر از عیب جویی ست . 

در نگاه سعدی مفهوم تربیت به دو شکل عمده مطرح می شود یکی تربیت اخلاقی و دیگری تربیت عاشقانه . که تربیت اخلاقی عمدتا به صورت پرورش فضایل اخلاقی اتفاق می افتد و اشاره به دور بودن از رذائل است . و البته با توجه به آموزه های دینی  و انسانی 

تربیت عاشقانه هم به نوعی تربیت نفس است که در مسیر عشق الهی به صورت تحمل سختی ها و مشکلات مطرح می شود . و سعدی معتقد است که در تربیت عاشقانه است که وصل یا وحدت وجود صورت می گیرد . 

حکایت 16:

یکی از جملهٔ صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ.

پرسید که موجبِ درجاتِ این چیست و سبب دَرَکاتِ آن؟ که مردم به خلاف این معتقد بودند.

ندا آمد که این پادشه به ارادتِ درویشان به بهشت اندر است و این پارسا به تقرّبِ پادشاهان در دوزخ.

دَلْقت به چه کار آید و مِسْحیّ و مُرَقَّع

خود را ز عمل‌هایِ نکوهیده بری دار

حاجت به کلاهِ بَرَکی داشتنت نیست

درویش‌صفت باش و کلاهِ تَتَری دار

یک انسان صالح خواب دید که یک پادشاه ظالم راه به بهشت پیدا کرده و پارسایی به دوزخ رفته است و علت را جویا شد که فهمید پادشاه به سبب ارادت به درویشان به بهشت رفته و پارسا به سبب نزدیکی به پادشاهان به دوزخ . 
این حکایت به نیک کرداری و دوری از اعمال ناپسند تاکید دارد و اینکه نیازی به ظواهر نیست بلکه باید به سیرت و درویش صفتی توجه کرد . درواقع اشاره به باطن و اخلاق نیکو دارد و اهمین ان در نزد پروردگار 
بدنیست به نگاه ملاصدرا نیز اشاره ای داشته باشیم . در نگاه ملاصدرا اخلاق نیکو به معنای اعتدال و تعامل میان قوای نفسانی ست که اشاره به حکمت نظری و عملی دارد و انسان را به شناخت حقیقت و عمل ر اساس شناخت هدایت می کند و به زبان ساده تر می توان گفت که اخلاق نیکو انسان را از جهل و نادانی دور می کند . 
حضرت مولانا معتقد است اخلاق نیکو با زندگی اجتماعی انسان پیوندی ناگسستنی دارد . به این معنا که انسان به حکم وجود ناگزیر از مواجهه با خوب و بد است . فضایل اخلاقی از نگاه مولانا عبارتند از راستی و صداقت ؛ آرامش و صبر ؛ تواضع و فروتنی ، شجاعت و صبر , عفت و پاکدامنی ؛ حلم و بردباری ؛ قناعت ؛ خوش خلقی ؛ شکر نعمت ؛ 
تن آدمی شریف است به جان آدمیت 
نه همین نشان زیباست نشان آدمیت 
حکایت 21: 

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟

گفت: از بی ادبان؛ هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعلِ آن پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه حرفی

کز آن پندی نگیرد صاحبِ هوش

و گر صد بابِ حکمت پیشِ نادان

بخوانند، آیدش بازیچه در گوش

لقمان همیشه به عنوان یک شخصیت دانا و اخلاق مدار مورد پذیرش مورخان بوده . حکایت حکایت معروفی ست و در زبان بسیار ماندگار تا جایی که به ضرب المثل تبدیل شده و اشاره به آن دارد که ما با دیدن زشتی رفتار دیگران از تکرار و تقلید آن پرهیز کنیم . طبیعی ست که خداوند به همه انسان ها عقل و درایت بخشیده تا با استفاده از آن تفاوت خوب و بد ؛ زشت و زیبا و .... را درک کند . در روایات آمده که لقمان چهره ای زشت و سیاه داشته اما از نظر علم و دانش از مردمان عصر خود بالاتر و برتر بوده از این جهت او را به غلامی گرفتند . مالک لقمان هم بد اخلاق بود اما لقمان همیشه در برابر او با صبر و بردباری برخورد می کرد .ای حکایت اشاره به نکته ای دیگر هم دارد  اگر انسان‌های نادان به دانشی نیز دست یابند، آن را به‌عنوان بازیچه‌ای در نظر می‌گیرند و به آن توجه نمی‌کنند.

حکایت 25 : 

یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقتِ تصوّف؛

گفت: پیش از این طایفه‌ای در جهان بودند به‌صورت پریشان و به‌معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به‌صورت جمع و به‌معنی پریشان.

