گاهی فراتر از درد
- يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ب.ظ
گاهی فراتر از درد
واژه ای کهنسال ذهنم را چنان به خویش معطوف ساخته و گلویم را می فشارد که نای نفس کشیدنم نیست.
گویی رهایی از این واژه کالایی ست دست نیافتنی.
آیا رهایی را باید به انتظار نشست؟
در پی رهایی از این واژه سه حرفی بر سر خویش به نزاع می آیم و جنگ پشت جنگ.
زمین و زمان پر می شود از شکوه و شکایت که ای خالق دانا در این چرخ گردون می چرخانی و می چرخانی ام و آنگاه با زنجیری دست و پا بسته اسیرم می سازی اندکی بعد در منجلاب گرفتاری ها رهایم می سازی. این درد نیست خدایا، درد نیست.؟
درد چه بر سرم آورده که توان رهایی را از من می ستاند و نای حرکت را می رباید. چنین است که نشسته ای به گل می مانم و بس.
بگذار صادقانه بگویم، جدال بر سر حرف دال است که با ترکیب دوازدهمین واژه فارسی، در پی رجوعی دوباره به حرف دال درد ساخته می شود.
همان که قلب و روح را می ساید.
در این دریایی مواج سوار بر موج آرزوها، دنیایی را در شکنجه گاه خود غرق می سازد. گاه از این سو به آن سو می خرامد و جایگاه عقل را به تسخیر خویش می آورد.
در این جولانگاه بدون شک غم را به یادگار می گذارند.
درد هر از گاهی ناجوانمردانه در مامن احساس خیمه می زند و داغ بر دل می گذارد. خوب می دانم اگر بها یابد استخوان سوز است و دنیایی را در خویش نهفته می سازد.
درد آبستن حوادث است. شاید پرسه های بی نتیجه کودکی ست از بام تا شام و خفتن روی کاغذ مقوایی که در کمین گاه حادثه افتاده است.
درد نمایانگر فقر است در کفش های لنگه به لنگه یک کودکی تنها به روی برف ها که به خود می لرزد و آغوشی نیست که گرمابخش وجودش باشد.
درد شاید نگاه تجدد گرایانه کودک فردا و فرداهاست که برهنگی را سیر آمال می داند و مست از آرزوهایش انسانیت را واژه ای فراتر از عمر تاریخ و فراموش شده می داند و در پی آن اندیشه انسانیت را پیرو مکتب پوچ گرایی.
درد شاید تار و پودی ست به عمر تاریخ بشر که به دور انسان تنیده شده و در کمین گاه حادثه بیدار است. گاه با لبخندی دروغین به پیشواز می آید و گاه با خنجری در دست به انتظار می نشیند.
اگرچه درد این واژه کهنسال نخ نما شده است ولیکن همچنان درد است.
"آشنای عشق، مریم راد( واژه)"
- ۹۵/۱۱/۱۷