چو هر ساعت از تو به جایی رود دل

به تنهایی اندر، صفایی نبینی

ورت جاه و مال است و زَرع و تجارت

چو دل با خدای است، خلوت‌نشینی

در این حکایت ازحقیقت تصوف صحبت به میان آمده . تصوف به عوان یک طریقت عرفانی در اسلام به معنای سیر و سلوک باطنی و تزکیه نفس برای رسیدن به خداوند و حقیقت است . این حقیقت به ترک دنیا و رسیدن به خداوند اشاره دارد درواقع تصوف راهی برای شناخت خداوند و جهان هستی از طریق تجربه باطنی و سیر و سلوک عرفانی ست تصوف درواقع همان عرفان عملی ست . 

منظور از خلوت نشین همان گوشه نشینی ست همان معتکف است . در تصوف منظور از خلوت نشینی همان کناره گیری از هیاهوی دنیاست که این کناره گیری با توجه و تکیه بر حالات و احوالات درون و ارتباط با خداوند همراه است از این جهت یکی از ارکان مهم سیر و سلوک است و آداب خاص خود را دارد. به طور مثال اطاعت از مرشد یا راهنما . مراقبت از نفس , ذکر حق و توجه به خداوند . 

دیدگاه سهروردی هم مشابه دیدگاه استاد سخن سعدی ست . از نگاه سهروردی انسان در خلوت فرصت بیشتری برای تفکر و تعقل در ایات الهی , دعا و مناجات با پروردگار دارد این امر اشاره به درون و دوری از تعلقات مادی ست . 

حکایت 32:

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عِیالان داشت: اوقاتِ عزیز چگونه می‌گذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعایِ حاجات و همه روز در بند اِخراجات.

ملِک را مضمونِ اشارتِ عابد معلوم گشت. فرمود تا وجهِ کَفافِ وی معیّن دارند و بارِ عِیال از دلِ او برخیزد.

ای گرفتارِ پای بندِ عیال

دیگر آسودگی مبند خیال

غمِ فرزند و نان و جامه و قوت

بازت آرد ز سِیر در مَلَکوت

همه روز اتّفاق می‌سازم

که به شب با خدای پردازم

شب چو عَقدِ نماز می‌بندم

چه خورد بامداد فرزندم؟

این حکایت اشاره به کسانی دارد که اسیر و گرفتار دنیا هستند . از عابدی صحبت می کند که خانواده شلوغی داشت  و عابد معتقد است که معیشت خانواده اجازه نمی دهد که به درستی عبادت کند چرا که روزها درگیر کسب مخارج است . پادشاه متوجه منظور او می شود . دستور می دهد که به اندازه مورد نیاز به او کمک کنند . درواقع عابد در این روایت نگهداری فرزند و غم نان و خوراک و پوشاک تو را از سیر و سلوک در جهان ملکوت باز می دارد . 

اگر بخواهیم به بررسی عناصر روایی در باب دوم گلستان بپردازیم می توان دریافت که شیوه موجود برای بیان نوع اندیشه و القای معانی متناسب با فرم حکایت ها ست که کاربرد عناصرروایی به نوعی گره گشایی روایات و حکایات است سعدی در نقد اجتماعی زمانه خود از زبان داستان بهره گرفته که بر کسی پوشیده نیست . سعنی سعدی با استفاده از زبان قصه به بیان اندیشه های خود پرداخته و در خلال روایات واقعیت های اجتماعی و آرمانی خود را انعکاس داده . از طرف دیگر چ.ن گلستان در دسته ادبیات تعلیمی قرار می گیرد باید متذکر شد که این خاصیت ادبیات تعلیمی ست که درون مایه آن علمی و اخلاقی با هدف تعلیم و تربیت باشد . 

ضرب المثل های باب دوم گلستان :

می نگویم که طاعتم بپذیر       قلم عفو بر گناهم کش 

هر که عیب دگران پیش تو آرد شمرد              بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد گفت 

خانه درویش بروب و در دشمنان مکوب 

 با سیه دل چه سود گفتن وعظ       نرود میخ آهنی در سنگ 

 پای در زنجیر پیش دوستان      به که با بیگانگان در بوستان . 

بنام خداوند جان آفرین       حکیم سخن در زبان آفرین

جلسه دوم گلستان سعدی  

مروری کوتاه بر مطالب جلسه اول 

گفتیم که استاد سخن سعدی با در نظر گرفتن سیاق کلام حق معنا را به جای اورده و با مدد گرفتن از این نکته ؛ واژگان سخت را تحت کنترل خوش آهنگی کلام و سادگی و رسایی گفتار آورده که این اولین شرط سخنوری ست . 

2- علاوه بر سهل و ممتنع سخن گفتن ؛  طنز و شیرینی کلام را به آن اظافه کرده و به واسطه استفاده صنعت ایجاز و اختصار و استفاده از سجع به زیبایی کلام افزوده است 

3- گلستان در 8 باب نوشته شده و شروع آن با دیباچه است چرا ؟ چون دیباچه عمری با اندازه نثر نویسی دارد . و عمدتا هم تصویر کاملی از موضوع ؛ سبک ؛ زندگی و اندیشه ؛ و اوضاع اجتماعی زمان مولف را نشان می دهد یا به صورت تحمدیه است یعنی  مختصاتی در مورد مولف ( نام او , سلطان یا حکام روزگارش ؛ مدح آفرینش ؛ یا دعایی برای طول عمر ممدوح و در نهایت با معرفی ابواب یا فصول کتاب خاتمه می یابد ) درواقع دیباچه نشان دهنده ی اندیشه و تفکر و دغدغه مولف است . 

باب اول گلستان بنام "سیرت پادشاهان" است . 

اولین سوالی که ذهن را به خود مشغول می دارد این است که هدف استاد سخن سعدی از این نامگذاری چه چیزی می تواند باشد . ؟

وقتی از سیرت صحبت به میان می آید یعنی "سیرت" به معنای روش، رفتار، کردار و خلق و خوی یک فرد است.  در اصطلاحات ادبیات عرفانی و دینی "سیرت "  میتواند به دو وجه وجودی انسان دلالت  کند . اگر منظور از سیرت " خُلق" باشد به معنای صورت باطنی و ناپیدای انسان است   که اشاره به سرشت نیز دارد . و اگر بخواهیم به " خَلق " اشاره کنیم که منظور همان صورت ظاهری و دیدنی انسان است . اما " سیرت" بیشتر به خصلت های معنوی انسان اشاره دارد 

از استاد سخن آمده 

تن آدمی شریف است به جان آدمیت                  نه همین لباس زیباست نشان آدمیت 

منظور این است که تن و وجود انسان از ان جهت شریف و ارزشمند است که جوهره انسان در ان نهفته است .در ادبیات عرفانی منظور از جوهر یعنی ذات و حقیقت درونی او یعنی باطن انسان . درواقع جوهر انسان مرتبه ای از وجود اوست که به خداوند نزدیک تر است . 

این صورت و سیرت بهتر است که در وجود انسان به یک تعادلی رسیده باشد . چرا که صورت و سیرت هر انسانی شاخصه هایی دارد . پس خصیصه های بیرونی  و درونی افراد با هم متفاوت است و این صورت و سیرت در زندگی اجتماعی امروزه هم نقش ایفا می کند و عامل فرهنگ در اجتماع می شود . 

در گلستان منظور از پادشاه صرفا شاه نیست بلگه گاهی هدف شاره به بزرگتر یک مجموعه است , اشاره به راس یک مجموعه است ؛ اشاره به کسی دارد که مجموعه ای را مدیریت می کند . 

در گلستان حکایت ها صرفا داستانی جهتگذران وقت نیستند بلکه موضوعی ست که از ان صحبت می شود که بسیار پر نغز و زیبا ست از این جهت بعد از گذشت چند قرن همچنان بر سر زبان هاست انقدر که گاهی اگر پی یک ضرب المثلی را بگیریم به استاد سخن سعدی می رسیم . 

صرب المثل ها یا proverbs  گفتاری سنتی و ساده هستند که حقیقتی را بر پایه عقل سلیم یا تجربه بیان می کنند و بیشتر جنبه استعاری دارند . 

مثل حکایت اول گلستان " :   هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید . 

حکایت های سعدی گاه از ابتدا تا انتهای ماجرا پیش می رود و گاه در میانه راه فراز و فرود هایی را برای مخاطب بازگو می کند و در نهایت ساختار بسیار از حکایت های گلستان ترکیبی از مسائل و نکات اخلاقی امیخته با طنز است . به هر حال سعدی یکی از اندیشمندان اجتماعی ست که بررسی اندیشه هایش اهمیت زیادی دارد . 

در گلستان حتی  به بررسی چگونگی نا امنی سیاسی نسبت به شاه هم اشار شده درواقع سعدی با استفاده از حکایت های نرم و گفتار شیرین در قالب موقعیت ها و شخصیت های مختلف داستان ؛ در تنوعی از کنش های متقابل قرار داده و در تلاش است  که شاهان را مورد انتقاد قرار دهد و وضعیت جامعه . ناامنی شدید مربوط به اقشار مختلف رعیت و سپاهان و سقوط حکومت ناشی از این نا امنی را گوشتزد کند از طرف دیگر چون محتوا در گلستان سعدی با زندگی مردم در ارتباط بسار نزدیک است بنابراین ساختار کتاب گلستان ساختار جامعه عصر سعدی ست . 

 باب اول هم در ردیف متون تعلیمی قرار می گیرد و نکته های پند آموز در ابتدا یا انتهای داستان گنجانده شده و هر حکایت عناصر یا بازنگری مشخصی دارد که غالبا ملک ؛ سلطان ؛ پادشاه ؛ امیر و .... هستند . درویش هم عمدتا خود سعدی ست . البته افراد دیگری مثل مجرم هم در روایات قرار دارد در نهایت همه اینها در قالب پرکتیس گفتمانی     discourse  practic   قرار دارد . منظور از پرکتیس گفتمانی یعنی استفاده از زبان در یک محیط خاص به منظور انجام یک عمل یا فرایند خاص می باشد .  البته همانطور که اشاره کردم خود سعدی در بسیاری از داستان ها گاهی به صورت فعال و گاهی به صورت واسطه گر . گاهی هم در جایگاه درویش ظاهر می شود . 

سوال اینجاست که چرا در باب اول به پادشاهان پرداخته شده ؟

چون در میان بزرگان ادب , پرداختن به مسائل اجتماعی موجود در روزگار خود بسیار رواج داشته و تشریح یا باز کردن واقعیت های موجود جامعه جز شاخص کتاب ها محسوب می شده و سعدی بیش از هر شاعر دیگری به اجتماع افراد و مسائل موجود و پیرامون جامعه دقت داشته 

سعدی با انتقاد از نقاط ضعف و زوایای تاریک اجتماعی به همگان درس بهتر زندگی کردن می دهد . 

طریقت به جز خدمت خلق نیست                   به تسبیح و سجاده و دلق نیست 

در حکایت یک در باب اول گلستان امده :

پادشاهی را شنیدم به کُشتنِ اسیری اشارت کرد. بی‌چاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقتِ ضرورت چو نَمانَد گریز                     دست بگیرَد سَرِ شَمشیرِ تیز

إِذا یَئِسَ الْإِنسانُ طالَ لِسانُهُ                   کَسِنَّورٍ مَغْلُوبٍ یَصُولُ عَلَی الْکلبِ

مَلِک پرسید: «چه می‌گوید؟» یکی از وزرایِ نیک‌مَحضر گفت: «ای خداوند! همی‌گوید: وَ الْکاظِمِینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ». مَلِک را رحمت آمد و از سَرِ خونِ او درگذشت. وزیرِ دیگر که ضدّ او بود گفت: «ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت». مَلِک روی از این سخن در هم آورد و گفت: «آن دروغِ وی پسندیده‌تر آمد مَرا زین راست که تو گفتی، که رویِ آن در مصلحتی بود و بنایِ این بر خُبْثی». و خردمندان گفته‌اند: «دروغی مصلحت‌آمیز بِهْ که راستی فتنه‌انگیز».

هر که شاه آن کُنَد که او گوید                         حیف باشد که جز نِکو گوید

بَر طاقِ ایوانِ فریدون نِبِشته بود:

                      جَهان اِی بَرادَر نَمانَد به کَس            دِل اَندَر جَهان‌آفرین بَند و بَس 

                      مَکن تکیه بَر مُلْکِ دنیا و پُشت          که بسیار کَس چون تو پَروَرْد و کُشت 

                     چو آهنگِ رَفتن کُنَد جانِ پاک             چه بَر تَخت مُردنْ، چه بَر رویِ خاک

سعدی در این حکایت  از اهمیت بی‌همتای ایجاد دوستی و آشتی در میان مردم می‌گوید و حکایتی را روایت می‌کند که یک وزیر برای نجات جان یک زندانی به پادشاه دروغ می‌گوید و جان او را نجات می‌دهد و در سویی دیگر وزیری قرار دارد که برای دشمنی با وزیر اولی، راست می‌گوید. پادشاه در این میان، عمل وزیر اولی را پسندیده و پندی از دانایان و خردمندان را به‌آنها یادآوری می‌کند که دروغی که آشتی و صلح بیاورد بهتر از راستی‌است که بین مردم جنگ و فتنه ایجاد کند. 

و در حکایت ششم از باب اول گلستان 

سرهنگ‌زاده‌ای را بر در سرایِ اُغْلُمُش   ( نام پادشاهی از ترکستان است )  دیدم که عقل و کِیاستی و فهم و فِراستی زاید‌الوصف داشت، هم از عهدِ خُردی آثارِ بزرگی در ناصیهٔ (پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه)او پیدا.

بالایِ سرش ز هوشمندی            می‌تافت ستارهٔ بلندی

فی‌الجمله مقبولِ نظرِ سلطان آمد که جَمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفته‌اند: «توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال». ابنایِ جنسِ او بر منصبِ او حسد بردند و به خیانتی متّهم کردند و در کشتنِ او سعی بی‌فایده نمودند.

دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟

مَلِک پرسید که موجبِ خصمیِ اینان در حقِّ تو چیست؟ گفت: در سایهٔ دولتِ خداوندی دامَ مُلْکُهُ همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی‌شود الّا به زوالِ نعمتِ من و اقبال و دولتِ خداوند باد.

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی                        حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است؟

بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی‌ست           که از مشقّتِ آن جز به مرگ نَتْوان رست

شوربختان به آرزو خواهند                               مُقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند به روز شَپّره چشم                            چشمهٔ آفتاب را چه گناه؟

راست خواهی، هزار چشمِ چنان                    کور بهتر که آفتابْ سیاه

 این حکایت زیبا از گلستان سعدی، شاعر بزرگ پارسی‌گوی، به موضوع حسادت و تبعات مخرب آن پرداخته است. داستان از سرهنگ‌زاده‌ای با هوش و استعداد فراوان می‌گوید که به دلیل موفقیت‌هایش مورد حسادت هم‌قطاران قرار می‌گیرد. سعدی با ظرافتی مثال‌زدنی، به تحلیل ریشه‌های حسادت و راه‌های مقابله با آن پرداخته و خواننده را به تفکر درباره ارزش‌های واقعی زندگی و اهمیت نادیده گرفتن حسودان دعوت می‌کند.

از انجایی که سعدی نفوذی بین حاکمان و درباریان و افراد  مختلف جامعه دارد پس با شالوده اخلاقی انها آشناست بنابراین این توانایی را دارد که با طبقات اجتماعی عصر خود را از لحاظ  روحی و اخلاقی و شرایط زندگی و عملکرد نقد کند . از ان طرف طبقات مختلف اجتماع را مثل ریاکار ؛ دزد ؛ حسود و .... را توصیف می کند از طرف دیگر گلستان تبلوری از چند عامل اساسی در فرهنگ و ادب و گرایشات ذهنی جامعه که مبنای اخلاقی و سلوک و رفتار فردی و اجتماعی و جنبه های علمی و نظری ست . 

در حکایت 36 امده 

دو برادر یکی خدمت پادشاه کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش راکه چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.

به دست آهن تفته کردن خمیر               به از دست بر سینه پیش امیر
عمر گرانمایه دراین صرف شد                 تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز                  تا نکنی پشت به خدمت دو تا

حکایت 29 

یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت پادشاه مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو پادشاه را، از جمله صدّیقان بودمی.

گر نبودی امید آسان و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر ازخدا بترسیدی
همان‌ گونه کز مَلِک، مَلَک بودی

این حکایت در خصوص تضاد خدمت با سلطان و رابطه با خداوند است 

حکایت 37

کسی مژده پیش انوشیروانِ عادل آورد. گفت: شنیدم که فلان دشمنِ تو را خدای ،عَزَّ وَ جَلَّ، برداشت.

گفت: هیچ شنیدی که مرا بگذاشت؟

اگر بمُرد عَدو، جایِ شادمانی نیست              که زندگانیِ ما نیز جاودانی نیست

مردی برای انوشیروان عادل(انوشیروان ساسانی به دلیل اقدامات گسترده‌ای که در زمینه اجرای عدالت، اصلاحات نظامی، مالیاتی و اجتماعی انجام داد، به عنوان "انوشیروان دادگر" یا "عادل" شناخته می‌شود. او با برقراری نظام مالیاتی عادلانه، اصلاح ارتش، بازسازی شهرها و روستاها، و تلاش برای اجرای دقیق قوانین، توانست حکومتی عادلانه و مرفه را برای مردم ایران فراهم کند.) خبری آورد که شنیده است دشمن او را خداوند گرفته است. انوشیروان پاسخ داد که آیا شنیده‌ای که او را رها کرده‌اند؟ و ادامه داد که اگر دشمنش مرده باشد، جای خوشحالی نیست چون زندگی خودشان نیز جاودان نیست.

اوضاع ساسی عصر سعدی مقارن با حمله مغول به ایران بوده و از ان طرف خوارزمشاهیان بر قسمتی از ایران تسلط داشتند و بخشی از ایران هم در دست اتابکان بوده که مطیع حکومت مرکزی بودند . یعنی در حالت کلی ایران به صورت ملوک الطوایفی اداره می شده . چون تمام حکومت ها به دست حکومت مرکزی اداره می شده پس شاه یا سلطان در راس قرار داشته . از طرف دیگر  در طول تاریخ امده حکومتگران از هر مبدا و منشایی که بودند یا از هر قشری که بودند ؛ هیچگاه بر اصل حکومت که بر مدار اداره فردی و استبداد بوده اختلافی نبوده یعنی هیچگاه مشروعیت دینی و عرفی حکومت ها مورد بحص و سوال نبوده و مورد تفسیر قرار نمی گرفته البته هیچ حاکمی هم اعمالش را مستوجب پاسخگویی مکی شمرد و در مقابل صد البته که مردم هم پذیرفته بودند . 

در حالت کلی در باب اول گلستان دو تفکر و اندیشه در لابه لای متون و حکایت ها  نشو و نما می کند 

1- برتری جایگاه شاه و لزوم حفظ موقعیت  و وفاداری به او از این جهت عبارات و الفاظ نشان دهنده احترام حفظ جایگاه سلطان می باشد  

2- در پس این احترام و الفاظ مقدص و محترم می توا سطح انتقاد ها و اعتراض ها به نادیده گرفتن ظلمی که به رعیت می شود را دید 

یعنی با این تفاسیر سعدی هیچگاه نظام پادشاهی و استبداد عصر خود را نفی نمی کند اما فاصله طبقاتی جامعه را می بیند و بر شاءنیت مقام حکومت هم تاکید دارد و صد البته به برقراری عدالت برای رعیت هم تاکید دارد 

این باب اول گلستان بر محورهای 

1- رسدن به قدرت و حفظ ان برای پادشاهان ؛ امیران و بزرگان و ....  می پردازد 

2- نصایحی که به پادشاهان ارائه می کند در جهت برقراری عدل و....

3- اشاره به کسانی دارد  که در مقام و جایگاه حکومتی  قرار دارند و توان تصمیم گیری در کنار پادشاه را دارند  

4- توصیه به اطرافیان شاه 

ضربالمثل های موجود در باب یکم . 

1- هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید . 

2- ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید 

3- پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است           تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است 

4- خواهی که خدای بر تو نبخشد                     با خلق خدای نکن نکویی

5- دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست 

6-  دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد 

7-  درویش در گلیمی بخسبد و دو پادشاه در اقلیمی نگنجد 

و .......

 

جلسه اول گلستان سعدی 

 به نام خداوند جان آفرین
 حکیم سخن در زبان آفرین
 خداوند بخشنده دستگیر
 کریم خطا بخش پوزش پذیر.
چرا گلستان بخوانیم؟؟؟
. گلستان در لغت به معنای باغ و بوستان و گلزار و گلشن است نمادی از زیبایی را در ذهن متبادر می‌کند. ترکیبی است از گل + ستان اشاره به محل روییدن گل دارد.
 گلستان سعدی یکی از تاثیرگذارترین آثار ادب فارسی است که از هر حیث بی‌نقص و به نوعی آموزش سخنوری است. 
یکی از راه‌های ارتباطی بین انسان‌ها حرف زدن است گفتار ما دریچه‌ای ست از شخصیت و روحیات ما که به دیگران نشان داده می‌شود بنابراین اگر بخواهیم شان و شخصیت عالی داشته باشیم باید بتوانیم خوب صحبت کنیم . 
چگونه می‌توان به این مهارت رسید؟؟ کتاب خواندن و  کتاب‌هایی مثل گلستان که فن بلاغت را آموزش می‌دهد . زیبایی شناسی سخن یا توانایی گفتن هر موردی با ابزارهای موجود برای متقاعد کردند که سه شاخصه اصلی معانی بیان و بدی را در بر می‌گیرد.
علت اصلی تاثیرگذاری گلستان بخشی به خاطر نوشته‌های کوتاه است که در قالب پند اندرزهای اخلاقی در ذهن جای می‌گیرد .
لقمان را گفتند ادب است که آموختی گفت از بی‌ادبان، هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.
استاد سخن با در نظر گرفتن سیاق کلام حق معنا را حفظ کرده و از آنجایی که بسیاری از ادبا معتقدند که نثر در ساختن و پرداختن معنا تواناست از آن مدد گرفته و واژه‌های کهنه و دشوار را تحت کنترل خودش و خوشاهنگی کلام و سادگی و رسایی گفتار درآورده اینجاست که وصف و آیین سخن پردازی است.
فراموش نشود که تاریخ تمدن و فرهنگ ما ریشه در آداب و سنن غنی ایرانی دارد بنابراین درک و فهم گلستان برای هر سنی می‌تواند سودمند باشد خانواده‌های ایرانی در گذشته به دور کرسی می‌نشستند و حکایت‌های گلستان را مرور می‌کردند و در زندگی روزمره به کار می‌بردند . 
حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است گفت آن را که سخاوت است به شجاعت حاجت نیست . 
یعنی در عین سادگی بسیار عمیق پروپیمان است . 
 پادشاهی پارسایی را دید و گفت هیچت از  ما یاد آید گفت:  بلی وقتی خدا را فراموش می‌کنم. 
 طنز و شیرینی کلام که در پندهای گلستان دیده می‌شود یک تجربه لذت بخشی را به شنونده منتقل می‌کند. 
 مردی را چشم درد خواست پیش بیطار رفت که دوا کن می‌کند. بیطار از آنچه بر چشم چهارپا کند  بر دیده او کشید و کور شد. 
به  داوری قاضی  بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست . اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی .‌
یا در جای دیگری 
یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت ها کدام فاضل تر است . گفت ترا خواب نیمروز تا در آن   یک نفس خلق را نیازاری. 
 البته این کوتاهی سخن اشاره به صنعت ایجاز و اختصار هم دارد که در ادبیات جایگاه ویژه دارد استفاده از سجع  هم. که  در نثر قرن ششم بسیار متداول بوده زیبایی خاصی را به کلام استاد سخن سعدی بخشیده. 
 شبی در بیابان مکه از بی‌خوابی پای رفتنم نماند سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بردار گفت ای برادر حرم در پیش و حرامی در بس.  اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی.
به هر صورت کتاب گلستان به تبعیت از خواجه عبدالله انصاری و قاضی حمیدالدین بلخی آغاز شد اما تقلیدی در آن صورت نگرفته . استاد سخن سعدی کتاب گلستان را در کمتر از یک سال بعد از تدوین بوستان شروع کرده و این کتاب را به سعد بن ابوبکر زنگی ولیعهد جوان فارس تقدیم می‌کند که در دیباچه هم آمده. 
از معتبر ترین نسخه ها می توان به نسخه استاد غلامحسین یوسفی استاد برجسته ادبیات اشاره کرد . البته  نسخه‌های استاد خطیب رهبر و بهاءالدین خرمشاهی و دکتر سعید نفیسی نیز جزو نسخه‌های معتبر هستند. 
 نکته حائز اهمیت دیگر اینکه فکر می‌کنم باید از آن صحبت کرد صنعت.  براعت استهلال است که مطابق این صنعت می‌توان ادعا کرد که طرح کلی قبل از نگارش در ذهن نویسنده یا شاعر وجود داشته و در دیباچه کتاب یا نامه یا مطلع قصیده عباراتی از آن آوردند که اشاراتی لطیف بر مقصد دلالت کند یعنی آوردن کلمات و جملات عمیق و دقیق و زیبا در قطعه ادبی بدان صورت که کلیات معنایی و زبانی و زیبایی شناسانه متن را به صورت فشرده مشخص کند یعنی طرح کلی آن قبل از نگارش در ذهن نویسنده و خالق اثر موجود بوده.
گلستان سعدی در ۸ باب نوشته شده و شروع آن با دیباچه است . 
چرا دیباچه؟؟؟؟
 خطبه کتاب را دیباچه گویند به معنای چهره و روی و رخساره و عمدتاً دیباچه را در آغاز کتاب یا نطقی برای تفهیم موضوع می‌نویسند .  این دیباچه عمری در ادب فارسی به اندازه نثر نویسی دارد مثل آنچه که در کتاب شاهنامه ابومنصوری آمده . 
دیباچه عمدتاً تصویر کاملی از موضوع سبک و سبب تالیف کتاب،  زندگی و اندیشه و اوضاع اجتماعی زمان مولف را نشان می‌دهد.
 دیباچه در ادب فارسی یا به صورت تحمیدیه در زبان عربی است شامل حمد خداوند و اوصاف او  پیامبر و اصحاب و خاندان اوست.
 یا به زبان فارسی شامل نام ادیب سلطان روزگار مدح آفرینش یا دعا برای طول عمر ممدوح و در نهایت با معرفی ابواب و فصول کتاب خاتمه می یابد . درواقع دیباچه نشان دهنده ی دغدغه های مولف است . در کشف الاسرار ،تذکره الاولیا، عطار . کلیله و دمنه مقامات شیخ ابوسعید خیر. باقی آثار در قرن ۶ و ۷ و ۸ دیباچه وجود داشته. 
در باب اول گلستان موضوع محوری" در سیرت پادشاهان"  است و حدود ۴۰ حکایات دارد.
 نیم نانی گر خورد مرد خدا
 بذل درویشان کند نیمی دگر
 ملک اقلیمی بگیرد پادشاه
 همچنان در بند اقلیمی دگر
 یا در جای دیگری
 بنی آدم اعضای یکدیگرند 
که در آفرینش ز یک گوهرند
 چو عضوی به درد آورد روزگار
 دگر عضوها را نماند قرار
یعنی در باب اول دعوت پادشاهان به جرم بخشی ،خطاپوشی ،در پیش گرفتن عدل   جز مضمون حکایات است.
 در باب دوم در اخلاق درویشان که حدود ۴۰ حکایت است درباره اخلاق گفتار و کردار درویشان صحبت می‌کند .
ای درونت برهنه از تقوا
 کز برون جامه ریا داری
 پرده هفت رنگ در گلزار
 تو در خانه بوریا داری
. در باب سوم که موضوع فضیلت و قناعت است در ۲۸ حکایت توصیه‌هایی به طور مستقیم و غیر مستقیم در این خصوص آمده.
  
 چو کم خوردن طبیعت شد کسی را 
چو سختی پیش آید سهل گیرد 
و اگر تن پرور است اندر فراخی 
چو تنگی بیند از سختی بمیرد
در باب چهارم که در فواید خاموشی ست در ۱۴ حکایت. 
 این باب فواید سکوت و خاموشی در مواقع مناسب و همچنین آفات زیاده گویی و نابهنگام سخن گفتن را توضیح و تفسیر می کند . 
درواقع سعدی در قالب حکایات ،انواع موقعیت هایی که باید در آنها سکوت اختیار کرد را بیان می کند . 
سخن گر چه دلبند و شیرین بود 
سزاوار تصدیق و تحسین بود 
چو بکار گفتی مگو باز پس 
که حلوا چو یک بار خوردند بس 
 
 یا در حکایت دیگری
اگر چه پیش خردمند خاموشی ادب است 
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی 
دو چیز طیره ی عقل است دم فرو بستن 
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی 
 موضوع محوری باب پنجم  به نام عشق و جوانی آمده در ۲۱ حکایت مختص به. خود سعدی است. 
 گلی خوشبوی در حمام روزی
 رسید از دست محبوبی به دستم
 بدو گفتم که مشکی یا عبیری
 که از بوی دلاویز تو مستم
 حالا بماند که در این شعر محبوب به معنای دوست آمده نه معشوق اما اینکه سعدی از بوی دلاویز گلی مست  می‌شود وصف حالی است که بیشتر با جوانی همخوانی دارد تا پیری
 در چشم من آمد که صحی سر به بلند 
بربود دلم  دلم و در پای فکند
 این دیده شوخ می‌کشد دل به کمند 
خواهی به کس دل ندهی دیده ببند.
موضوع محوری باب ششم که ضعف و پیری ست در ۹ حکایت و البته دلالتی هم در مقدمه دارد.
 ز خود بهتری جوی و فرصت شما
ر که با چون خودی گم کنی روزگار
. در باب هفتم که به موضوع در تاثیر تربیت می‌پردازد در ۱۶ حکایت نکاتی در خصوص تربیت افراد مطرح می‌شود برای اینکه تربیت در کسی تاثیر داشته باشد باید گوهر درون فرد نیز این خاصیت را داشته باشد یعنی تربیت پذیر باشد.
اگر صد ناپسند آید ز درویش 
رفیقانش یکی از صد ندانند 
وگر یک بذله گوید پادشاهی 
از اقلیمی به اقلیمی رسانند 
در باب هشتم در آداب صحبت که تفسیر حکمت است 
آنکه در راحت و تنعم زیست
 او چه داند که حال گرسنه چیست
 حال درماندگان کسی داند
 که با احوال خویش درماند.
جمع‌بندی استاد سخن سعدی با استفاده از شیوه بیانی و بهره بردن از حکایت برای تبیین اصول اخلاقی آمیختن متن به ابیات فارسی و عربی بهره بردن از نثر مسجع  توانسته جهان واقعی عصر خود را به تصویر بکشد. 
 ناگفته نماند که تاثیرگذاری یک اثر ریشه در سطح زبانی سطح ادبی و خیالی سطح اندیشگی او دارد.
 چیزی که سبب می‌شود گلستان برای ما خواندنی بشود سطح زبانی سطح ادبی یا فرم آن توأم با بعد اندیشگانی آن است چرا که بسیاری از دستورات اخلاقی و تربیتی گلستان اگرچه در زندگی امروز چندان جایی ندارد اما بسیار دلپذیر است.